توازن اقلیم و انسان به هم خورده است

مهدی محمدی- یک روز جمعه یا تعطیل وقتی هوا مناسب باشد، سرد، بارانی یا خیلی گرم نباشد، اگر سری به پارک های سطح شهر بزنیم با خیل خانواده ها یا جوانانی روبرو هستیم که در جمع های دو نفره تا بیست یا سی نفره گوشه ای را تصاحب کرده اند، بساط ناهار یا شامی پهن کرده اند و یحتمل قلیانی هم چاق کرده اند!یا در باغ های شخصی شان همراه دوستان و فامیل دور هم هستند برای صرف کباب و مخلفات! انگار که از پا در کفش کردن امتناع می کنند تا بر تشکی یا پشت به مخده بنشینند و گذر عمر ببینند. برای تبیین و شناخت ساختار این رفتارها در میان مردم اصفهان، با محمدعیدی به گفت وگو پرداختم. وی در حال حاضر مدیر امور هنری سازمان فرهنگی و رفاهی شهرداری کلانشهر اصفهان است. او سکون و یک جا نشینی را بخشی اصیل از فرهنگ مردم اصفهان نمی داند و معتقد است آنچه امروز می بینیم زاییده شرایط تحمیلی بر کالبد و سبک زندگی شهر اصفهان و مردمان آن است. این گفت و گو را در ادامه بخوانید.

آقای عیدی! مردم اصفهان از چه دوره ای در تاریخ خود چنین میلی به یکجا نشستن ها پیدا کرده اند؟

در مطالعات فرهنگی باید این فرض را همواره فرارو داشته باشیم که فرهنگ حاصل کنش متعامل انسان و محیط است. پیش تر در مباحث فرهنگی نگاهی انسان مدارانه حاکم بود و اینک انسان وارانه! به این معنا که فرهنگ در فضای تعامل با انسان و نا انسان رخ می گیرد. بحث تاثیر اقلیم در جای خود؛ اینکه بحث ابژه یا اشیا نیز برجستگی خاصی دارد. به این شرح که فقط انسان ها نیستند که اشیا را می سازند، عکس آن هم محتمل یا حتی محتوم است. به خصوص مطالعات نشانه شناسی! برای فهم بیشتر این مقدمه می توان به کتاب امپراطوری نشانه ها، اثر رولان بارت مراجعه یا کتاب امر روزمره در جامعه پسا انقلابی را مطالعه کرد.

از دیگر سو، مساله فرهنگ، مساله تغییر است. ما در این حوزه با پدیده ای سیال یا به قولی واقعیت بی قرار روبرو هستیم. هر گونه تغییر در شرایط زیست بومی ، می تواند گزاره های موجود در یک گفتمان فرهنگی را متاثر سازد، خواه عینی یا ذهنی! تغییر در شیوه معیشت و شرایط اقتصادی، گرایش های فکری و جهت گیرهای اجتماعی و بالاخره نحوه تعاملات بین فردی در جامعه در این امر دخیل اند. به شیوه نمونه، درست که یک کالا یا شی امری مادی است، اما از سویی نیز به زمینه ای ذهنی ارجاع دارد که شرایطی را بنا به حوزه نفوذ خویش تحمیل می کند. به اعتبار این دو مقدمه باید از نگاه ذات پندارانه به فرهنگ پرهیز کرد، پس نمی توان نشستن و سکون را بخشی از فرهنگ نهادی شده مردم اصفهان دانست که واجد ریشه تاریخی باشد. اگر اینک اینچنین است، متاثر از شرایطی است که نیاز به بررسی مردم شناسانه دارد. اما خوانش تاریخی من تصویر دیگری را روایت می کند.

هنوز هستند کسانی که اصفهانی را به یاد دارند که پایه عمده معیشتش کشاورزی بود و اقتصاد تولیدی آن هم در بخش صنایع دستی که اوج خلاقیت هنری است، یا کسانی هستند که می توانند گواه آن باشند که در کوچه پس کوچه های همین شهر چه شوری از زندگی حاکم بود که وقتی با طنازی اصفهانی در هم می آمیخت، به چه میزان می توانست مفرح و با نشاط باشد. همین فرهنگ لذت ناشی از بی حرکتی که امروزه عارضه جامعه شهری ما شده، روزی فرهنگ لذت ناشی از پرتحرکی بود که من آن را فراغت فعال می نامم. اگر هم به عزم صرف ناهار یا شامی به باغی یا تفرج گاهی می رفتند، توام بود با جست و خیز و بازی های بومی و محلی چون هفت سنگ، الک دولک و لی لی و امثال آن. گویی پرتحرکی را از زنده رود آموخته بودند که حتی هنر نمایشی شان نیز پرتحرک و شادی بخش بود. چنان که خود مقصدی شد برای گردشگری.

به نظر شما آیا می توان سکون و نشستن را بخش از فرهنگ اجتماعی مردم اصفهان دانست؟

فرهنگ یک منظومه ساخت مند است به این معنا که کل اجزای آن در ارتباط ارگانیک با هم هستند. از این رو بخش پنهان فرهنگ شامل باورها،ارزش ها و نگرش ها در کنش متعامل و فراگرد محور با بخش پیدای فرهنگ، شامل رفتارها و کلیه مصنوعات بشری و نمادها است. همان گونه که باورها و ارزش ها موجب خلق خیلی از دستاوردهای انسانی شده، به همان نسبت نیز بخش پیدای فرهنگ نیز می تواند مدل های ذهنی را متاثر از خویش سازد و متحمل تغییرات اساسی کند. فرهنگ لذت بردن از بی تحرکی یا به تعبیر من فراغت انفعالی( در شدیدترین حالت ممکن آن خلاء فراغت) مسوولیتش به گردن یک مولفه در ساخت زندگی جمعی نیست، بلکه باید ریشه های آن را در کل منظومه فرهنگ بازجست. یک خاطره از کتاب آقاجان شازده به قلم زهرا سلطانی نقل به مضمون می کنم که بازنمونی از فرهنگ عامه گذشته اصفهان بوده است.در آنجا روایتی آمده که می گوید: خانواده ها در کل هفته در تلاش و کوشش بودند و شب های جمعه گردهم می آمدند و تفریح می کنند و یکی از این تفریحات آن بوده که ما بچه ها از صبح با هم موضوعی انتخاب می کردیم و شب تاتری برای خانواده اجرا می کردیم. می خواهم از این روایت با نگرشی تطبیقی به وضع کنونی، نتیجه بگیرم: در اصفهان دیروز، مردم برای فراغت خویش خلق تفریح می کردند از این رو خلاق و سرزنده و شاداب بودند. عمده تفریحات نیز جمعی و مشارکت جویانه بود. اما امروز ما مصرف کننده تفریح هستیم و عمدتا در انزوای اجتماعی ولو اینکه در مکان پرازدحامی چون پارک باشیم.

فرهنگ عامه دیروز سراسر زندگی و تحرک و پویایی بود، پراز داستان ها و ترانه و آیین های که متناسب با هر جنس و سنی به خلق تفریح می پرداخت. در کنار آن فضای معماری و کالبدی هم به این نیاز بشری احترام گذاشته بود و فرصت تحرک را چه در خانه، کوچه یا معابر شهر به انسان می داد. امروز نه معماری ما با این نیاز همخوان است و نه نگرش و باور ما مقوم چنین فضای پرتحرکی است. خانه های آپارتمانی با معماری سخیف نه مسکن است و نه محل تحرک! حجم وسایل نقلیه و صدای ناهنجار ناشی از آن ها بیشتر میل به عزلت را تقویت می کند. پارک ها نیز البته فضای سبز هستند اما پاسخگوی نیازهای تفریحی افراد متناسب با سن و جنس آنها نیستند و از این رو موجب می شد که بخشی از مخاطبان عملا نادیده انگاشته شوند و در کنار آن حریم شخصی و صمیمی نیز به خاطر ازدحام مخدوش شود. البته این نه منحصر به اصفهان است و نه منحصر به تفریح! شکل گیری تفریحات مجازی و شغل های مجازی آن هم، زمینه را برای چهره گیری این پدیده مذموم مستعدتر کرده است.

در صورتی که فرهنگ لذت بردن از بی حرکتی را جزیی از سبک زندگی مردم اصفهان بدانیم، چه مولفه هایی باعث این گرایش اصفهانی ها شده است؟ آیا نگاه فلسفی یا هستی شناسی خاصی در زندگی مردم اصفهان سایه افکنده است؟

در مطالعات فرهنگی، روابط مبتنی بر تطابق پذیری اجتماعی را در شمار یکی از علل محدثه ساخت و شکل پذیری حیات جمعی می دانیم و می شناسیم. تطابق پذیری البته ناظر بر کوشش نوع انسان برای زیست در جغرافیا و اقلیم خاص است. مفهوم زیست بوم نیز در بردارنده کنش متعامل انسان و اقلیم است. از منظر انسان شناسی اقلیم تاثیری دوسویه بر انسان دارد هم بیولوژیک و هم فرهنگی! اما بحث بر سر این است که این یکی از عوامل است.عوامل دیگر شامل روابط مبتنی بر ارزش ها و باورهای مشترک اجتماعی، روابط مبتنی بر ادغام پذیری و جهت گیری اجتماعی است که باید دیده شوند. به باور من در گذشته هم زیستی متقابل انسان و اقلیم توازنی ایجاد کرده بود که هر دو طرف از آن سود می جستند. امروز این توازن بهم خورده، انسان به جان اقلیم افتاده است و به تعبیری او را بلعیده است. نگاه سوداگرِ سودنگر انسان کنونی چنان از اقلیم فسخ ماهیت کرده که دیگر نمی‌تواند کارکرد خویش را بازتولید کند. مشکلات زیست محیطی بخشی از مساله است. ما در کلان شهرها نیز حد آسمان را نگه نداشته و فضایی برای تحرک خویش بجا ننهاده ایم. نگاه کنید به بستر زاینده رود، وقتی آبی در آن نباشد شهر افسرده است و رمقی برای حرکت نیست. زاینده رود خود سرنمون حرکت برای شهروند اصفهانی است. اینها لایه های پنهان تبعات اجتماعی و فرهنگی خشکی این رود هویت ساز است که به آن توجهی نمی شود و من آن را در شمار حقوق فرهنگی شهروندان اصفهان می دانم و نه فقط حقوق طبیعی.

پیامدهای اجتماعی و فرهنگی تمایل به یکجا نشستن ها و حرکت نکردن ها را در منظومه زندگی مردم اصفهان چگونه ارزیابی می کنید؟

پرتحرکی افراد مایه نشاط اجتماعی است، نشاط اجتماعی موجب سرزندگی و ارتقا شاخص امید به زندگی است. و این همه باعث چهره گیری سرمایه اجتماعی، خلاقیت فرهنگی و حس تعلق بیشتر مکان می شود. طبیعی است این دستاورد کمی نیست. حال شما می توانید با تاسی به قاعده تعریف کردن اشیا به وسیله اضداد آنها، تبعات آن را بررسی کنید.

آیا می توان تحلیل کرد نوع فعالیت اقتصادی و معیشت غالب در طول تاریخ به سبک زندگی کم تحرک در عرصه فراغت، دامن زده است یا مساله عکس است؟

این پرسش در فراگرد اندیشه اجتماعی موجد نظریه های متنوعی شده است. مثلا نوتکامل گرایانی چون لسلی وایت بر این باور بود که فرهنگ از سه عنصر اساسی تکنیکی- اقتصادی، اجتماعی و ایدولوژیک تشکیل شده است. هم او بخش تکنیکی- اقتصادی فرهنگ را به شیوه ای تعریف می کند که در آن اعضای یک فرهنگ با محیط خود وارد مبادله می شوند و همین بخش است که بعدا بخش های اجتماعی و ایدولوژیکی را تعیین می کنند. غیر از او جولیان استوادرد نیز بر این گمان بود که برای محیط شناسی فرهنگی سه روند بنیادی را باید پیمود. این سه روند عبارت اند از الف) بازشناسی مناسبات متقابل تکنولوژی فرهنگی، محیط و شیوه های تامین معیشت. ب) تحلیل الگوهای رفتاری متناسب با تکنولوژی و تلاش های انسان برای بقا.ج) تبیین روابط میان این الگوهای رفتاری با سایر عناصر فرهنگ من جمله بینش و نگرش! به هر حال فارغ از زاویه تئوریک رفتارگرایان و ساختارگرایان، شخصا رفتارهای غیر وراثتی را مبتنی بر نوع تجربه انسان با مکانیسم های جغرافیایی، اجتماعی، اقتصادی و انگاره ای می دانم. به این معنا که ما در جامعه با یک ساخت فرهنگی و اجتماعی مواجه ایم که اجزای یک مجموعه تاثیر متقابلی بر نوع جهت گیری ها و حرکات همدیگر دارند. برای تبیین و تمیز روند تحولات باید اسلوب، شیوه، ترتیب و چگونگی رابطه بخش ها و کنار آن مجموعه روابط و پیوندهای افراد جامعه بررسی شود.

توازن اقلیم و انسان به هم خورده است