بررسی رمان «مرگ نور» نوشته طاهر بن جلون
تاریکخانه فراموش شدگان
فرشید فرهمندنیا جهان داستان «مرگ نور» نوشته طاهر بن جلون نویسنده سرشناس مراکشی، صحنه مقاومت رنجبار زندانیان فراموش شدهای است که در تاریکخانهای فراموش شده و مخفی به نام زندان «تازمامارت» در جنوب شرقی مراکش محبوس شدهاند و قهرمان داستان امکان هرگونه ارتباط و تماس با واقعیت را برای مدت زمانی قریب به بیست سال بهطور کلی از دست داده است. زندانیان سالها است که حتی از واقعیتهای انسانی و بدیهیترین نیازهای جسمی و حتی درک حضور فیزیکی خود نیز محروم شدهاند و هیچگاه دیگر در آینه، صورتهای تحلیل رفته خود را ندیدهاند و به ارقامی صرف در دفتر آمار جیره بندی روزانه بدل شدهاند.
فرشید فرهمندنیا جهان داستان «مرگ نور» نوشته طاهر بن جلون نویسنده سرشناس مراکشی، صحنه مقاومت رنجبار زندانیان فراموش شدهای است که در تاریکخانهای فراموش شده و مخفی به نام زندان «تازمامارت» در جنوب شرقی مراکش محبوس شدهاند و قهرمان داستان امکان هرگونه ارتباط و تماس با واقعیت را برای مدت زمانی قریب به بیست سال بهطور کلی از دست داده است. زندانیان سالها است که حتی از واقعیتهای انسانی و بدیهیترین نیازهای جسمی و حتی درک حضور فیزیکی خود نیز محروم شدهاند و هیچگاه دیگر در آینه، صورتهای تحلیل رفته خود را ندیدهاند و به ارقامی صرف در دفتر آمار جیره بندی روزانه بدل شدهاند. «سلیم»، راوی داستان که یکی از مقاومترین و فکورترین زندانیان آن محبس است و میکوشد با تمسک به فعالیتهای جمعی و معنویات و حتی اوهام و خیالات، روحیه زندگی و مقاومت را در خودش و دیگران زنده نگه دارد، اگرچه تا حدودی در این راه توفیق پیدا میکند اما این کار به قیمت استحاله درونی و از خودبیگانگی او تمام میشود به گونهای که او دیگر هیچگاه نخواهد توانست تا پایان کار، خویشتن را آنگونه که بوده و هست باز یابد. اما راز توفیق و زنده ماندن او در این
دوزخ تاریکی و شقاوت و مرگ، این است که دریافته است آنجا که واقعیت دیگر امکانپذیر نباشد و امر واقعی مطلقا از بین رفته باشد، اوهام نیز امکانناپذیر میشوند و به صحنه آوردن هرگونه رویا و خیال نیز ناممکن میشود. در واقع مساله و مضمون سیاسی اصلی این رمان نیز همین است: اینکه در جامعه از خود بیگانه و سترون مراکش آن دوران در حوالی سالهای دهه 1970 میلادی که سلیم و گروهی از افسران با رویای سرنگونی سلطان حسن دوم اقدام به کودتای نافرجامی میکنند که منجر به دستگیری و نابودی تدریجی ایشان در زندان تازمامارت میشود، اساسا بهدلیل محو شدن پایههای واقعیت و غیاب امر واقعی، امکانی برای بروز رویاها و پر و بال دادن به اوهام و خیالات افسران باقی نمانده بود چرا که همه چیز به سایه و سرابی از خود تبدیل شده و در چرخه بی پایانی از شبیهسازی و بدل کاری گم شده بود. با وام گرفتن نظریات ژان بودریار اندیشمند فرانسوی، میتوان گفت که در چنین شرایطی یک جنبش و اقدام واقعی در مقایسه با حرکتهای شبیهسازی شده بدیل، نمیتواند از رادیکالیته و نیروی کافی برخوردار باشد چرا که جنبش واقعی صرفا میتواند نظم امور و چیزها را برهم بزند اما حرکتهای
شبیهسازی شده از قبل در اصل واقعیت مداخله کرده و آن را هدف قرار دادهاند. روایت طاهر بن جلون نشان میدهد که سرپیچی و کودتای نظامیان مراکشی در مقایسه با شبیهسازی و جعل واقعیت گسترده از سوی حاکمان، اصلا از جدیت و قدرت لازم برخوردار نیست چرا که اقدام آنان فقط نظام توزیع واقعیت را به چالش میکشد اما طرف دیگر ماجرا همواره و به طرز پیشدستانهای یادآوری میکند که خود واقعیت موجود و نظم و قانون برخاسته از آن، چیزی بیش از یک دم و دستگاه شبیهسازی شده، نیستند. در چنین شرایطی است که هر کس و هر چیزی برای دست یافتن به صورت ناب و اصیل خود ناچار است به ضد خود، به وارونه خود استحاله پیدا کند، با زبان نفی و انکار از خود سخن بگوید تا بتواند از واقعیت جعلیاش بگریزد یا همچون زندانیان قلعه تازمامارت با مرگی شبیهسازی شده، احتضار واقعی خود را به تعویق بیندازد یا مانند حاکمان مراکش نمایش مرگ و سرنگونی خویش را به صحنه آورد تا بتواند به کورسویی از بقا و مشروعیت دست پیدا کند. در این فضا هر چیزی اثبات خود را در ضد خویش یا در نفی خویش میجوید: حقیقت در شایعات، واقعیت در اوهام، قانون در تخطی، کار در اعتصاب، نظم در بحران و نهایتا ثبات
در انقلاب. همانگونه که میدانید در علم توپولوژی که شاخهای از ریاضیات و هندسه محسوب میشود، با سطوح و رویههای مختلفی سر و کار داریم: سطوح کره ها، مخروط ها، استوانهها یا سطوح صفحات ساده مانند یک صفحه کاغذ معمولی. هر کدام از این سطوح دارای پشت و رو هستند اما یک سطح استثنایی هم وجود دارد که برخلاف دیگر سطوح دارای پشت و رو نیست و نوار موبیوس نام دارد. اگر یک نوار کاغذی را برداشته و یک نیم دور آن را تاب دهید و سپس دو لبه آن را به هم بچسبانید، به یک نوار موبیوس دست پیدا میکنید. این نوار مارپیچ دارای یک خاصیت جالب توپولوژیک است: اینکه ظاهرا یک رو بیشتر ندارد و اگر با قلم فقط روی یک طرف نوار، خطی طولی ترسیم کنید خواهید دید که روی هر دو طرف نوار خط کشی شده است. به اینگونه سطوح، سطوح جهت ناپذیر نیز گفته میشود (به نقل از: و. و. پراسلوف، توپولوژی شهودی، ترجمه ارشک حمیدی).
ویژگی مهم کتاب «مرگ نور» اثر طاهر بن جلون نیز همین است. اینکه مانند نوار موبیوس، ساختاری پیچیده و رمزآلود دارد که به واسطه آن، واقعیت سرد و ظالمانه دنیای بیرون از زندان، با اوهام برخاسته از بیپناهی و رنج اسیران آن تاریکی شدید و جانفرسا، در هم آمیختهاند و با بروز هر تغییر یا حرکت در یکی از طرفین معادله، طرف دیگر نیز به شدت دچار تغییر و استحاله میشود. در واقع این دو سطح مدام در حال تقویت میزان منفی بودن یکدیگر هستند.
خواننده مدام احساس میکند که باید میان دنیای ذهنی و خیالات سلیم که به دنیای درون خویش پناه برده و واقعیت تیره و دردناکی که هم بندانش را در برگرفته است تمایز قائل شود یا از میان دو نوع قرائت ممکن از این اثر (یکی قرائت محافظه کارانه و دیگری قرائت انقلابی و ساختارشکنانه) یکی را برگزیند درحالیکه عملا انتخاب هر کدام از اینها به معنای انتخاب دیگری نیز خواهد بود چرا که هر دو طرف این نوار داستانی در واقع یک طرف بیشتر نیستند. کنار گذاشتن هر کدام از تفسیرها در حکم از دست دادن تفسیر دیگر نیز خواهد بود و باعث خواهد شد که خواننده در نهایت از فرآیند قرائت اثر دست خالی بازگردد. طاهر بن جلون چنان به صدای تنهای راوی دردمند خود ایمان دارد که کلیه برداشتها و قرائتهای قائل به چند صدایی را به تله میاندازد به نحوی که خوانندگان کتاب نمیتوانند از چنبره تن دادن به معنایی واحد و یکدست از اثر رهایی یابند و اینجاست که جلوه دیگری از تصمیم ناپذیری (Undecidability) دریدایی رخ مینماید: تصمیم ناپذیری دریدایی که همواره تصور میشد محصول ناسازگاری و چندگانگی قرائتها از متنی واحد است، این بار بر خلاف تصور رایج در نتیجه عدم امکان میدان دادن به قرائتهای چندگانه و متفاوت (عدم امکان بازیگری و نقش آفرینی اصل تفاوت) پدیدار میشود. در رویکردهای نقادی مخاطب محور که مبتنی بر رگههایی از نسبی باوری و منظرگرایی هستند، همواره تصور میشد که چون مخاطبان با پیش فرضها و زمینههای فرهنگی متفاوتی به سراغ متن میآیند پس متن معنا و مفهومی متفاوت برای هر کدام از آن خوانندگان خواهد داشت. در واقع مبنای همه این گونه رویکردها این است که متن را دارای قسمی پیوستگی ارگانیک تصور میکنند که خواه ناخواه دارای یک رو یا چند رو است، غافل از اینکه اثری مانند «مرگ نور» طاهر بن جلون دارای چند رو است که عملا یک رو بیشتر نیستند.
ویژگی مهم کتاب «مرگ نور» اثر طاهر بن جلون نیز همین است. اینکه مانند نوار موبیوس، ساختاری پیچیده و رمزآلود دارد که به واسطه آن، واقعیت سرد و ظالمانه دنیای بیرون از زندان، با اوهام برخاسته از بیپناهی و رنج اسیران آن تاریکی شدید و جانفرسا، در هم آمیختهاند و با بروز هر تغییر یا حرکت در یکی از طرفین معادله، طرف دیگر نیز به شدت دچار تغییر و استحاله میشود. در واقع این دو سطح مدام در حال تقویت میزان منفی بودن یکدیگر هستند.
خواننده مدام احساس میکند که باید میان دنیای ذهنی و خیالات سلیم که به دنیای درون خویش پناه برده و واقعیت تیره و دردناکی که هم بندانش را در برگرفته است تمایز قائل شود یا از میان دو نوع قرائت ممکن از این اثر (یکی قرائت محافظه کارانه و دیگری قرائت انقلابی و ساختارشکنانه) یکی را برگزیند درحالیکه عملا انتخاب هر کدام از اینها به معنای انتخاب دیگری نیز خواهد بود چرا که هر دو طرف این نوار داستانی در واقع یک طرف بیشتر نیستند. کنار گذاشتن هر کدام از تفسیرها در حکم از دست دادن تفسیر دیگر نیز خواهد بود و باعث خواهد شد که خواننده در نهایت از فرآیند قرائت اثر دست خالی بازگردد. طاهر بن جلون چنان به صدای تنهای راوی دردمند خود ایمان دارد که کلیه برداشتها و قرائتهای قائل به چند صدایی را به تله میاندازد به نحوی که خوانندگان کتاب نمیتوانند از چنبره تن دادن به معنایی واحد و یکدست از اثر رهایی یابند و اینجاست که جلوه دیگری از تصمیم ناپذیری (Undecidability) دریدایی رخ مینماید: تصمیم ناپذیری دریدایی که همواره تصور میشد محصول ناسازگاری و چندگانگی قرائتها از متنی واحد است، این بار بر خلاف تصور رایج در نتیجه عدم امکان میدان دادن به قرائتهای چندگانه و متفاوت (عدم امکان بازیگری و نقش آفرینی اصل تفاوت) پدیدار میشود. در رویکردهای نقادی مخاطب محور که مبتنی بر رگههایی از نسبی باوری و منظرگرایی هستند، همواره تصور میشد که چون مخاطبان با پیش فرضها و زمینههای فرهنگی متفاوتی به سراغ متن میآیند پس متن معنا و مفهومی متفاوت برای هر کدام از آن خوانندگان خواهد داشت. در واقع مبنای همه این گونه رویکردها این است که متن را دارای قسمی پیوستگی ارگانیک تصور میکنند که خواه ناخواه دارای یک رو یا چند رو است، غافل از اینکه اثری مانند «مرگ نور» طاهر بن جلون دارای چند رو است که عملا یک رو بیشتر نیستند.
ارسال نظر