ایران شاعر و نویسنده حرفه‌ای ندارد
یاسین نمکچیان محمدهاشم اکبریانی شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگاری است که در سال‌های اخیر حضور قابل توجهی در عرصه داشته است. مقالات ادبی این نویسنده به‌طور متناوب در مهم‌ترین نشریات فرهنگی منتشر شده وآثار داستانی‌اش را هم یکی پس از دیگری به دست ناشران سپرده است. البته اکبریانی پیش‌ترها با انتشار مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات ایران که دبیری آن را برعهده داشت به‌عنوان چهره‌ای قابل اعتنا مطرح شد. کتاب‌هایی که در قالب گفت‌وگو به زندگی شاعران و نویسندگان و مترجمان ایران می‌پرداخت و آثار چهره‌هایی همچون لیلی گلستان، هوشنگ گلشیری، شمس لنگرودی، علی بابا چاهی، مهدی غبرایی و... روانه بازار شد و کتاب‌های نویسندگان دیگری هم همچون محمد علی سپانلو، جواد مجابی و... هنوز منتشر نشده است. با این نویسنده به بهانه انتشار تازه‌ترین کتابش که رمان «چهره مبهم» بود و از سوی نشر آموت در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت به گفت‌وگو نشستیم.

وضعیت نویسندگی را در ایران به‌عنوان یک حرفه چگونه می‌بینید؟ آیا واقعیتی به نام نویسنده حرفه‌ای وجود دارد؟
باید مشخص کنیم منظورمان از نویسنده کیست و چه گروهی را شامل می‌شود. متاسفانه ما بی‌آنکه منظورمان را از نویسنده مشخص کنیم فقط حرف‌های کلی زده‌ایم. لازم است حدود نویسندگی آشکار شود. آیا کسانی که کتاب‌های کمک‌آموزشی می‌نویسند یک نویسنده‌اند؟ همین‌طور آیا کسانی را که در عرصه کتاب‌های سفارشی قلم می‌زنند می‌شود نویسنده نامید؟ به هر حال اینها هم چه بپسندیم و چه نپسندیم می‌نویسند و دست به قلم دارند.
موضوع دیگر به عرصه «نویسندگی» مربوط می‌شود. ما وقتی می‌گوییم «نویسندگی» حداقل در عرصه ادبیات شامل مترجم و شاعر و منتقد هم می‌شود و صرفا به داستان‌نویس محدود نیست. بنابراین حوزه نویسندگی بسیار گسترده است و باید مشخص شود مرادمان از نویسندگی چیست.
نکته دیگر برمی‌گردد به معنای حرفه‌ای. منظور از حرفه‌ای چیست؟ مثلا اگر کسی روزانه به‌طور متوسط ۳ یا ۴ ساعت کار نوشتن را انجام دهد ولی زندگی‌اش از این طریق نگذرد و مجبور باشد برای گذران زندگی شغلی داشته باشد آیا به آن نویسنده، حرفه‌ای می‌گوییم یا نه؟ آیا منظورمان از حرفه‌ای این است که فقط از طریق نوشتن پول در بیاورد و زندگی‌اش را این راه بگذراند؟ پس در این‌صورت تکلیف کسانی که روزی ۳ یا ۴ ساعت کار نوشتن انجام می‌دهند ولی زندگی‌شان از طریق نوشتن تامین نمی‌شود و جای دیگری مشغول هستند چه می‌شود؟ آیا می‌شود این افراد را حرفه‌ای ندانست و گفت این‌ها نویسنده حرفه‌ای نیستند؟ من فکر می‌کنم اگر به کسی که روزی ۳ یا ۴ ساعت کار می‌نویسد و در همان‌حال مشکلات اقتصادی خود را با کار دیگری برطرف می‌کند، نمی‌شود حرفه‌ای نگفت بلکه او یک نویسنده حرفه‌ای است و برای او نوشتن یک حرفه است.
بگذارید بحث را محدود کنیم به همان نکته‌ای که دیگران می‌گویند یعنی این که فرض بگیریم منظور از حرفه‌ای بودن نویسندگی و نویسنده حرفه‌ای آن است که فرد از طریق نوشتن، زندگی خود را بگذراند و نیازهای مالی را حل کند.
خب معنی نویسنده چه می‌شود؟ آیا نویسنده یعنی هر آن کسی که قلم در دست می‌گیرد و می‌نویسد یا منظور فقط کسی است که در عرصه ادبیات مشغول است؟ قضیه دیگر هم این است که اگر بحث محدود به ادبیات شود مشخص کنیم منظور از نویسنده، همان داستان‌نویس است یا شاعر و منتقد و مترجم را هم در برمی‌گیرد. اگر تکلیف این موضوع هم مشخص شود بهتر است.
موضوع خیلی پیچیده شد! اگر نوشتن را محدود به ادبیات ندانیم آیا به نظر شما هستند کسانی که حرفه‌ای بنویسند و از این طریق زندگی‌شان را تامین کنند؟
بله مثلا کسانی که کتاب‌های کمک‌ آموزشی می‌نویسند یا کسانی که برای دیگران پایان‌نامه می‌نویسند. اینها زندگی‌شان با همین کتاب‌ها می‌گذرد. بالاخره کسی که کتاب کمک‌آموزشی می‌نویسد یا کسی که پایان‌نامه برای دیگران می‌نویسد یک نویسنده است که از طریق نوشتن پول درمی‌آورد. نمی‌خواهم ارزش‌گذاری کنم که کار این افراد درست است یا نه، می‌خواهم بگویم که با این فرض که حرفه‌ای بودن نویسندگی به معنای گذران زندگی از طریق نوشتن است، پایان‌نامه‌نویسی هم یک حرفه‌ می‌شود که پول خوبی هم دارد. اگر پول خوبی در آن نبود که عده‌ای وارد آن عرصه نمی‌شدند!
بیایید این‌طور تعریف کنیم که نویسنده یعنی کسی که در حوزه ادبیات کار می‌کند و داستان‌نویس، شاعر، منتقد و مترجم را شامل می‌شود و حرفه‌ای بودن او هم به این معنا است که از طریق نوشتن می‌تواند زندگی خود و خانواده‌اش را از نظر مالی تامین کند. در این‌صورت آیا به نظر شما نویسنده حرفه‌ای داریم یا نه؟
داریم. مثلا کسانی که داستان سفارشی می‌نویسند. برخی از آنها حرفه‌ای هستند و کارشان همین است و بالاخره زندگی‌شان، حداقل بخش عمده‌ای از زندگی‌شان از همین طریق می‌گذرد. البته گروهی از مترجمان مستقل هم هستند که صرفا با ترجمه نیازهای مالی‌شان را رفع می‌کنند. آنها با ترجمه آثار متنوع که گاه آثار بسیار علمی،‌ شاخص و در همان حال کم‌خواننده را در برمی‌گیرد و گاه شامل آثار پرخواننده و از نظر ادبی نه‌چندان باارزش می‌شوند، نیاز مالی خود را برطرف می‌کنند. حتی بعضی از آنها ممکن است متن‌های تبلیغاتی برای شرکت‌های صنعتی و تجاری ترجمه کنند که به هر حال خودش ترجمه است و نمی‌شود نام دیگری روی آن گذاشت. اما داستان‌نویسان و شاعران و منتقدان حرفه‌ای مستقل که صرفا از طریق نوشتن زندگی کنند به نظر می‌آید که نداشته باشیم. حتی عامه‌پسند‌نویس‌های ما که برای من بسیار هم قابل احترامند بعید است صرفا از طریق نوشتن تامین شوند.
پس در کشور ما یک داستان‌نویس یا شاعر امکان ندارد بتواند از طریق نوشتن، گذران عمر کند و به قول معروف حرفه‌ای باشد؟
نه نمی‌تواند. البته یک نکته هست. بعضی از داستان‌نویس‌ها هم هستند که نه از طریق نوشتن بلکه از طریق برگزاری کلاس‌ها و کارگاه‌های داستان‌نویسی یا جلسات نقد که برای ارگان‌های فرهنگی برگزار می‌کنند صاحب درآمد می‌شوند و زندگی‌شان می‌گذرد. یعنی از طریق فعالیت‌هایی که با نویسندگی مرتبط است درآمد کسب می‌کنند.
یک نکته دیگر هم هست. خیلی از شاعران یا نویسندگان جهانی هم وضع اقتصادی خوبی نداشته‌اند و به کارهای دیگر مشغول بوده‌اند. مثلا اوکتاویو پاز که برنده نوبل هم شد، زندگی‌اش را از طریق اشتغال در وزارت خارجه و اشتغال در سفارتخانه‌های کشورش می‌گذراند. یعنی این‌طور نیست که بگوییم فقط نویسنده یا شاعر ما با چنین وضعی روبه‌رو هستند. بحث دیگری هم در برخی کشورهای خارجی شاهد آن هستیم این است که نویسنده یا شاعر از طریق سخنرانی یا نوشتن مقاله یا انجام گفت‌وگو به پول می‌رسد. این نویسندگان و شاعران از این طریق درآمد خوبی دارند. اما در کشور ما همه اینها رایگان و مجانی انجام می‌شود که طبیعتا در وضع مالی نویسنده یا شاعر موثر است.
برویم سراغ رمان «چهره مبهم». به نظر می‌آید فضای کار کاملا در ژانر فانتاسیک است. چه شد که رو به این سبک آوردید؟pic۱
همین چند وقت قبل جلسه نقدی در باره «چهره مبهم» برگزار شد که درباره سبک آن اختلاف وجود داشت. یکی از منتقدان بر این باور بود که این رمان بیشتر فانتاسیک است، البته با رگه‌هایی از سورئالیسم و منتقد دیگر نظر متفاوتی داشت و اثر را رئالیسم جادویی می‌دانست. در موارد دیگر هم نظرات متفاوت بوده. اینکه شما می‌گویید رمان، فانتاسیک است خب نظر شماست. اما این اختلاف‌نظرها یک نکته را ثابت می‌کند و اینکه درباره چهره مبهم نمی‌شود حکم ثابتی داد. این هم دلیل دارد. من در نوشتن به دنبال سبک و ژانر خاصی نیستم و اصولا برایم سبک و ژانر مهم نیست. برای همین هم وقتی می‌نویسم معلوم نیست در کدام چارچوب پیش می‌روم. اما نکته مهمی که نتیجه این نوع نوشتن است، برخورد خوانندگان است. رمان چهره مبهم، بازتاب‌های متفاوتی داشته است که البته قبلا هم در مورد رمان «باید بروم» شاهد آن بودم.
در مورد نگاه‌های مختلف به «چهره مبهم» قبلا هم مطالبی دیده‌ام و برای همین بهتر است به بازتابی که در میان خوانندگان داشته است، بپردازیم چون در این مورد خیلی حرف زده نشده است. من هم وقتی کتاب را خواندم و با دوستانی که رمان را خوانده بودند، حرف می‌زدم نظرات متفاوتی از آنها می‌شنیدم خودتان فکر می‌کنید دلیل این اختلاف نگاه‌ها چه می‌تواند باشد؟
اول اجازه بدهید مخاطبان رمان را دسته‌بندی کنیم تا از خلال آن بتوانیم به یک نتیجه مشخص برسیم. ببینید بعضی از مخاطبان، خوانندگان سبک خاصی از رمان هستند و به سبک‌های دیگر روی خوش نشان نمی‌دهند. مثلا آنها از آثار پل استر استقبال می‌کنند، ولی رمان صد سال تنهایی را کنار می‌گذارند. یکی از همین دوستان می‌گفت «نتوانستم بیشتر از بیست صفحه از رمان صد سال تنهایی را بخوانم.» این دوست، خودش یک نویسنده و منتقد است و رمان‌های زیادی هم خوانده، اما صد سال تنهایی برای او نه‌تنها جذابیت نداشته که دافعه داشته و او را از خودش دور کرده. بنابراین برخی خواننده‌ها هستند که از سبک خاصی خوششان می‌آید و با آن بیشتر ارتباط می‌گیرند و از سبک‌های دیگر استقبال چندانی نمی‌کنند.
بخش دیگری از مخاطبان، کسانی هستند که در کارگاه‌های داستان‌نویسی شرکت می‌کنند و در ذهنشان داستان و رمان،‌ تعریف خاصی پیدا کرده است که هر اثری جز آن نمی‌تواند، اثری خواندنی باشد. حالا اگر رمان «چهره مبهم» در آن چارچوب‌ها نوشته شده باشد خب خواندنی است و اگر نه، مورد نظر قرار نمی‌گیرد. ذهن و حتی حس و روح اعضای این گروه، آن‌قدر با تعاریف خاص و چارچوب‌بندی شده، عجین شده است که داستان را، بدون آنکه خود بدانند، فقط از همان دریچه می‌بینند. بنابراین کافی است رمان چهره مبهم با تعریفی که آنها دارند، همسان باشد تا خواندن آن امکان‌پذیر باشد و در غیر این‌صورت نمی‌شود آن را خواند. یادم می‌آید چند سال قبل یکی از همین دوستان در مورد داستان مدرن و تعریفی که از این داستان وجود دارد، صحبت می‌کرد و رمان‌هایی را که به نظرش عالی می‌آمدند، نام می‌برد. یکی از بچه‌ها از او پرسید «بوف کور» را چطور می‌بیند؟ و او هم خیلی صادقانه جواب داد رمان را تا انتهایش خواندم اما با عذاب چون اصلا نتوانستم با آن ارتباط بگیرم.
البته اینکه کسی در کارگاه‌های داستان‌نویسی شرکت کند یا مدام در مورد داستان‌نویسی، کتاب و مقاله بخواند، نمی‌تواند تمام دلیلی باشد که بگوییم اگر یک رمان را خوب معرفی کرد، ناشی از ذهنیتی است که از کارگاه‌ها یا کتاب‌ها گرفته است و برعکس اگر نظر مثبتی به یک اثر نداشت آن‌را ناشی از شرکتش در کارگاه‌ها بدانیم. بخشی از این پسندیدن یا نپسندیدن به روحیه و سلیقه و طرز تفکر و شرایطی که فرد در آن زندگی کرده است، مربوط می‌شود. در عین حال از آنجا که بعضی دوستان، چنان در کارگاه‌ها و کتاب‌های داستان‌نویسی غرق می‌شوند که تمام ذهنشان پر می‌شود از تعاریف از قبل مشخص‌شده، می‌شود گفت دلیل عمده در پذیرش یا عدم‌پذیرش یک رمان از سوی آنها همان چارچوب‌ها است. pic۲
گروهی دیگر از خوانندگان هم کسانی هستند که به کتابخوانی علاقه دارند و صرفا به دنبال کتاب هستند نه اصول و تعاریف داستان‌نویسی. اینها همه اقشار را هم شامل می‌شوند که می‌توانند پزشک، مهندس، معلم، دانش‌آموز، خانه‌دار، مغازه‌دار و مثل اینها باشند.
با توجه به این دسته‌بندی باید بگویم رمان «چهره مبهم» مخالفان و موافقان خاص خود را داشته است. در مورد کسانی که به دنبال سبک خاصی هستند، طبیعی است آنهایی که سبک سورئال یا رئالیسم جادویی یا فانتاسیک را می‌پسندند، بیشتر به این رمان گرایش نشان داده‌اند و برعکس کسانی که به رمان رئال علاقه‌مندند با آن کنار نیامده‌اند. در مورد گروه دوم باید بگویم که بسته به اینکه در کارگاه‌ها چه تعریفی از داستان به عمل آمده است و ذهن فرد با چه اصول و قواعدی از داستان‌نویسی عجین شده است، نظرات متفاوت بوده است. اما گروه سوم بیشترین موافقان رمان را داشته است، چون آنچه برای آنها اهمیت پیدا کرده است ژانر و سبک و تعریف و چارچوب‌ها نیست برای آنها داستان مهم است نه سبک و تعریف از داستان. گرچه در میان همین گروه هم می‌شود گفت سلیقه و طرز تفکر و نگاه عده‌ای با داستان هماهنگی نداشته و نتوانسته‌اند، با آن ارتباط بگیرند.
یکی از ویژگی‌های ناشر این کتاب، تعاملی است که با خوانندگان دارد. ایشان در همه نمایشگاه‌های استانی شرکت می‌کنند و نظرات خوانندگان را در مورد کتاب‌ها می‌گیرند. بر همین اساس هم به نظر می‌رسد گروه سوم بیشتر با چهره مبهم کنار آمده‌اند.