بررسی تغییرات نسلی و سبکی در زندگی جامعه ایرانی از نظر ناصر فکوهی
چالشهای زندگی در عصرسایبری
دکتر ناصر فکوهی از شناختهشدهترین جامعهشناسان ایرانی است که در دو دهه گذشته حضوری جدی در فضای آکادمیک ایران داشته است. او مقالات و نوشتههای متعددی در حوزه مطالعات فرهنگی و انسان شناسی و همچنین یادداشتهای روزانه در موضوعات سیاسی دارد. فکوهی بیش از هر چیز اما در حوزه انسان شناسی مطالعه کرده و در این حوزه یکی از معتبرترین جامعه شناسانی است که میتواند درباره تغییرات سبکی و نسلی در زندگی ایرانیان صاحب نظر باشد. گزارش زیر خوانش دوباره برخی از مهمترین آرای او در زمینه مصرف رسانهای و تغییرات سبک زندگی است.
دکتر ناصر فکوهی از شناختهشدهترین جامعهشناسان ایرانی است که در دو دهه گذشته حضوری جدی در فضای آکادمیک ایران داشته است. او مقالات و نوشتههای متعددی در حوزه مطالعات فرهنگی و انسان شناسی و همچنین یادداشتهای روزانه در موضوعات سیاسی دارد. فکوهی بیش از هر چیز اما در حوزه انسان شناسی مطالعه کرده و در این حوزه یکی از معتبرترین جامعه شناسانی است که میتواند درباره تغییرات سبکی و نسلی در زندگی ایرانیان صاحب نظر باشد.گزارش زیر خوانش دوباره برخی از مهمترین آرای او در زمینه مصرف رسانهای و تغییرات سبک زندگی است. گام نخست
در جامعهشناسی، مصرف رسانهای انبوه را فرآیندی میدانند که بعد از جنگ دوم جهانی با تعمیم یافتن نظام رسانههای عمومی یعنی مطبوعات، رادیو و تلویزیون و در امتداد آن ظهور رایانهها و اینترنت موجب استفاده گسترده این وسایل توسط مردم شد. قبل از جنگ دوم جهانی اگرچه روزنامه وجود داشت اما بیشتر مورد استفاده طبقه بالا و قشر بالای طبقه متوسط بود، بعد از جنگ دوم و بهخصوص بعد از سال ۱۹۶۰ بود که با روی کار آمدن دولتهای رفاه بهبود وضعیت معیشتی مردم و گسترش استفاده از رادیو و اختراع تلویزیون این نوع جدید مصرف رسانهای ظاهر شد، مصرف رسانهای انبوه و گستردهای که به مصرف رسانهای دموکراتیک هم تعبیر شده است. امروزه میتوان انقلاب فناورانه و شبکه اینترنت را نیز در مسیر همان دموکراتیزه شدن رسانهها در نظر گرفت. در همین ایام است که مفهوم دولت ملی یعنی کنترل پایه بر راس جامعه و شفافیت اطلاعرسانی و لزوم دخالت مستقیم مردم در سرنوشتشان به معنای واقعی خود در حال محقق شدن است و البته به دلیل مقاومت از بالا با تنشهایی نیز روبهرو است.انقلاب فناورانه راهحلهای دموکراتیکتر و ارزانتری برای این هدف ایجاد کرده است؛ برای مثال دو یا سه دهه پیش تاسیس یک روزنامه حتی کوچک و محلی در سطح یک جامعه، هزینههای بسیار زیادی داشت اما امروزه به کمک فناوری اطلاعات هرکسی با هزینهای کم میتواند یک روزنامه الکترونیک درست کند و افکارش را در آن و در سطح جهان گسترش بدهد. امروز حتی در کشوری مثل کشور ما که حساسیت زیادی روی این امور دارد هم بهوجود آوردن یک سایت یا وبلاگ کار مشکلی نیست و اکثریت مردم هم سرمایه فرهنگی و تحصیلات لازم برای چنین کاری را دارند هم هزینههای اقتصادی این کار بسیار پایین آمده است که البته این امر پیامدهای خودش را هم دارد. پیامدهایی که میتواند مثبت و در بعضی موارد منفی نیز باشد.
خرده فرهنگها از زندگی واقعی تا سایبر
هر جامعهای از جمله جامعه ما، چه به این امر معترف باشد و چه نه، خرده فرهنگهای مختلفی دارد که لزوما همگن نیستند البته این امر به خودی خود یک آسیب نیست. بهعنوان یک آسیب شناس میتوانم بگویم که یکی از مشکلات ما با مسوولان این است که آنها غالبا تنوع فرهنگی و اجتماعی را آسیب مدرن محسوب میکنند، در حالی که تنوع به خودی خود نه یک آسیب است و نه امری مدرن و حتی در باستانیترین تمدنها نیز تنوع وجود داشته است. به همین دلیل تنها نظامهایی که خواستهاند جوامع کاملا یکدست بسازند، مثل فاشیسم هیتلری و کمونیسم شوروی، بیشتر دچار نوعی توهم آسیبزا بودهاند. توهم اینکه همه یک جور فکر کنند و لباس بپوشند و غذا بخورند؛ اصولا امکان ایجاد جامعه یکدست یک توهم است. برای مثال هیچ کدام از چهار نظام توتالیتری که بیشترین خشونت را در قرن بیستم اعمال کردند یعنی نه فاشیسم هیتلری؛ نه کمونیسم شوروی و نه کمونیسم خمرهای سرخ در کامبوج و نه وهابیگری طالبان با تمام بیرحمی و شقاوتی که بهصورت گسترده به کار بردند، نه تنها نتوانستند سبک زندگی مردم را یکدست کنند، بلکه خودشان نیز نابود شدند. در اینجا مشاهده میکنیم که درجه خشونت تاثیری در اصل ماجرا ندارد، برای مثال حتی خشونت بینظیر خمرهای سرخ و کشتار یک سوم مردم کامبوج هم نتوانست سیاست یکدستسازی سبک زندگی را به موفقیت برساند. این راهم اضافه کنیم که هر اندازه نظام اجتماعی بزرگتر و جمعیت و سرمایه فرهنگی یک کشور بیشتر باشد یکدستسازی جامعه کار سختتری خواهد بود و بهتر است بگویم این کار نشدنی است.
خطر رادیکالیسم
جمعیتهایی که در سیستم جامعه حضورشان پذیرفته نمیشود وقتی در سیستمهای مجازی میروند به نظر من احتمالا رادیکالتر میشوند. باید گفت سبکهای زندگی زیادی وجود دارد که جامعه ما ظرفیت تحملش را ندارد، این سبکهای زندگی باید مدیریت بشوند و نه اینکه هر نوع سبک زندگی متفاوت با سبک زندگی متعارف را ممنوع اعلام کنیم، چون این امر سبب خواهد شد آن سبکها به سوی حوزه جرم سوق پیدا کنند، اما باید دید لزوم اینکار با توجه به حوزه فوقالعاده هزینهزای جرم چیست ؟ ما با جرمزایی، یعنی با شمول پهنه جرائم به کنشهای هر چه بیشتر، به نیروهای انتظامی، زندان و قوه قضائیه و قانونگذاران بیشتری نیاز پیدا میکنیم و این امر اصلا به آن معنا نیست که ضمانتی به وجود بیاید که با مجرمانه تلقی کردن برخی از سبکهای زندگی، آن سبکها از جامعه حذف شوند، نه در کوتاه مدت و نه به خصوص در دراز مدت. بهخصوص با توجه به راه حلهایی مثل حضور در فضای مجازی. غیر قانونی شدن یک کنش راه و روشی است که در نهایت میتواند باعث رایکالتر شدن افراد شود بنابراین باید تلاش کرد تا جایی که ممکن است رفتاری را به جرم تبدیل نکنیم. امروز آن چیزهایی جرم تلقی میشود که جامعه به هیچ عنوان نتواند آن را بپذیرد و موجب ضربهای جبران ناپذیر مثل قتل یا دزدی شود که حتی در این موارد هم طبقهبندی خاصی وجود دارد. بنابراین همیشه این خطر وجود دارد که نفی تنوع، ایجاد جرمزایی کند.
زنان و مصرف شبکههای اجتماعی
موضوع اصلی این است که به زبان بوردیویی بین سرمایه فرهنگی زنان و سرمایه اجتماعی و اقتصادی زنان تناسب وجود ندارد. شما از طرفی زنانی دارید که در دانشگاهها نرخ تحصیل بالای ۵۰ درصد را پشت سر گذاشتهاند ولی از نظر اجتماعی روابط محدودی دارند. این روابط اجتماعی محدود ناشی از آن است که روابط اجتماعی از نظام مشاغل عبور میکند و با وجود نرخ بالای تحصیلات زنان که در حال حاضر از برابری هم گذشته است اما نرخ اشتغال همچنان نرخ بسیار پایینی است که در ابتدای انقلاب وجود داشت یعنی نرخ ۱۰، ۱۲درصد. بنابراین مشکل اصلی این است که زنان امروز ذهنیتشان تغییر کرده و سرمایه فرهنگی بالایی دارند در حالی که در جامعه از لحاظ اشتغال و در بسیاری از برخوردهای اجتماعی همان سیستم ۳۰ سال پیش حاکم است و افراد اگر چه میپذیرند دخترشان تحصیل کند اما فقط تا زمانی که دختر ازدواج کند و به خانه برگردد.نرخ اشتغال ۱۰، ۱۲درصد حتی با اقدامات خیلی جدی در کمتر از چند دهه دو یا سه برابر نمیشود. این مساله جامعه ما را با یک تضاد اساسی مواجه کرده است، تضاد بین دختران و خانوادههایشان، تضاد بین ذهنیت دختران نسبت به آیندهشان و آنچه مجبورند آنرا بپذیرند. زنان برای حل این مشکل مجبورند طرق دیگری برای اجتماعی شدن خود تجربه کنند، طرقی که در عین حال آسیبزا نیز هست. مثلا تردد فیزیکی بیش از حد زنان در سیستم اجتماعی برای خرید تنها برای اینکه حاضر نیستند در خانه بمانند. آنها خانه را به عنوان نقطه اساسی حیاتشان بهحساب نمیآورند. این مساله چون قابل مدیریت نیست میتواند یک آسیب محسوب شود. این شهرگردی بیهوده را میتوان به وبگردی بیهوده نیز تسری داد، هم در مورد جوانان و هم در مورد زنان.
کژکارکرد وبلاگنویسی، فیسبوکنویسی و...
من بهطور کلی وبلاگنویسی و فیسبوکنویسی و... را در جامعه ایران دچار کژکارکرد میبینم، جایی که فرد امکان کنش در یک نظام متعارف را ندارد به سمت یک نظام موازی حرکت میکند، اگر ما به اندازه کافی محافل و پاتوقها و جایگاههایی داشتیم که افراد میتوانستند در آن جا جمع شوند و حرفهایشان بزنند، جایگاههایی که دوستیها و صمیمیتها بتواند شکل بگیرد و سبکهای زندگی بتوانند خودشان را نشان بدهند وبلاگ این کارکرد را به عهده نمیگرفت. این محیط آسیبهایی دارد که یکی از موارد آن تخریب سیستم زبانی ماست و ما را به زبان شلختهای میکشاند که هیچ نوع الزامی در ساختار فکری خود ندارد. بگذریم که توهینها و تابوشکنیها و هنجارشکنیهایی هم که در آن اتفاق میافتد نیز آسیبزاست و باید کنترل شود اما این کنترل توسط خانوادهها باید صورت بگیرد. زیرا کنترل خانواده بر بچهها ضمانت اجرایی بیشتری به نسبت پلیس دارد. در کشورهای پیشرفته دنیا برای والدین نرم افزارهای بسیار قویای تهیه شده است تا خانوادهها بچهها را در محیط افسار گسیخته اینترنت کنترل کنند.متاسفانه در حال حاضر خانوادههای ما دچار نوعی بیمسوولیتی با تصور اینکه اینترنت ما فیلتر دارد شدهاند، در حالی که همه میدانند جوانها فیلترشکن پیدا میکنند.حتی در بسیاری موارد والدین با بچههایشان در پیدا کردن فیلتر شکن همدست میشوند، از این گذشته اینجا باز هم همان بحث افزایش بیهوده گستره جرم پیش میآید: وقتی فرضا از 100 هزار وبلاگ 90هزار تای آن فیلتر شود، همه چیز جرم محسوب میشود. وقتی جرم آنقدر گسترده شد، در حقیقت معنای خودش را از دست میدهد. کنترل خانوادهها زمانی است که تعداد جرمها محدود و مشخص است. مثلا سایتهایی با محتوای پورنوگرافی یا تشویق به خشونت و نژادپرستی که در این موارد دولت، خانوادهها و همه باید دخالت کنند. باید به جایی برسیم که فرد خودش حتی اگر کنترلی بر او وجود نداشته باشد همانطوری که در عالم واقعی فردقانع میشود سراغ مواد مخدر یا دزدی و جنایت نرود سراغ بخشی از سایتها نباید برود. نرفتنی ناشی از اخلاق، نه ناشی از قانون و مجازات.
در جامعهشناسی، مصرف رسانهای انبوه را فرآیندی میدانند که بعد از جنگ دوم جهانی با تعمیم یافتن نظام رسانههای عمومی یعنی مطبوعات، رادیو و تلویزیون و در امتداد آن ظهور رایانهها و اینترنت موجب استفاده گسترده این وسایل توسط مردم شد. قبل از جنگ دوم جهانی اگرچه روزنامه وجود داشت اما بیشتر مورد استفاده طبقه بالا و قشر بالای طبقه متوسط بود، بعد از جنگ دوم و بهخصوص بعد از سال ۱۹۶۰ بود که با روی کار آمدن دولتهای رفاه بهبود وضعیت معیشتی مردم و گسترش استفاده از رادیو و اختراع تلویزیون این نوع جدید مصرف رسانهای ظاهر شد، مصرف رسانهای انبوه و گستردهای که به مصرف رسانهای دموکراتیک هم تعبیر شده است. امروزه میتوان انقلاب فناورانه و شبکه اینترنت را نیز در مسیر همان دموکراتیزه شدن رسانهها در نظر گرفت. در همین ایام است که مفهوم دولت ملی یعنی کنترل پایه بر راس جامعه و شفافیت اطلاعرسانی و لزوم دخالت مستقیم مردم در سرنوشتشان به معنای واقعی خود در حال محقق شدن است و البته به دلیل مقاومت از بالا با تنشهایی نیز روبهرو است.انقلاب فناورانه راهحلهای دموکراتیکتر و ارزانتری برای این هدف ایجاد کرده است؛ برای مثال دو یا سه دهه پیش تاسیس یک روزنامه حتی کوچک و محلی در سطح یک جامعه، هزینههای بسیار زیادی داشت اما امروزه به کمک فناوری اطلاعات هرکسی با هزینهای کم میتواند یک روزنامه الکترونیک درست کند و افکارش را در آن و در سطح جهان گسترش بدهد. امروز حتی در کشوری مثل کشور ما که حساسیت زیادی روی این امور دارد هم بهوجود آوردن یک سایت یا وبلاگ کار مشکلی نیست و اکثریت مردم هم سرمایه فرهنگی و تحصیلات لازم برای چنین کاری را دارند هم هزینههای اقتصادی این کار بسیار پایین آمده است که البته این امر پیامدهای خودش را هم دارد. پیامدهایی که میتواند مثبت و در بعضی موارد منفی نیز باشد.
خرده فرهنگها از زندگی واقعی تا سایبر
هر جامعهای از جمله جامعه ما، چه به این امر معترف باشد و چه نه، خرده فرهنگهای مختلفی دارد که لزوما همگن نیستند البته این امر به خودی خود یک آسیب نیست. بهعنوان یک آسیب شناس میتوانم بگویم که یکی از مشکلات ما با مسوولان این است که آنها غالبا تنوع فرهنگی و اجتماعی را آسیب مدرن محسوب میکنند، در حالی که تنوع به خودی خود نه یک آسیب است و نه امری مدرن و حتی در باستانیترین تمدنها نیز تنوع وجود داشته است. به همین دلیل تنها نظامهایی که خواستهاند جوامع کاملا یکدست بسازند، مثل فاشیسم هیتلری و کمونیسم شوروی، بیشتر دچار نوعی توهم آسیبزا بودهاند. توهم اینکه همه یک جور فکر کنند و لباس بپوشند و غذا بخورند؛ اصولا امکان ایجاد جامعه یکدست یک توهم است. برای مثال هیچ کدام از چهار نظام توتالیتری که بیشترین خشونت را در قرن بیستم اعمال کردند یعنی نه فاشیسم هیتلری؛ نه کمونیسم شوروی و نه کمونیسم خمرهای سرخ در کامبوج و نه وهابیگری طالبان با تمام بیرحمی و شقاوتی که بهصورت گسترده به کار بردند، نه تنها نتوانستند سبک زندگی مردم را یکدست کنند، بلکه خودشان نیز نابود شدند. در اینجا مشاهده میکنیم که درجه خشونت تاثیری در اصل ماجرا ندارد، برای مثال حتی خشونت بینظیر خمرهای سرخ و کشتار یک سوم مردم کامبوج هم نتوانست سیاست یکدستسازی سبک زندگی را به موفقیت برساند. این راهم اضافه کنیم که هر اندازه نظام اجتماعی بزرگتر و جمعیت و سرمایه فرهنگی یک کشور بیشتر باشد یکدستسازی جامعه کار سختتری خواهد بود و بهتر است بگویم این کار نشدنی است.
خطر رادیکالیسم
جمعیتهایی که در سیستم جامعه حضورشان پذیرفته نمیشود وقتی در سیستمهای مجازی میروند به نظر من احتمالا رادیکالتر میشوند. باید گفت سبکهای زندگی زیادی وجود دارد که جامعه ما ظرفیت تحملش را ندارد، این سبکهای زندگی باید مدیریت بشوند و نه اینکه هر نوع سبک زندگی متفاوت با سبک زندگی متعارف را ممنوع اعلام کنیم، چون این امر سبب خواهد شد آن سبکها به سوی حوزه جرم سوق پیدا کنند، اما باید دید لزوم اینکار با توجه به حوزه فوقالعاده هزینهزای جرم چیست ؟ ما با جرمزایی، یعنی با شمول پهنه جرائم به کنشهای هر چه بیشتر، به نیروهای انتظامی، زندان و قوه قضائیه و قانونگذاران بیشتری نیاز پیدا میکنیم و این امر اصلا به آن معنا نیست که ضمانتی به وجود بیاید که با مجرمانه تلقی کردن برخی از سبکهای زندگی، آن سبکها از جامعه حذف شوند، نه در کوتاه مدت و نه به خصوص در دراز مدت. بهخصوص با توجه به راه حلهایی مثل حضور در فضای مجازی. غیر قانونی شدن یک کنش راه و روشی است که در نهایت میتواند باعث رایکالتر شدن افراد شود بنابراین باید تلاش کرد تا جایی که ممکن است رفتاری را به جرم تبدیل نکنیم. امروز آن چیزهایی جرم تلقی میشود که جامعه به هیچ عنوان نتواند آن را بپذیرد و موجب ضربهای جبران ناپذیر مثل قتل یا دزدی شود که حتی در این موارد هم طبقهبندی خاصی وجود دارد. بنابراین همیشه این خطر وجود دارد که نفی تنوع، ایجاد جرمزایی کند.
زنان و مصرف شبکههای اجتماعی
موضوع اصلی این است که به زبان بوردیویی بین سرمایه فرهنگی زنان و سرمایه اجتماعی و اقتصادی زنان تناسب وجود ندارد. شما از طرفی زنانی دارید که در دانشگاهها نرخ تحصیل بالای ۵۰ درصد را پشت سر گذاشتهاند ولی از نظر اجتماعی روابط محدودی دارند. این روابط اجتماعی محدود ناشی از آن است که روابط اجتماعی از نظام مشاغل عبور میکند و با وجود نرخ بالای تحصیلات زنان که در حال حاضر از برابری هم گذشته است اما نرخ اشتغال همچنان نرخ بسیار پایینی است که در ابتدای انقلاب وجود داشت یعنی نرخ ۱۰، ۱۲درصد. بنابراین مشکل اصلی این است که زنان امروز ذهنیتشان تغییر کرده و سرمایه فرهنگی بالایی دارند در حالی که در جامعه از لحاظ اشتغال و در بسیاری از برخوردهای اجتماعی همان سیستم ۳۰ سال پیش حاکم است و افراد اگر چه میپذیرند دخترشان تحصیل کند اما فقط تا زمانی که دختر ازدواج کند و به خانه برگردد.نرخ اشتغال ۱۰، ۱۲درصد حتی با اقدامات خیلی جدی در کمتر از چند دهه دو یا سه برابر نمیشود. این مساله جامعه ما را با یک تضاد اساسی مواجه کرده است، تضاد بین دختران و خانوادههایشان، تضاد بین ذهنیت دختران نسبت به آیندهشان و آنچه مجبورند آنرا بپذیرند. زنان برای حل این مشکل مجبورند طرق دیگری برای اجتماعی شدن خود تجربه کنند، طرقی که در عین حال آسیبزا نیز هست. مثلا تردد فیزیکی بیش از حد زنان در سیستم اجتماعی برای خرید تنها برای اینکه حاضر نیستند در خانه بمانند. آنها خانه را به عنوان نقطه اساسی حیاتشان بهحساب نمیآورند. این مساله چون قابل مدیریت نیست میتواند یک آسیب محسوب شود. این شهرگردی بیهوده را میتوان به وبگردی بیهوده نیز تسری داد، هم در مورد جوانان و هم در مورد زنان.
کژکارکرد وبلاگنویسی، فیسبوکنویسی و...
من بهطور کلی وبلاگنویسی و فیسبوکنویسی و... را در جامعه ایران دچار کژکارکرد میبینم، جایی که فرد امکان کنش در یک نظام متعارف را ندارد به سمت یک نظام موازی حرکت میکند، اگر ما به اندازه کافی محافل و پاتوقها و جایگاههایی داشتیم که افراد میتوانستند در آن جا جمع شوند و حرفهایشان بزنند، جایگاههایی که دوستیها و صمیمیتها بتواند شکل بگیرد و سبکهای زندگی بتوانند خودشان را نشان بدهند وبلاگ این کارکرد را به عهده نمیگرفت. این محیط آسیبهایی دارد که یکی از موارد آن تخریب سیستم زبانی ماست و ما را به زبان شلختهای میکشاند که هیچ نوع الزامی در ساختار فکری خود ندارد. بگذریم که توهینها و تابوشکنیها و هنجارشکنیهایی هم که در آن اتفاق میافتد نیز آسیبزاست و باید کنترل شود اما این کنترل توسط خانوادهها باید صورت بگیرد. زیرا کنترل خانواده بر بچهها ضمانت اجرایی بیشتری به نسبت پلیس دارد. در کشورهای پیشرفته دنیا برای والدین نرم افزارهای بسیار قویای تهیه شده است تا خانوادهها بچهها را در محیط افسار گسیخته اینترنت کنترل کنند.متاسفانه در حال حاضر خانوادههای ما دچار نوعی بیمسوولیتی با تصور اینکه اینترنت ما فیلتر دارد شدهاند، در حالی که همه میدانند جوانها فیلترشکن پیدا میکنند.حتی در بسیاری موارد والدین با بچههایشان در پیدا کردن فیلتر شکن همدست میشوند، از این گذشته اینجا باز هم همان بحث افزایش بیهوده گستره جرم پیش میآید: وقتی فرضا از 100 هزار وبلاگ 90هزار تای آن فیلتر شود، همه چیز جرم محسوب میشود. وقتی جرم آنقدر گسترده شد، در حقیقت معنای خودش را از دست میدهد. کنترل خانوادهها زمانی است که تعداد جرمها محدود و مشخص است. مثلا سایتهایی با محتوای پورنوگرافی یا تشویق به خشونت و نژادپرستی که در این موارد دولت، خانوادهها و همه باید دخالت کنند. باید به جایی برسیم که فرد خودش حتی اگر کنترلی بر او وجود نداشته باشد همانطوری که در عالم واقعی فردقانع میشود سراغ مواد مخدر یا دزدی و جنایت نرود سراغ بخشی از سایتها نباید برود. نرفتنی ناشی از اخلاق، نه ناشی از قانون و مجازات.
ارسال نظر