دکتر قدیر نصری استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی در گفتوگو با «دنیای اقتصاد» مطرح کرد:
دانش در محاصره ثروت و سیاست
آموزش در ایران به کلاف سر درگمی مبدل شده است که اگرچه متولیان بیشماری دارد، اما عملا فاقد متولی مشخصی است و هرکس در این حوزه متناسب با ظرفیتهای خود وارد عمل میشود. برای روشن شدن وضعیت آموزش و پرورش در ایران با دکتر قدیر نصری استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی و مدیر گروه روندهای فکری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه به گفتوگو نشستیم تا از نظرات ایشان بهعنوان یک دانش آموخته دانشگاه تربیت مدرس و استاد دانشگاه مطلع شویم.
مفهوم سواد در ایران با مفهوم جهانی آنچه فاصلهای دارد؟
سواد یا literacy بر دو نوع است: سواد خواندن و نوشتن، سواد تکنیکی یا معطوف به مهارت.
آموزش در ایران به کلاف سر درگمی مبدل شده است که اگرچه متولیان بیشماری دارد، اما عملا فاقد متولی مشخصی است و هرکس در این حوزه متناسب با ظرفیتهای خود وارد عمل میشود. برای روشن شدن وضعیت آموزش و پرورش در ایران با دکتر قدیر نصری استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی و مدیر گروه روندهای فکری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه به گفتوگو نشستیم تا از نظرات ایشان بهعنوان یک دانش آموخته دانشگاه تربیت مدرس و استاد دانشگاه مطلع شویم.
مفهوم سواد در ایران با مفهوم جهانی آنچه فاصلهای دارد؟
سواد یا literacy بر دو نوع است: سواد خواندن و نوشتن، سواد تکنیکی یا معطوف به مهارت. قسم اول سواد برای این است که آدمی بتواند زبانی برای ارتباط با دیگری (شهروندان/ نهادهای اداری) داشته باشد اما سواد تکنیکی، ابزاری برای امرار معاش و تجلی دانستهها و استعدادها است. این نوع از سواد در جهان در موسسات مختلف ارائه میشود. university یا دانشگاه که کار ویژهاش تولید دانش، پرورش روشنفکر و علوم پایه است. غالب دانشگاههای جهان، به این گونهاند که به کار تولید متون، نقد متون و پیشبری میراث بشری اشتغال دارند. موسسه دیگری اما، نه دانشگاه که مدرسه یا school است که کارش نه تولید دانش که پرورش هنرمند، کارمند، دیپلمات و هر حرفه دیگری است که قرار است دانش تولیدی در دانشگاه را اجرایی کنند. بهعنوان مثال اگر دانشگاه در زمینه سیاست، متن ودانش تولید میکند مدرسه یا schoolبه پرورش دیپلمات، قاضی، خلبان، فوتبالیست، خیاط و پرستار اشتغال دارد.
چرا دانشآموختگان در ایران معمولا گذار ناموفقی از نهادهای آموزشی به بازار کار دارند؟
ببینید، کالبد و پوشش هر آنچه در کشورهای پیشرفته دنیا فعال است در ایران موجود است. نهادهایی مانند دانشگاه، پارلمان، مجلس علمی، بیمارستان، مهدکودک، هنرستان، پلیس، سینماو... هم در غرب هست و هم در ایران. اتفاقا نهادهای ما در بسیاری مواقع بسیار باشکوهتر است. شما فقط دانشگاه تهران را در نظر بگیرید، هزاران استاد و کارمند و دهها مرکز و موسسه علمی و تحقیقاتی یا دانشگاه اصفهان حدود ۵/ ۲ میلیون مترمربع وسعت دارد، دانشگاه شهید بهشتی دهها هکتار زمین را در شمال تهران به خود اختصاص داده و بهطور کلی کار در دانشگاههای ایران یکی از صنفهای بسیار گسترده و پیچیده است، اما تفاوت در این است که یک مرکز تحقیقاتی فعال در فلان کشور دنیا، باسواد تولید میکند اما در کشور ما لزوما اینگونه نیست و هزاران نفر از استادان و دانشجویان و خانوادهها بهترین سالهای فرزندان این مرزوبوم را تباه و سیاه میکنند. نخستین دلیل در بازدهی اندک سواد دانشگاهی (در مورد علوم انسانی) این است که حوزه علوم انسانی یا مدیریت زندگی انسانها برای داشتن یک زندگی خوب، دو مدعی دارد که هر کدام خود را برای ساماندهی این حوزه صالح میشمارند.
واقعیت این است که بخش اعظم معارف مربوط به زندگی خوب مانند راستی، فضیلت، قانع بودن، مسوولیتپذیر بودن و... در تحت صلاحیت دین یا حوزههای علمیه قرارگرفته است. دانشگاههای علوم انسانی هم اتفاقا میکوشند راههای بهتر زیستن را به دانشوران آموزش بدهند. نزاع معرفتی بین این دو نهاد سبب شده است دانشآموختههای دانشگاه نتوانند حیات خود را ارتقا بدهند. دومین دلیل بیکفایتی باسوادهای دانشگاهی، ناصواب بودن نوع نگاه به دانشگاه مخصوصا به علوم انسانی است. سرمایه داری افسارگسیخته (درمقابل سرمایه داری مسوولانه و کنترل شده) با، دانشگاهها را بنگاهی برای کارمندسازی و وفادار پروری و تولید مستخدم میبیند. آنها نمیتوانند بدانند که چه سودی بزرگتر از اینکه دانشآموخته یک رشته علوم انسانی، مثلا انسان صالح، مستقل، منصف یا قابل اعتماد باشد، نه انسانی دریده، مذبذب، جفاکار یا غیرقابل پیشبینی.
اکنون اندیشهای که در خیال تجاریسازی علوم انسانی است واقعا نمیداند چه میخواهد. مگر نه این است که آموزش یافتن در حوزه حقوق زنان، محیط زیست، علم سیاست، جامعه شناسی، تاریخ معاصر یا فلسفه موجب میشود، فضیلت و مسوولیتپذیری وارد حیات اجتماعی شود. از این رو، ایده تجاریسازی علوم انسانی نه تنها نادرست است؛ بلکه اتفاقا باید خواندن و ورزیده شدن در علوم انسانی همگانی شود یعنی پزشکان هم برای نجات از بلیهای به نام پزشکی تجاری، باید قدری فلسفه بخوانند یا علوم اجتماعی بخوانند تا به جای کمین کردن بیماران و استقبال از پدیده بیماران انبوه از بروز این عارضه جلوگیری کنند.
سومین دلیل در پریشانی تحصیلات عالیه در ایران ماهیتی اجرایی و اداری دارد که من اسم آن را «ربایش عمر» جامعه میگذارم. با فرض اینکه خانوادهها از ماهیت و آتیه رشتهای تحصیلی اطلاعی ندارند، شایسته است قوه عاقلهای در نظام سنجش کشور باشد که از تولید انبوه دانشگاهی جلوگیری کند و سال به سال، نسبت دانشگاه به جامعه را اندازه بگیرد. واقعا دستگاههای مسوول بیاطلاعند از اینکه کشوری در ظرفیت ایران، در رشتههایی مانند علوم سیاسی، روزنامهنگاری، تاریخ، حقوق و بسیاری رشته های دیگر مازاد نیرو دارد. کشور لوکزامبورگ به دلیل پذیرش فقط ۳۰۰ آواره سوری دهها جلسه بین کارشناسان شهری اجتماعی میگذارد تا این ۳۰۰ نفر را بهعنوان مهمان و فرصت جذب کند، آنگاه در ایران، در شهری مانند تربت جام یا بناب یا شهرهای کوچک دیگر هر کدام ۶۰ نفر دانشجوی علوم سیاسی پذیرش میشوند تا چهار سال از عمر یک جوان و هزینه یک خانواده تباه شود.
کمبودهای سیستم آموزشی در ایران را در چه مواردی ارزیابی میکنید و این کمبودها را ناشی از چه عواملی میدانید؟
من طی ۲۶ سالی که با نظام آموزش عالی آن هم حوزه علوم انسانی (مخصوصا رشته علوم سیاسی و روابط بینالملل) سر و کار دارم، بهنظرم سه دسته عامل ساختاری و سه دسته عوامل اجرایی-اداری در زوال سیستم دانشگاهی موثرند: نخستین عامل ساختاری به شروع دیرهنگام تحصیلات آکادمیک مربوط است. مطلع هستید که نخستین موسسه آموزش عالی در ایران دانشگاه تربیت معلم (دانشگاه خوارزمی کنونی) است که در مقایسه با دانشگاههای قدیمی جهان مانند آکسفورد یا کمبریج بسیار اندک است. دومین دلیل عقبماندگی دانشگاهها در ایران که ساختاری است، بنیاد غیردینی یا دنیوی دانشگاه و نیز دولتی بودن آن است. دارالفنون، دانشسرای عالی تربیت معلم و دانشگاه تهران از سوی دولت برای رتق و فتق امور دنیوی تاسیس شد و توأم شد با بیاعتمادی حوزهها و علمای دینی و مخالفان حکومت که حدودی از این بیاعتمادی هنوز هم ادامه دارد. شاید بپرسید که دانشگاه آزاد اسلامی، آلترناتیو خوبی برای رهایی از عارضه دولتی بودن دانشگاه است. پاسخ این است که به قول ظریفی، «دانشگاه آزاد اسلامی» یک دروغ سه کلمهای است؛ یعنی نه دانشگاه است، نه آزاد، نه اسلامی. متاسفانه دانشگاههای دولتی -حداقل در حوزه علوم انسانی- تجربه منفی دانشگاه آزاد را عمیقا تقلید کرده و آن را به مرحله انفجار و فروپاشی نزدیک کردهاند.
سومین دلیل ساختاری در بیرمق ماندن دانشگاههای علوم انسانی در ایران رانتی بودن دولتها و تمنای وفاداری از دانشگاهیان است. در چنین نگاهی، دانشگاه باید به جای نقد و رهایی بخشی، مکانی باشد برای توجیه تئوریک تصمیمات سیاسی و جهتگیریهای کلان حاکمیت. اما عوامل نوپدید و عارضی و ارادی که دانشگاه را بلاموضوع کردهاند بسیارند، منتها به باور من سه مورد از مهمترین آنها عبارتند از: رانتی بودن دانشگاهها+ مدیریت نهادهای متداخل و متجانس در مدیریت دانشگاهها+ نظام پذیرش، آموزش و سنجش فرسوده و مبتنی بر قواعد عشیرهای در آکادمی. در ذیل این سه عامل عمده، عناصر گوناگون را میتوان برشمرد که اصلیترین آنها پذیرش فلهای استاد، دانشجو، آموزش قجری و خطابهای و بالاخره سنجش دانشجو و استاد بر اساس ساز و کار بیمعنی است که در مجموع کار آموزش و پژوهش را به مسخرهبازی تقلیل داده است.
اجازه دهید از عنصر جدیدی هم یاد کنم که برآمده از تجربه شخصی در ربع قرن اخیر است. من متاسفانه دریافتهام که، از حیث شخصیتی هم اهل تامل و انصاف و پارسایی تربیت نشدهایم و وارث انواع امیال، علایق و آرزوهای سرکوب شدهای هستیم که از گذشته در وجود ما رخنه کرده است. از دید من استادی که در دو نشست مختلف یا در دو مرکز متفاوت، دو دیدگاه متفاوت و متعارض ارائه میدهد، دچار نوعی پریشانی شخصیتی است. من نام چنین رفتاری را فکر فروشی میگذارم. فاکتور شخصیت را نباید دستکم گرفت. استقلال فکری، شهامت مدنی و راستگویی همیشگی اصلیترین صفت استادی است. متاسفانه این خصیصه بسیار کمرنگ شده است و شخصیت برخی افراد خود را بر نقش استادی دانشگاه تحمیل میکند. حاصل جمع این عوارض، بیاعتمادی جامعه به حوزه نخبگی است.
چه راهکارهایی را برای بهبود کیفیت آموزش در ایران بهویژه در حوزه علوم انسانی پیشنهاد میکنید؟
تاجایی که من میفهمم، شخصیت ایرانی، نیاز به یک تکانش شدید شخصیتی دارد ولی متاسفانه نه حوزه موفق شده است پارسایی را نهادینه کند، نه حکومت و نه بازار. ابزار حوزه برای اصلاح و ارتقای شخصیت، موعظه و اندرز است. ابزار حکومت برای اصلاح شخصیت ایرانی، استخدام و امتیازدهی به وفاداران، اخراج و طرد غیرخودیها بوده است. ابزار بازار هم برای ارتقای شخصیت فقط و فقط پول بوده است. در این قاعده پزشک خوب یا مهندس خوب کسی است که ارزش افزوده زیادی ایجاد کند و فرد بیکفایت کسی است که غر میزند و بیثباتی و تلاطم ایجاد میکند. بهنظر میرسد هرسه این کارگزاران باید دستان خود را به نشانه تسلیم بالا ببرند. راه «انقلاب شخصیت ایرانی» تجربهای است که اتفاقا در خود علوم انسانی تکرار و توصیه میشود. با سنجاق کردن چند پیوست فرهنگی یا فرمان امتیاز فرهنگی، استاد پارسا بهوجود نمیآید بلکه آنها را ریاکار میسازد و استاد ریاکار، دانشجویانی ماهرتر در ریاکاری تحویل جامعه میدهد. دانشآموختگان ریاکار مدیران جامعه میشوند و مجال اصلاح جامعه در چندین نسل به تعویق میافتد.
پس راه استراتژیک کلان آن است که دانش و دانشگاه از محاصره ثروت و سیاست رها شود و کمندهای چندلایه و مختلفی که این هر دو به دور دانشگاه کشیدهاند یکی یکی گشوده شوند. فراموش نکنیم که جامعه انسانهای صالح میخواهد و نه فارغالتحصیلان پرتعداد و پرمدعا و آنچه این صالحین را مجال رشد میدهد تجربه آزادی است. متاسفانه ارشاد و نصیحت حرص را رشد میدهد. شیوه عبور جامعه از مسیر آزادی و رسیدن آن به مرزهای سعادت اصلیترین موضوع سیاست است و خواندن این علم نیز نیازمند فراست است. تلاش رقابتی، مطابق قانون مساوی و شفاف نیاز هست؛ اما وقتی دانشگاه به پارکینگ سیاستمداران و طعمه بازاریان بدل میشود، به نقدهایی که از درون آن برمیخیزد هم نمیتوان اعتماد و اعتنا کرد. در یک کلام میتوان گفت بنگاه دیدن دانشگاه و آموزش و مطیع خواستن دانش و دانشگاه دو بلیهای است که سیاستمداران و سرمایهداران بر سر دانشگاه آوردهاند. امیدوارم دانش و دانشگاه استقلال یابد.
ارسال نظر