ازگیل‌محور مسیر جهان را تغییر می‌دهد
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که اکون‌آبادی‌ها که قرار بود تجربیاتشان را در اختیار جهان قرار دهند تا جهان اقتصاد به دست بیاورد، شروع کردند به خاطره‌سازی و تجربه‌سازی جعلی تا این‌طوری پولی به جیب بزنند... و حالا ادامه ماجرا؛ جهان به هم ریخته بود. واقعا به هم ریخته بود. جهان همه چیز داشت و همه‌چیز به دست آورده بود و تنها علم اقتصاد نداشت، اما از وقتی که خانم ناشناس آمد اکون‌آباد و شروع کرد به جمع‌آوری تجربیات جعلی اکون‌آبادی‌ها و بعد این تجربیات و نظرات مشعشع ازگیل‌محور را به جهان مخابره می‌کرد، آن‌طرف توی دانشگاه‌ها نشستند و این تجربیات را تبدیل به مبانی علمی کردند و خیلی سریع هم آن مبانی علمی را تبدیل به نظریات اقتصادی کردند و بعد هم آن نظریات اقتصادی را در امور جهان دخالت دادند، کار دنیا به هم ریخت.
دیگر هیچ‌کاری درست انجام نمی‌شد و هر کاری هم درست انجام می‌شد ضرر می‌داد و در نتیجه چون زیان‌ده محسوب می‌شد کسی کار درست را درست انجام نمی‌داد که ضرر نکند.
دانشمندان جهان مانده بودند چکار کنند. میزگردها و سمینارها و کنفرانس‌های بسیاری گذاشتند تا جلوی بحران را بگیرند؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود.
تازه با این سوال تازه روبه‌رو شده بودند که چرا خیال کردند اکون‌آبادی‌ها پدران علم اقتصاد هستند؟ چون فقط اسم شهرشان «اکون» بود و اکون به فرنگی یعنی اقتصاد؟
بعد فکر کردند آنها وقتی به اکون‌آباد رسیدند اکون‌آباد کاملا از بین رفته بوده و فاقد زندگی بود و مردمش داشتند بدوی زندگی می‌کردند. پس چرا متوجه نشدند؟
آنها می‌خواستند از تجربیات اکون‌آبادی‌ها استفاده کنند؛ اما داشتند همان اشتباهات را که نصف بیشترش هم تجربیات جعلی بود، دوباره از سر می‌گذراندند و تئوریزه می‌کردند.
خانوم ناشناس به جهان ممنوع‌الورود شد؛ چون او را مسبب همه این مصیبت می‌دانستند. او معتفد بود باید از تجربه اکون‌آباد جهان درس بگیرد و هر کاری که اکون‌آبادی‌ها کردند، نکنند و برعکسش را انجام دهند تا علم اقتصاد واقعی به دست بیاید؛ اما کسی دیگر به حرف‌های خانوم ناشناس توجه نمی‌کرد.
ازگیل‌محور اما به‌عنوان استاد برتر داشت چمدانش را می‌بست که از اکون‌آباد بزند بیرون و برود در مهم‌ترین دانشگاه‌ها تجربیاتش را سینه به سینه منتقل کند.
خانوم ناشناس را هم طلاق داده بود.
خانوم ناشناس که دید نه تنها درسش نصفه‌کاره مانده، بلکه شوهرش هم او را سر کار گذاشته و ازش استفاده ابزاری کرده تا به اهدافش برسد، غصه‌دار شد.
او چنین خبری را مخابره کرد: از اونجا رونده شدم، از اینجا مونده.
اما هیچ رسانه‌ای این خبر را کار نکرد.
ازگیل‌محور اما یک هفته در خانه نشسته بود و داشت فرامین اقتصادی را تنظیم می‌کرد. فرامینی که اسمش را گذاشته بود بیست فرمان اکون‌آبادی.
خانوم ناشناس وقتی بیست فرمان را خواند چشم‌هاش سیاهی رفت.
او آخرین خبری که مخابره کرد این بود: هشدار... هشدار.. به ازگیل‌محور گوش نکنید... بیست فرمان او مزخرف است...
اما دیگر کسی به حرفش توجه نکرد. کارشناسان گفتند او تحت فشار روانی است و به خاطر شکست عاطفی و شکست شغلی و شکست پژوهشی‌ای که خورده، دارد رفتار عصبی نشان می‌دهد و می‌خواهد تلافی‌اش را سر شوهر سابقش، یعنی بزرگ‌ترین اندیشمند و تنها اقتصاددان زنده دنیا در بیاورد. تلفن خانوم ناشناس را بلاک کردند. خودش را هم که ممنوع الورود کرده بودند.
اما توی اکون‌آباد حال همه خوب بود. همه پولدار شده بودند و از مزایای تکنولوژی داشتند استفاده می‌کردند. ماشین و هواپیما و مترو و کشتی (هر چند دریا نداشتند) و سفینه و ماهواره و موبایل و قهوه‌جوش و توالت فرنگی در اکون‌آباد فراوان دیده می‌شد. همه جا چراغانی بود و اکون‌آبادی‌ها توی میدان اکون‌آباد جمع شده بودند تا قهرمان ملی‌شان، ازگیل‌محور بزرگ را بدرقه کنند.
ازگیل‌محور پیش از اینکه سوار جت شخصی‌اش بشود، گفت: اکون‌آبادی‌ها...
اکون‌آبادی‌ها گفتند: بله؟
ازگیل‌محور گفت: هیچی.
و جت پرواز کرد و ازگیل‌محور درحالی‌که بیست فرمانش را زده بود زیر بغلش به سمت جهان حرکت کرد.
اما بیست فرمان او چه بود؟


این قسمت شصت و نهم بود. قسمت بعد قسمت آخر ماجراهای اکون‌آباد است که هفته بعد منتشر می‌شود.