تحلیل محتوای ترانه های مرتضی پاشایی
آی ملت! ما شکست عشقی خوردیم
شایان ربیعی شاید اگر ماجرای «مرگ مشهور» خواننده جوان پاپ، مرتضی پاشایی، بر اثر سرطان پیش نمیآمد هرگز اضطرار یا موضوعیتی متوجه بررسی متن یا کلمات ترانههای این خواننده نمیشد و این سطور از برابر چشمهای شما نمیگذشت. از اصطلاح مرگ مشهور استفاده کردم زیرا مرگ این خواننده بیش از نام و آثارش به شهرت رسیده است؛ اجتماع گسترده کسانی که برای تشییع پیکر پاشایی خودشان را به تهران رساندهاند یا برای برگزاری مراسمهای خیابانی در شهرهای مختلف دور هم جمع شدهاند در تاریخ معاصر ایران کمنظیر است. اگرچه شهرت این مرگ، مدیون بسیاری از مولفهها است اما در این میان، میتوان به همین بهانه، متن ترانههای پاشایی را نیز بررسی کرد و دست کم سهمی از شهرت وی و مرگش را به محتوای ترانههایش نسبت داد.
شایان ربیعی شاید اگر ماجرای «مرگ مشهور» خواننده جوان پاپ، مرتضی پاشایی، بر اثر سرطان پیش نمیآمد هرگز اضطرار یا موضوعیتی متوجه بررسی متن یا کلمات ترانههای این خواننده نمیشد و این سطور از برابر چشمهای شما نمیگذشت. از اصطلاح مرگ مشهور استفاده کردم زیرا مرگ این خواننده بیش از نام و آثارش به شهرت رسیده است؛ اجتماع گسترده کسانی که برای تشییع پیکر پاشایی خودشان را به تهران رساندهاند یا برای برگزاری مراسمهای خیابانی در شهرهای مختلف دور هم جمع شدهاند در تاریخ معاصر ایران کمنظیر است. اگرچه شهرت این مرگ، مدیون بسیاری از مولفهها است اما در این میان، میتوان به همین بهانه، متن ترانههای پاشایی را نیز بررسی کرد و دست کم سهمی از شهرت وی و مرگش را به محتوای ترانههایش نسبت داد.
متن حاضر پس از بررسی نزدیک به ۲۴ ترانه با خوانندگی مرتضی پاشایی نگاشته شده است. جالب آنکه میتوان گفت غیر از چهار، پنج ترانه، تمام آنچه او خوانده، محصول ترانهسرایی یک نفر است؛ ترانهسرایی به نام «مهرزاد امیرخانی.»
شاید در کمتر مواردی پیش بیاید که تمام ترانههای یک خواننده را فقط و فقط یک نفر سروده باشد و همین موضوع هم میتواند دستمایه نقد یا تحلیلی در بررسی کلی آثار خواننده مرحوم باشد. با وجود این متن حاضر در پی نقد ترانههای پاشایی یا شاید نقد ترانههای امیرخانی نیست و چنین ادعایی نیز ندارد چرا که اصولا نقد این ترانهها در چارچوب اصولی متن ادبی موضوعیتی ندارد و ممکن نیست. در این متن، یک بررسی اجمالی مبتنی بر تحلیل محتوا و یک نتیجهگیری انجام خواهد شد و قصد و غرض نوشتن آن، صرفا دریافت اطلاعاتی بیشتر از رابطه مخاطب با آثار مرحوم پاشایی است که احتمالا در استقبال کمنظیر جامعه ایرانی از تشییع و گرامیداشت یاد وی، بیتاثیر نیست.
نامها و نشانها؛ روایت یک جدایی
بیتردید امکان انتشار متن همه ترانههای بررسی شده، در این گزارش فراهم نیست اما نکتهای که در این باره بسیار میتواند کمک حال ما باشد نام ترانهها است؛ درواقع نام ترانهها به نوعی میتواند چکیده محتوای ترانه نیز باشد.
نام این ۲۴ ترانه از این قرار است؛ آدم آهنی/ آدم کش/ ستایش/ تو رفتی/ تو میری/ کاش بدونی/ میمیرم/ دیدی؟/ چطور دلت اومد؟/ منو ببخش/ به گوشِت میرسه/ دروغ دوستداشتنی/ شاید بپرسی/ روزهای سخت/ بغض/ تو راست میگی/ به دادش رسیدم/ تقصیر/ میخوام بگم/ یادته؟/ حالا اومدی/ یکی هست/ ادعای عشق/ عصر پاییزی.
صرف یک نگاه به این فهرست اسامی، خود بیانگر بسیاری از واقعیتها است. قریب به اتفاق نامهای این 24 ترانه، روایت یک غیبت هستند. روایت نبودن کسی. چنان که در «تو رفتی» و «به گوشِت میرسه» این غیبت به صورتی آشکار مشهود است و در دیگر نامها همچون: «ادعای عشق» و «بغض» میتوان مفهوم انضمامی غیبت یا نبود کسی را دریافت.
سوای این امر به سادگی از نام ترانهها میتوان فضای حسی آنها را حدس زد. آیا کسی هست که در نام ترانههای یک خواننده جوان سی ساله که مخاطبانش به مراتب از او جوانتر هستند، شادی، نشاط و طراوت جستوجو کند؟
همانطور که گفته شد، با یک نگاه میتوان فضای حسی و درونمایه احتمالی ترانهها را از نام آنها حدس زد. شاید ناگفته پیدا باشد که دست کم در نام این 24 ترانه ردی از شادی و سرزندگی در مقابل یأس، شکست و غم وجود ندارد.
دریافتن این نکته که تمام این ترانهها در حال روایت یک جدایی و گسست یک رابطه عاشقانه است بر اساس آنچه گفته شد، دشوار نیست. از این رو بیراه نیست اگر مرتضی پاشایی- و نه فقط او که بسیاری دیگر از همقطارانش را نیز- روایتگران چیزی نامید که اصطلاحا به آن میگویند: «شکست عشقی».
بر این اساس پاشایی در قریب به اتفاق آثارش، راوی وفادار شکستهای عشقی است و در این روایت عموما غمگین، شاکی و درگیر نوستالژی است.
با این وجود خود او در متنی که تحت عنوان «بیوگرافی مرتضی پاشایی از زبان خودش» در سایتهای متعددی منتشر شده، گفته است: «به نظرم فضای کاری من، غمگین نیست، بلکه عاشقانه و احساسی است و من این فضا را دوست دارم. غم و شادی، حسی است که در همه آدمها وجود دارد و همه آن را تجربه میکنند. همه آنهایی که به ظاهر خوشحال و شاد هستند، در خلوتشان جایی برای فضای احساسی دارند. آن خلوت برای من مهم بود و دوست داشتم به آن راه پیدا کنم.»
وی در این گفته تلویحا پذیرفته است که «غم» در مقابل «شادی» از اصالت بیشتری برخوردار است و شاید با تکیه بر این فرض، خواسته تا از فضای حسی آثار خود اعاده حیثیت کند و به جای کلمه «غم» از اصطلاح «فضای احساسی» در مقابل خوشحالی و شادی ظاهری، استفاده میکند.
یک پرده نزدیکتر به متن
آنچه به طور کلی و بر اساس نام ترانهها میشد حدس زد را گفتیم! میماند متن ترانهها...
در بررسی متن ترانهها میتوان دریافت که عمدهترین موضوع، همانطور که پیشتر اشاره شد، تنهایی راوی و غیبت دیگری است. با این ضمیمه که در متن ترانهها چگونگی و چرایی غیبت دیگری و وضعیت کنونی راوی پس از جدایی با جزئیاتی بیشتر قابل فهم است.
بهطور کلی در قریب به اتفاق ترانهها رفتن دیگری -معشوق یا معشوقه در خوانش مخاطب- براساس یک انتخاب است. در واقع در این ترانهها دیگری دست به انتخاب میزند و در قریب به اتفاق ترانهها کسی غیر از راوی را انتخاب میکند. این در حالی است که پیش از انتخاب آن شخص سوم، راوی دیالوگ، رابطه و خاطراتی با معشوقه خود دارد و جدایی آنها معمولا بدون علت مشخصی بیان میشود که طبعا مفهوم «خیانت» را در ذهن تداعی میکند.
به بیان سادهتر راوی در بیشتر ترانهها، کسی است که معشوقش به او خیانت کرده و شخصی دیگر را انتخاب کرده است. این در حالی است که راوی کماکان در فراق او غمگین است، گوشهگیر شده و احساس ناتوانی و ضعف در تغییر شرایط را دارد.
درواقع «سوژه» به معنای فنی آن همیشه دیگری است و راوی در حد یک ابژه صرف تنزل پیدا میکند. این بحث را میتوان در فرصتی دیگر براساس دستگاه فلسفی ژان پل سارتر بررسی کرد. به هر حال درک این مساله چندان دشوار نیست که راوی ترانههای مرتضی پاشایی همیشه موجودی غمگین، ناتوان و شکست خورده است که همه این مقولات بر اساس انتخاب یا کنش دیگری اتفاق میافتد و خود راوی دخالتی در آنچه بر سرش آمده است، ندارد.
در این باره یادآوری چند مثال پر بیراه نیست:
خیانت:
از عشقِ زیادی تورو خسته کردم/ تو دورم زدی/ خواستی دورت نگردم (ترانه عصر پاییزی)
تو که از اولش جای من یکی دیگه توی قلبت بود/ نگو به من تو هر کاری کردی درسته (دروغ دوست داشتنی)
دیدی چشم یه غریبه چجوری دلِ تـــو بــُرد/ دیدی رفتی و یکی مون تو نبودنت کم آورد(دیدی؟)
به دادش رسیدم دلم رو رها کرد/ صداش کردم اون رقیبو صدا کرد (به دادش رسیدم)
گوشه نشینی و ناتوانی
چطور دلت اومد بری بعد هزارتا خاطره/ تاوان چی رو من میدم اینجا کنار پنجره(چطور دلت اومد)
سکوت اتاقو داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار/ دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمییاد انگار (یکی هست)شبام و و خواب نوازش ، دوباره هق هق و بالش (ستایش)
توکه از اون همه حرفهایی که به تو گفتم چیزی یادت نیست/ توکه میذاری میری و من اینجا میمونم با چشای خیس (دروغ دوست داشتنی)
آیا راوی همان مخاطب است؟
میتوانیم مثلا این جمله را که «بعید است کسی در سفر ماه عسل با نامزدش در خودرویشان ترانهای با مضمون جدایی، خیانت، تنهایی و ... گوش کند.» یک جمله طلایی برای فهم بحث تصور کنیم تا امکان ارتباط مخاطب با متن ترانه موسیقی را بهتر درک کنیم.
درواقع مخاطب موسیقی - به این دلیل که موسیقی هنر همراه است و امکان گوش دادن آن در هر شرایطی ممکن است- یک مخاطب دائمی است. مخاطب اگر با متن ترانه آهنگ، حس مشابه یا همذاتپندارانهای نداشته باشد، هرگز به آن وفادار نخواهد بود.
مثلا اگر همان نامزدهایی که به ماه عسل رفتهاند، ترانهای با مضمون جدایی گوش کنند، منطقا باید دچار ناهماهنگیهای ذهنی و روانی باشند یا اینکه از وصال دل خوشی نداشته باشند.
حال این موضوع را به مخاطبان مرحوم مرتضی پاشایی تسری بدهیم. همانطور که مختصرا گفته شد، عمده ترانههای این خواننده محدود به روایت یک جدایی، غم، گوشه نشینی، عدم عاملیت راوی، انتظار کشیدن، خواهش از دیگری برای تغییر اوضاع و... است. پس میتوان به علت کثرت بسیار زیاد این رویکردها، مرتضی پاشایی را راوی همیشگی همین مقولاتی که نام بردیم به حساب بیاوریم و مخاطبان وفادار و «دو آتشه اش» را نیز بر اساس همین مقولات تحلیل کنیم.
به نظر میرسد در تحلیلی گسترده تر مخاطبان جوان و نوجوان این خواننده، در زندگی خود دچار وضعیتهای مشابهی با روایت پاشایی باشند. این وضعیتها را میتوان در طیفی با عناوینی چون «افول سرمایه اجتماعی»، «خودناتوان پنداری در تغییرات اجتماعی»، «مدل یک سویه ارتباطی در لایههای اجتماعی»، «اعتراض به وضع موجود با نگاه سلبی» و ... دسته بندی کرد.
اگرچه این سخن نیازمند مطالعات و کار میدانی بسیار بیشتری است اما میتوان حدس زد که منطقا هواداران مرتضی پاشایی - و مرتضی پاشاییها- عمدتا بهجای تلاش برای تغییر وضعیت اجتماعی، سعی در نادیده گرفتن محدودیتهای آن وضعیت یا دور کردن خود از آن دارند. زیرا از یکسو توان تغییر را در خود نمیبینند و نیروی محرک برای ایجاد تغییر را در دیگری جستوجو میکنند و از سوی دیگر عموما دغدغه اجتماعی چندانی - دست کم- در علایق و سبک زندگی آنها -که از مصارف فرهنگیشان میتوان دریافت- وجود ندارد.
در چنین شرایطی به نظر میرسد که خواننده و مخاطبانش یکدیگر را تولید و بازتولید میکنند و علایق، سلایق، سبک زندگی و ارزشها و دغدغههای مشترکی برای همدیگر دست و پا میکنند که به نوعی میتواند در تضاد با فردیت دوره مدرن باشد.
طبعا در این صورت این امکان فراهم است تا راوی در یک اثر موسیقیایی همان مخاطب باشد.
ما کی هستیم؟
هویت، بهعنوان یک مفهوم محوری در جهانبینی هر فرد، اهمیت بسیاری در تحلیل مخاطب شناسی آثار هنری دارد.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که به راستی مخاطبان پرشمار خوانندگانی همچون مرحوم پاشایی، چه تعریفی از خود به عنوان یک فرد اجتماعی دارند. چه شاخصهایی را در این تعریف عامل میدانند و ...تقریبا در همه ترانههای بررسی شده در این نوشتار، نشانهای دال بر تعریف یک هویت مشخص و ملموس وجود ندارد. تکرار پرشمار شکست در عشق و تکرر روایتهای مشابه در بازگویی یک رابطه عاشقانه ناموفق آن هم در همه ترانهها، کمی گیجکننده به نظر میرسد. این ترانهها، بیتردید پیامهای پنهانی نیز - اصطلاحا به صورت زیر پوستی- به مخاطب ارائه میکنند؛ تو در عشق شکست خورده ای، پس هستی!
جالب اینکه سیطره این ترانهها و بمباران اطلاعاتی آنها بر ذهن مخاطب، فضا را برای عرضاندام منابع هویتساز، تنگ حوصله میکنند و قشر، نسل یا عامهای را پرورش میدهد که بیگانه با تاریخیت، جهانبینی و رسالت اجتماعی
است.
متن حاضر پس از بررسی نزدیک به ۲۴ ترانه با خوانندگی مرتضی پاشایی نگاشته شده است. جالب آنکه میتوان گفت غیر از چهار، پنج ترانه، تمام آنچه او خوانده، محصول ترانهسرایی یک نفر است؛ ترانهسرایی به نام «مهرزاد امیرخانی.»
شاید در کمتر مواردی پیش بیاید که تمام ترانههای یک خواننده را فقط و فقط یک نفر سروده باشد و همین موضوع هم میتواند دستمایه نقد یا تحلیلی در بررسی کلی آثار خواننده مرحوم باشد. با وجود این متن حاضر در پی نقد ترانههای پاشایی یا شاید نقد ترانههای امیرخانی نیست و چنین ادعایی نیز ندارد چرا که اصولا نقد این ترانهها در چارچوب اصولی متن ادبی موضوعیتی ندارد و ممکن نیست. در این متن، یک بررسی اجمالی مبتنی بر تحلیل محتوا و یک نتیجهگیری انجام خواهد شد و قصد و غرض نوشتن آن، صرفا دریافت اطلاعاتی بیشتر از رابطه مخاطب با آثار مرحوم پاشایی است که احتمالا در استقبال کمنظیر جامعه ایرانی از تشییع و گرامیداشت یاد وی، بیتاثیر نیست.
نامها و نشانها؛ روایت یک جدایی
بیتردید امکان انتشار متن همه ترانههای بررسی شده، در این گزارش فراهم نیست اما نکتهای که در این باره بسیار میتواند کمک حال ما باشد نام ترانهها است؛ درواقع نام ترانهها به نوعی میتواند چکیده محتوای ترانه نیز باشد.
نام این ۲۴ ترانه از این قرار است؛ آدم آهنی/ آدم کش/ ستایش/ تو رفتی/ تو میری/ کاش بدونی/ میمیرم/ دیدی؟/ چطور دلت اومد؟/ منو ببخش/ به گوشِت میرسه/ دروغ دوستداشتنی/ شاید بپرسی/ روزهای سخت/ بغض/ تو راست میگی/ به دادش رسیدم/ تقصیر/ میخوام بگم/ یادته؟/ حالا اومدی/ یکی هست/ ادعای عشق/ عصر پاییزی.
صرف یک نگاه به این فهرست اسامی، خود بیانگر بسیاری از واقعیتها است. قریب به اتفاق نامهای این 24 ترانه، روایت یک غیبت هستند. روایت نبودن کسی. چنان که در «تو رفتی» و «به گوشِت میرسه» این غیبت به صورتی آشکار مشهود است و در دیگر نامها همچون: «ادعای عشق» و «بغض» میتوان مفهوم انضمامی غیبت یا نبود کسی را دریافت.
سوای این امر به سادگی از نام ترانهها میتوان فضای حسی آنها را حدس زد. آیا کسی هست که در نام ترانههای یک خواننده جوان سی ساله که مخاطبانش به مراتب از او جوانتر هستند، شادی، نشاط و طراوت جستوجو کند؟
همانطور که گفته شد، با یک نگاه میتوان فضای حسی و درونمایه احتمالی ترانهها را از نام آنها حدس زد. شاید ناگفته پیدا باشد که دست کم در نام این 24 ترانه ردی از شادی و سرزندگی در مقابل یأس، شکست و غم وجود ندارد.
دریافتن این نکته که تمام این ترانهها در حال روایت یک جدایی و گسست یک رابطه عاشقانه است بر اساس آنچه گفته شد، دشوار نیست. از این رو بیراه نیست اگر مرتضی پاشایی- و نه فقط او که بسیاری دیگر از همقطارانش را نیز- روایتگران چیزی نامید که اصطلاحا به آن میگویند: «شکست عشقی».
بر این اساس پاشایی در قریب به اتفاق آثارش، راوی وفادار شکستهای عشقی است و در این روایت عموما غمگین، شاکی و درگیر نوستالژی است.
با این وجود خود او در متنی که تحت عنوان «بیوگرافی مرتضی پاشایی از زبان خودش» در سایتهای متعددی منتشر شده، گفته است: «به نظرم فضای کاری من، غمگین نیست، بلکه عاشقانه و احساسی است و من این فضا را دوست دارم. غم و شادی، حسی است که در همه آدمها وجود دارد و همه آن را تجربه میکنند. همه آنهایی که به ظاهر خوشحال و شاد هستند، در خلوتشان جایی برای فضای احساسی دارند. آن خلوت برای من مهم بود و دوست داشتم به آن راه پیدا کنم.»
وی در این گفته تلویحا پذیرفته است که «غم» در مقابل «شادی» از اصالت بیشتری برخوردار است و شاید با تکیه بر این فرض، خواسته تا از فضای حسی آثار خود اعاده حیثیت کند و به جای کلمه «غم» از اصطلاح «فضای احساسی» در مقابل خوشحالی و شادی ظاهری، استفاده میکند.
یک پرده نزدیکتر به متن
آنچه به طور کلی و بر اساس نام ترانهها میشد حدس زد را گفتیم! میماند متن ترانهها...
در بررسی متن ترانهها میتوان دریافت که عمدهترین موضوع، همانطور که پیشتر اشاره شد، تنهایی راوی و غیبت دیگری است. با این ضمیمه که در متن ترانهها چگونگی و چرایی غیبت دیگری و وضعیت کنونی راوی پس از جدایی با جزئیاتی بیشتر قابل فهم است.
بهطور کلی در قریب به اتفاق ترانهها رفتن دیگری -معشوق یا معشوقه در خوانش مخاطب- براساس یک انتخاب است. در واقع در این ترانهها دیگری دست به انتخاب میزند و در قریب به اتفاق ترانهها کسی غیر از راوی را انتخاب میکند. این در حالی است که پیش از انتخاب آن شخص سوم، راوی دیالوگ، رابطه و خاطراتی با معشوقه خود دارد و جدایی آنها معمولا بدون علت مشخصی بیان میشود که طبعا مفهوم «خیانت» را در ذهن تداعی میکند.
به بیان سادهتر راوی در بیشتر ترانهها، کسی است که معشوقش به او خیانت کرده و شخصی دیگر را انتخاب کرده است. این در حالی است که راوی کماکان در فراق او غمگین است، گوشهگیر شده و احساس ناتوانی و ضعف در تغییر شرایط را دارد.
درواقع «سوژه» به معنای فنی آن همیشه دیگری است و راوی در حد یک ابژه صرف تنزل پیدا میکند. این بحث را میتوان در فرصتی دیگر براساس دستگاه فلسفی ژان پل سارتر بررسی کرد. به هر حال درک این مساله چندان دشوار نیست که راوی ترانههای مرتضی پاشایی همیشه موجودی غمگین، ناتوان و شکست خورده است که همه این مقولات بر اساس انتخاب یا کنش دیگری اتفاق میافتد و خود راوی دخالتی در آنچه بر سرش آمده است، ندارد.
در این باره یادآوری چند مثال پر بیراه نیست:
خیانت:
از عشقِ زیادی تورو خسته کردم/ تو دورم زدی/ خواستی دورت نگردم (ترانه عصر پاییزی)
تو که از اولش جای من یکی دیگه توی قلبت بود/ نگو به من تو هر کاری کردی درسته (دروغ دوست داشتنی)
دیدی چشم یه غریبه چجوری دلِ تـــو بــُرد/ دیدی رفتی و یکی مون تو نبودنت کم آورد(دیدی؟)
به دادش رسیدم دلم رو رها کرد/ صداش کردم اون رقیبو صدا کرد (به دادش رسیدم)
گوشه نشینی و ناتوانی
چطور دلت اومد بری بعد هزارتا خاطره/ تاوان چی رو من میدم اینجا کنار پنجره(چطور دلت اومد)
سکوت اتاقو داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار/ دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمییاد انگار (یکی هست)شبام و و خواب نوازش ، دوباره هق هق و بالش (ستایش)
توکه از اون همه حرفهایی که به تو گفتم چیزی یادت نیست/ توکه میذاری میری و من اینجا میمونم با چشای خیس (دروغ دوست داشتنی)
آیا راوی همان مخاطب است؟
میتوانیم مثلا این جمله را که «بعید است کسی در سفر ماه عسل با نامزدش در خودرویشان ترانهای با مضمون جدایی، خیانت، تنهایی و ... گوش کند.» یک جمله طلایی برای فهم بحث تصور کنیم تا امکان ارتباط مخاطب با متن ترانه موسیقی را بهتر درک کنیم.
درواقع مخاطب موسیقی - به این دلیل که موسیقی هنر همراه است و امکان گوش دادن آن در هر شرایطی ممکن است- یک مخاطب دائمی است. مخاطب اگر با متن ترانه آهنگ، حس مشابه یا همذاتپندارانهای نداشته باشد، هرگز به آن وفادار نخواهد بود.
مثلا اگر همان نامزدهایی که به ماه عسل رفتهاند، ترانهای با مضمون جدایی گوش کنند، منطقا باید دچار ناهماهنگیهای ذهنی و روانی باشند یا اینکه از وصال دل خوشی نداشته باشند.
حال این موضوع را به مخاطبان مرحوم مرتضی پاشایی تسری بدهیم. همانطور که مختصرا گفته شد، عمده ترانههای این خواننده محدود به روایت یک جدایی، غم، گوشه نشینی، عدم عاملیت راوی، انتظار کشیدن، خواهش از دیگری برای تغییر اوضاع و... است. پس میتوان به علت کثرت بسیار زیاد این رویکردها، مرتضی پاشایی را راوی همیشگی همین مقولاتی که نام بردیم به حساب بیاوریم و مخاطبان وفادار و «دو آتشه اش» را نیز بر اساس همین مقولات تحلیل کنیم.
به نظر میرسد در تحلیلی گسترده تر مخاطبان جوان و نوجوان این خواننده، در زندگی خود دچار وضعیتهای مشابهی با روایت پاشایی باشند. این وضعیتها را میتوان در طیفی با عناوینی چون «افول سرمایه اجتماعی»، «خودناتوان پنداری در تغییرات اجتماعی»، «مدل یک سویه ارتباطی در لایههای اجتماعی»، «اعتراض به وضع موجود با نگاه سلبی» و ... دسته بندی کرد.
اگرچه این سخن نیازمند مطالعات و کار میدانی بسیار بیشتری است اما میتوان حدس زد که منطقا هواداران مرتضی پاشایی - و مرتضی پاشاییها- عمدتا بهجای تلاش برای تغییر وضعیت اجتماعی، سعی در نادیده گرفتن محدودیتهای آن وضعیت یا دور کردن خود از آن دارند. زیرا از یکسو توان تغییر را در خود نمیبینند و نیروی محرک برای ایجاد تغییر را در دیگری جستوجو میکنند و از سوی دیگر عموما دغدغه اجتماعی چندانی - دست کم- در علایق و سبک زندگی آنها -که از مصارف فرهنگیشان میتوان دریافت- وجود ندارد.
در چنین شرایطی به نظر میرسد که خواننده و مخاطبانش یکدیگر را تولید و بازتولید میکنند و علایق، سلایق، سبک زندگی و ارزشها و دغدغههای مشترکی برای همدیگر دست و پا میکنند که به نوعی میتواند در تضاد با فردیت دوره مدرن باشد.
طبعا در این صورت این امکان فراهم است تا راوی در یک اثر موسیقیایی همان مخاطب باشد.
ما کی هستیم؟
هویت، بهعنوان یک مفهوم محوری در جهانبینی هر فرد، اهمیت بسیاری در تحلیل مخاطب شناسی آثار هنری دارد.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که به راستی مخاطبان پرشمار خوانندگانی همچون مرحوم پاشایی، چه تعریفی از خود به عنوان یک فرد اجتماعی دارند. چه شاخصهایی را در این تعریف عامل میدانند و ...تقریبا در همه ترانههای بررسی شده در این نوشتار، نشانهای دال بر تعریف یک هویت مشخص و ملموس وجود ندارد. تکرار پرشمار شکست در عشق و تکرر روایتهای مشابه در بازگویی یک رابطه عاشقانه ناموفق آن هم در همه ترانهها، کمی گیجکننده به نظر میرسد. این ترانهها، بیتردید پیامهای پنهانی نیز - اصطلاحا به صورت زیر پوستی- به مخاطب ارائه میکنند؛ تو در عشق شکست خورده ای، پس هستی!
جالب اینکه سیطره این ترانهها و بمباران اطلاعاتی آنها بر ذهن مخاطب، فضا را برای عرضاندام منابع هویتساز، تنگ حوصله میکنند و قشر، نسل یا عامهای را پرورش میدهد که بیگانه با تاریخیت، جهانبینی و رسالت اجتماعی
است.
ارسال نظر