سنتی که ترامپ از آن بهرهبرداری کرد برای همیشه باقی خواهد ماند
ترامپ و پوپولیسم آمریکایی
مایکل کازین *
مترجمان: ابوذر باقی/ مریم رضایی
دونالد ترامپ یک «پوپولیست غیرمحتمل» است. نامزد جمهوری خواهان برای ریاستجمهوری میراث دار بخت و اقبال است، در مورد ثروت و داراییهای خود لاف میزند، میان تفریحگاههای انحصاری و هتلهای لوکس خود در رفت و آمد است و برنامه اقتصادیای را اتخاذ کرده که - در میان بسیاری از چیزها- نرخ مالیات را برای ثروتمندانی مانند خودش تخفیف خواهد داد. ترامپ به زنجیره عمیق بیاعتمادی و تنفر در میان میلیونها آمریکایی سفیدپوست کارگر و طبقه متوسط پی برده است.
مایکل کازین *
مترجمان: ابوذر باقی/ مریم رضایی
دونالد ترامپ یک «پوپولیست غیرمحتمل» است. نامزد جمهوری خواهان برای ریاستجمهوری میراث دار بخت و اقبال است، در مورد ثروت و داراییهای خود لاف میزند، میان تفریحگاههای انحصاری و هتلهای لوکس خود در رفت و آمد است و برنامه اقتصادیای را اتخاذ کرده که - در میان بسیاری از چیزها- نرخ مالیات را برای ثروتمندانی مانند خودش تخفیف خواهد داد. ترامپ به زنجیره عمیق بیاعتمادی و تنفر در میان میلیونها آمریکایی سفیدپوست کارگر و طبقه متوسط پی برده است. ترامپ اولین سیاستمداری است که از نخبگان عبور کرده و قهرمان منافع مردم عادی جلوه گر شده است. دو سنت متفاوت- و اغلب رقیب- پوپولیستی در ایالات متحده پر رونق بوده است. صاحب نظران اغلب از پوپولیسم «چپ گرا» و «راستگرا» سخن میگویند. سنت اول، پوپولیسمی که خشم خود را منحصرا به سوی بالا نشانه میرود: به سمت نخبگان شرکتها و حامیانشان در دولت که به منافع مردان و زنانی خیانت کردهاند که گفته میشود کارها و خدمات اساسی کشور را انجام میدهند.
این پوپولیستها مفهوم «مردم» را بر اساس طبقه مینگرند و از مطرح کردن خود بهعنوان حامیان یا مدافعان هر گروه قومی- مذهبی خاص امتناع میورزند. آنها به جریان گسترده لیبرال در زندگی سیاسی آمریکا تعلق دارند؛ آنها پیش برنده نسخهای از «ناسیونالیسم مدنی» هستند که مورخی به نام «گری گرستل» آن را به مثابه «اعتقاد به برابری بنیادین همه انسانها در حقوق مسلم هر فرد برای زندگی، آزادی و جست و جوی خوشبختی و در دولتی دموکرات» تعریف میکند «که مشروعیت خود را از رضایت مردم میگیرد.»حامیان سنت پوپولیستی دوم - سنتی که ترامپ به آن تعلق دارد- نخبگان در شرکتهای بزرگ و در دولت را به دلیل تضعیف منافع اقتصادی توده مردم و آزادیهای سیاسی مقصر میشناسند، اما این سنت تعریف از «مردم» کوتهبینانهتر بوده و به لحاظ قومی محدودیت بیشتری دارد.برای بیشتر تاریخ آمریکا، این تعریف فقط شامل شهروندانی با «میراث اروپایی» میشد یعنی «آمریکاییهای واقعی» که قومیتشان به تنهایی ادعای سهم بردن در فضایل کشور را برایشان به ارمغان آورد.
بهطور معمول، این نوع پوپولیسم مدعی است که اتحادی شیطانی میان نیروهای اهریمنی در بالا و نیروهای بیارزش و تیرهپوست فقیر در پایین وجود دارد؛ توطئهای که منافع و ارزشهای اکثریت (سفیدپوست) وطنپرست در وسط را به مخاطره میاندازد. تردید نسبت به پیمان نانوشتهای میان «بالا» و «پایین» از باور به آن چیزی نشأت گرفته که گرستل آن را «ناسیونالیسم نژادی» مینامد. مفهومی از «آمریکا بر اساس شرایط قومی- نژادی بهعنوان مردمی که با خون و رنگ پوست مشترک و تناسبی به میراث برده شده برای «حکومت بر خود» گردهم آمدهاند.» هر نوع سنت پوپولیستی در آمریکا - هر از گاه- نفوذ سیاسی بهدست آوردهاند. طغیان آنها تصادفی نیست. آنها در واکنش به نارضایتیهای واقعی سر بر میآورند: نظامی اقتصادی که مدافع ثروتمندان است، از واگذاری مشاغل به مهاجران جدید میترسد و سیاستمدارانی که بیشتر به پیشرفت خود اهمیت میدهند تا رفاه اکثریت. متاسفانه، تنها راه برای مهار جذبهشان جدی گرفتن این مشکلات است.
پوپولیستها از گذشته تا حال
پوپولیسم مدتها مفهومی مورد مناقشه و مبهم بوده است. پوپولیستها به مثابه مدافعان ارزشها و نیاز به وجود اکثریتی سختکوش، تحسین شده و بهعنوان افرادی که از جهل جاهلان استفاده میکنند، تقبیح شدهاند، اما عبارت پوپولیسم قبلا معنایی دقیقتر داشت. در دهه ۱۸۹۰ روزنامهنگاران لاتینتبار عبارتی ابداع کردند برای توصیف طرف سوم و بزرگی که پوپولیسم یا «حزب مردم» نامیده میشد؛ حزبی که به شکلی قدرتمند جریان ترقیخواه و ناسیونالیست- مدنی پوپولیسم آمریکایی را بیان میکرد. «حزب مردم» به دنبال رهایی نظام سیاسی از چنگ «قدرت پول» بود. کنشگرانش - که بیشترشان از جنوب و غرب بودند- به حمایت از منافع مشترک کارگران روستایی و شهری پرداخته و به دنبال خاتمه دادن انحصارات در صنعت و امور مالی برای فقیر کردن تودهها بودند. ایگناتیوس دانلی، رماننویس و نماینده سابق جمهوریخواه کنگره، در سخنرانیاش در تاسیس کنوانسیون این حزب در اوماها در سال ۱۸۹۲ گفت: «ما بهدنبال بازگرداندن حکومت جمهوری بهدست «مردم ساده»ای هستیم که این جمهوری بهدست آنها برقرار شده است.»
حزب جدید بهدنبال گسترش قدرت دولت مرکزی و خدمت به آن «مردم ساده» و تحقیر استعمارگرانش بود. همان سال، این حزب ۲۲ رأی الکترال بهدست آورد. چهار سال بعد، اکثریت نمایندگان از نامزد دموکرات یعنی ویلیان جنینگز برایان حمایت کردند که از برخی پیشنهادهای اصلی حزب حمایت میکرد. وقتی برایان در انتخابات ۱۸۹۶ بازنده شد، حزب سوم به سرعت رو به افول رفت. سناتور برنی سندرز هم وارث همین سنت پوپولیستی است. طی رقابتهای ۲۰۱۶، سندرز علیه «طبقه میلیاردر» به دلیل خیانت به وعده دموکراسی آمریکایی، بیمه درمانی برای همه و سایر اصلاحات مترقیانه اقتصادی شورید. سندرز خود را سوسیالیست نامید و حامیان خود را بهعنوان پیشقراولان «انقلاب سیاسی» ستود.جریان دیگر پوپولیسم - ناسیونالیستهای نژادی- در حدود همین زمان بهعنوان «حزب مردم» ظاهر شد. هر دو از همان حس هشدار طی عصر طلایی در مورد نابرابری روزافزون میان شرکتهای بیحساب و کتاب و برجهای سرمایهگذاری و کارگران معمولی و مزرعهداران کوچک زاده شدند. در اواخر قرون نوزده و بیست، قهرمانان این جریان فکری از جذابیتهای بیگانههراسی برای لابی با کنگره جهت ممنوع کردن کارگران چینی و ژاپنی از مهاجرت به آمریکا استفاده کردند.
آمریکاییهای طبقه کارگر و متوسط سفیدپوست - که برخی از آنها به اتحادیههای کارگری مبارز تعلق داشتند- این جنبش را هدایت و بخشی از پیروانش را تشکیل میدادند. ظهور ترامپ نشان از جذبه پایدار جریان ناسیونالیستهای نژادی در پوپولیسم آمریکایی دارد. حزب کارگری کالیفرنیا (WPC) - که از سوی دنیس کرنی، تاجری کوچک اهل سانفرانسیسکو در سال ۱۸۷۷ تاسیس شد- با شعار «چینیها باید بروند» و درخواست ۸ ساعت کار در روز و اختصاص کار به بیکاران به سرعت رشد کرد. تنها برخی کنشگران سفیدپوست کارگر نسبت به لفاظیهای نژادپرستانهاش اعتراض کردند. این حزب کنترل سانفرانسیسکو و چندین شهر کوچک دیگر را بهدست گرفت و نقش مهمی در بازنویسی قانون اساسی کالیفرنیا برای اخراج چینیها و ایجاد کمیسیونی برای تنظیم «راهآهن مرکزی اقیانوس آرام» - نیرویی عظیم در اقتصاد کشور- ایفا کرد. این حزب اندکی بعد به دلیل نزاعهای داخلی از هم گسیخت. جناح کرنی خواستار تداوم حملات به چینیها بود اما بسیاری از اتحادیههای کارگری بهدنبال کاهش ساعت کار، ایجاد مشاغل دولتی برای بیکاران و مالیات بیشتر بر ثروتمندان بودند. اما کنشگران پوپولیست در جناح کرنی پیروزی قاطعی بهدست آوردند. در سال ۱۸۸۲، آنها کنگره را قانع کردند تا «قانون اخراج چینیها» را از تصویب بگذراند. این اولین قانون در تاریخ ایالاتمتحده بود که اعضای یک ملیت خاص را از ورود به کشور منع میکرد. دو دهه بعد، کنشگران در جنبش کارگری کالیفرنیا هم پیشگام کمپینی برای فشار بر کنگره جهت منع مهاجرت تمام ژاپنیها به کشورشان شدند.
اگر آنها در آن زمان چینیها و ژاپنیها را تهدید میدانستند اما امروز ترامپ مسلمانان را تهدید میانگارد. کنشگران آن سالها مهاجران ژاپنی را جاسوسانی در خدمت امپراتوری کشورشان میدیدند که به دنبال حمله به آمریکا هستند. برخی آنها را همچون روباه، مکار میدانستند. طی جنگ جهانی دوم، چنین نگرشهایی جابهجایی اجباری دولت فدرال برای ۱۱۲ هزار ژاپنی- آمریکایی را مشروع کرد؛ بسیاری از آنها شهروندان آمریکا بودند. در دهه ۱۹۲۰ یکی دیگر از اسلاف پوپولیسم ترامپگونه ظهور کرد، سقوط کرد و اثر خود را بر سیاستهای آمریکا برجا نهاد: جریان دوم کوکلوکسکلانها (KKK). نیم قرن بعد، دولت فدرال برخی از آنها را زندانی کرد، گروهی که به وحشتپراکنی پرداخته و تلاش داشت تا مانع زنان و مردان سیاهپوست برای بازسازی جنوب شود. در سال ۱۹۱۵ دومین گروه کلانها شروع به عضوگیری از سراسر کشور کردند. آنها به دنبال این بودند که به آفریقایی- آمریکاییها اجازه اعمال حقوق قانون اساسیشان ذیل اصلاحیههای ۱۴ و ۱۵ را ندهند. آنها ویرانگریهای خود را ادامه دادند اما هم بهزودی مضمحل شدند. با این حال، در دهه ۲۰ کلانها حدود ۵ میلیون عضو داشتند و توانستند در سال ۱۹۲۴ کنگره را وادار به محدود کردن مهاجرتها از جنوب و شرق اروپا کنند. کنگره در سال ۱۹۶۵ این نظام تبعیضآمیز را لغو کرد. همچون این دغلکاران اولیه، ترامپ هم نخبگان جهانی را برای ترویج «مرزهای باز» مورد انتقاد قرار داد که به مهاجران اجازه میداد که شغل را از کارگران آمریکایی ربوده و معیارهای زندگی خود را بالاتر ببرند. نامزد جمهوریخواه بهطور اخص به گروههایی که در نظر او تهدید بودند، اشاره کرد. او مکزیک را به آوردن جرائم، قاچاق و تجاوز به کشوری که صلحطلب و قانونمدار است متهم کرد. همچنین مهاجران مسلمان را مدافعان «حملات وحشتناکی» توصیف کرد که «فقط به جهاد معتقدند و هیچ عقلانیتی ندارند و معتقد به زندگی و حقوق انسانی نیستند.» ترامپ این را «حقیقتی» میداند که دولت اوباما آن را نادیده گرفته است.
اول آمریکا
پوپولیستهای آمریکایی تلاش کردهاند بیشتر توجه خود را به سیاست داخلی معطوف کنند. اما سیاست خارجی نیز یک هدف است. بهعنوان مثال، ترامپ پیمان های بینالمللی مثل ناتو را محکوم کرده و پوپولیستها از هر دو سنت مدتها نگران تاثیرات ناهنجار خارجی بر کشورشان بودهاند. مثلا «حزب خلق» یا حزب پوپولیست آمریکا در خط مشی خود در سال ۱۸۹۲ هشدار داده بود که «توطئهای عظیم علیه بشریت» به نفع نظام پولی طلا «در دو قاره سازماندهی شده» و «به سرعت در حال قبضه کردن دنیا» است. به هر حال، بین این دو رویکرد، پوپولیستها در سنت ناسیونالیست نژادی همواره موضع خصمانهتری نسبت به تعهدات بینالمللی داشتهاند. در اواسط دهه ۳۰ میلادی، پدر چارلز کاگلین، کشیش فعال در رادیو، از مخاطبان گسترده خود خواست انعقاد پیمانی را که فرانکلین روزولت، رئیسجمهور وقت، امضا کرده بود و به ایالات متحده امکان میداد در دادگاه لاهه مشارکت داشته باشد، نقض کنند. کاگلین معتقد بود این دادگاه ابزار همان «بانکداران بینالمللی» است که آمریکا را به کشتارگاه جنگ جهانی اول کشاندند.درنتیجه این تبلیغ آن کشیش، تعداد کافی از سناتورها را ترساند و باعث شد روزولت نتواند آرای دو سوم اکثریتی را که نیاز داشت، به دست آورد.
در سال ۱۹۴۰، «کمیته اول آمریکا» که یک گروه فشار انزواطلب بود، هشدار مشابهی را علیه مداخله آمریکا در جنگ جهانی دوم صادر کرد. این گروه ۸۰۰ هزار عضو داشت و ائتلافی گسترده را تشکیل داده بود: تاجران محافظهکار، تعدادی سوسیالیست، یک گروه دانشآموزی که شامل گور ویدال نویسنده (که در آن زمان دبیرستانی بود) و جرالد فورد (که در آن زمان در مدرسه حقوق یل درس میخواند و بعدا رئیسجمهور شد) میشد. این ائتلاف همچنین از حمایت تعدادی از آمریکاییهای برجسته مانند والت دیزنی و فرانک لوید رایت (معمار معروف) برخوردار بود. اما در روز ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۴۱، چارلز لیندبرگ، معروفترین سخنگوی ائتلاف، پیام ضد جنگ خود را یک قدم جلوتر برد. او در یک سخنرانی تلویزیونی گفت: «مهمترین گروههایی که این کشور را به سوی جنگ سوق دادهاند، بریتانیا، یهودیها و دولت روزولت بودهاند. بزرگترین خطر آنها برای این کشور، در مالکیت گسترده و نفوذشان در تصاویر متحرک، مطبوعات، رادیو و دولت ما نهفته است.» در آن زمان، غلبه هیتلر بر بیشتر قسمتهای اروپا ائتلاف «اول آمریکا» را در وضعیت تدافعی قرار داده بود. اظهارات ضد یهودی لیندبرگ سقوط او را تسریع کرد. سه ماه بعد، این گروه پس از حمله ژاپنیها به پرل هاربر منحل شد.
به هر حال، در دهههای اخیر، برخی شخصیتهای برجسته راستگرای پوپولیست، اظهارات برند «اول آمریکا» را احیا کردهاند، اگرچه عمدتا از یهودیستیزی آشکار اجتناب کردهاند. در اوایل دهه ۹۰ میلادی، پت رابرتسون، بنیانگذار «ائتلاف مسیحیان» (گروه لابیگر مسیحیان محافظهکار)، نسبت به توطئهای جهانی هشدار داد که حاکمیت آمریکا را تهدید میکرد. او نسبت به قدرت گرفتن کرملین هشدار داده بود. چند سال بعد، پت بوچانان، مفسر سیاسی محافظهکار، پیشنهاد ساخت یک «دیوار دریایی» برای جلوگیری از مهاجرت به آمریکا از طریق مرزهای جنوبی را مطرح کرد. در سال ۲۰۰۳ او نومحافظهکاران را به توطئهچینی برای حمله آمریکا به عراق به منظور ایجاد یک «نظم جهانی جدید» متهم کرد. بوچانان امسال از اعتبار «کمیته اول آمریکا» دفاع کرده و از نامزد شدن ترامپ برای رسیدن به کاخ سفید استقبال کرد. نامزد جمهوریخواه نیز به نوبه خود در ماه آوریل وعده داد: «اول آمریکا موضوع اصلی و برجسته دولت من خواهد بود.»
تعریفی برای «مردم»
با اینکه ظهور ترامپ نشاندهنده جذابیت پایدار شاخه ناسیونالیسم نژادی پوپولیسم آمریکایی است، اما کمپین انتخاباتی او یک عامل حیاتی را نادیده گرفت. این کمپین فاقد یک توصیف منسجم و برجسته از نظر احساسی در مورد «مردمی» است که ترامپ ادعا میکند نماینده آنها شده است. این موضوع اخیرا در تاریخ معاصر پوپولیسم آمریکایی غایب شده است. حزب خلق و متحدان آن برتری اخلاقی «طبقههای مولد» را که کل ثروت را با بازوها و مغزهای خود ایجاد میکردند، مورد تحسین قرار میداد. اکثریت آنها عبارت بود از دستمزدبگیران صنعتی، کشاورزان کوچک و متخصصان نوعدوستی مثل معلمها و پزشکان. محافظهکارانی مانند سناتور باری گلدواتر و رونالد ریگان تاکید میکردند که به نفع «مالیاتدهندگان» صحبت میکنند. جورج والاس، نامزد حزب سوم انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۶۸ در مبارزات انتخاباتی خود حتی مردم را با اسم شغلهایی که داشتند توصیف میکرد: «راننده اتوبوس، راننده کامیون، آرایشگر، آتشنشان، پلیس، فولادگر، لولهکش، مخابراتی و تاجر.»
ترامپ هم مثل این افراد عوامفریب قبلی، گزینش جهانی برای ارتقای «مرزهای باز» را محکوم میکند. به هر حال، وعده او مبنی بر «بزرگ ساختن دوباره آمریکا» تنها کلیشههایی مبهم و نوستالژیک ارائه داده که مردم آمریکا از آن استقبال میکنند. سخنرانیها و وبسایت کمپین او از عبارات تکراری مثل «خانوادههای کارگر،» «طبقه متوسط ما» و البته «مردم آمریکا» استفاده کرده که این عبارات با حملات لفظی شدید او به مکزیکیها و مسلمانان و رقبای سیاسیاش در تضاد است.
در دفاع از ترامپ باید گفت برای پوپولیستها یا هر نسل دیگری از سیاستمداران آمریکایی، ارائه یک تعریف دقیق و مهیج در مورد اکثریت بافضیلت، بسیار سخت شده است. ایالات متحده از دهه ۶۰ میلادی به بعد هر چه بیشتر به یک کشور چندفرهنگی تبدیل شده است. هر کسی که بهطور جدی در آمریکا قصد رئیسجمهور شدن را دارد، نمیتواند در مورد «مردم» به شیوههایی صحبت کند که افراد غیرسفیدپوست و غیرمسیحی را دربرنگیرد. حتی ترامپ هم در ماههای آخر مبارزه انتخاباتی خود، تلاش کرد - هر چند در قالبی محدود و ناشیانه - توجه شهروندان سیاهپوست و لاتینتبار را جلب کند. در ضمن، گروهی که پوپولیستها در سنت ناسیونالیسم نژادی از قدیم آنها را بهعنوان قلب و روح آمریکا ستودهاند - یعنی طبقه کارگر سفیدپوست - به اقلیتی محدود شده تبدیل شدهاند. با این حال، پوپولیستهای مترقی نیز نتوانستهاند این چالش لفظی را حل کنند. ساندرز امسال اقدامی جالب توجه برای نامزد شدن در حزب دموکرات انجام داد. اما او هم مانند ترامپ در مورد گروه برگزیدهای که از آنها نفرت داشت - یعنی طبقه میلیاردر - در مقایسه با گروهی که از انقلاب خودخوانده او منتفع میشد، شفافتر رفتار کرد. شاید نامزدی که بیشترین حمایت خود را از آمریکاییهای جوان از طبقات و نژادهای مختلف دریافت میکرد، نتوانست «مردم» خود را دقیقتر تعریف کند؛ حتی اگر میخواست این کار را انجام دهد.
در گذشته، مفاهیم قوی پوپولیستها در مورد بنیانشان به آنها کمک میکرد ائتلافهای پایداری ایجاد کنند؛ ائتلافهایی که میتوانستند حاکمیت داشته باشند، نه اینکه فقط در کمپینهای انتخاباتی شرکت کنند. آنها با استناد به هویتهایی که مورد استقبال رایدهندگان بود - یعنی «تولیدکنندهها،» «کارگران سفیدپوست،» «آمریکاییهای مسیحی» یا «اکثریت خاموش» ریچارد نیکسون - آنها را به رای دادن به حزبشان برمیانگیختند. نه دموکراتها و نه جمهوریخواهان، امروز نتوانستهاند چنین جاذبهای را شکل دهند و این ناتوانی به علت و معلول بیمیلی مردم نسبت به هر دو حزب تبدیل شده است. شاید ارائه یک تعریف معتبر از «مردم» که بتواند اکثریت طبقات، جنسیتها و هویتهای قومی را که در کنار هم - و اغلب ناامیدانه - در آمریکای امروز زندگی میکنند بسیج کند، غیرممکن باشد. اما پوپولیستهای بلندپرواز از تلاش برای انجام این کار دست نخواهند کشید.
بازی با ترس
در برابر ضعف آشکار هیلاری کلینتون، از جمله نبود اعتماد عمومی به او، ترامپ با سخنرانیهای تند علیه گروههای اقلیت شهرت یافت. حتی شعار او که میگفت «آمریکا را دوباره بزرگتر کنیم» تا حدی منفیگرایی داشت. با این حال، نمیشد نگرانیها و خشم افرادی را که در سالهای گذشته به هیچ یک از نامزدهای ریاست جمهوری اینقدر اشتیاق نشان نداده بودند، نادیده گرفت. طبق نظرسنجی جاستین گست، دانشمند علوم سیاسی، که قبل از انتخابات انجام شده بود، ۶۵ درصد سفیدپوستان آمریکایی - یعنی حدود دو پنجم جمعیت این کشور - تمایل داشتند به حزبی رای دهند که مقابل «مهاجرتهای گسترده بایستد، برای کارگران شغل فراهم کند، میراث مسیحیت را برای آمریکا حفظ کند و جلوی افراطگرایی را بگیرد.» این مردان و زنان معتقدند بیشتر سیاستمداران آنها را نادیده میگیرند. تعداد این افراد از رایدهندگان فرانسوی که در حال حاضر از جبهه ملی حمایت میکنند و یا انگلیسیهایی که به برگزیت رای دادند، کمتر نبود.
تا زمانی که هیچ یک از دو حزب اصلی آمریکا بهطور جدی و همدلانه به نگرانیهای آنها توجه نکنند - یعنی مهاجرت را محدود نکنند و اشتغال با دستمزد کافی ایجاد نکنند - آنها از سیاستمداران هر چند بیاطلاعی که میخواهند در این جهت تلاش کنند، استقبال خواهند کرد. سنت پوپولیسمی که ترامپ از آن بهرهبرداری کرد، برای همیشه باقی خواهند ماند.
یک شر ضروری
پوپولیسم در بهترین حالت زبانی ارائه میکند که میتواند دموکراسی را تقویت کند، نه اینکه آن را به خطر اندازد. حزب خلق آمریکا در کنترل بسیاری از اصلاحات مترقی مثل مالیات بر درآمد و قوانین شرکتی مفید واقع شد؛ اصلاحاتی که آمریکا را به جامعهای انسانیتر در قرن بیستم تبدیل کرده بود. دموکراتهایی که از به کار بردن جاذبههای پوپولیستی راضی هستند، برای ایجاد نظم کاپیتالیستی لیبرال، با وجود نقصهایی که داشت، تلاش زیادی کردند. حتی برخی سخنرانان پوپولیست که شدیدا علیه مهاجرین شکایت میکردند، از قوانینی مثل هشت ساعت کار روزانه حمایت کردند که در نهایت به نفع همه دستمزدبگیران آمریکا، صرف نظر از محل تولدشان شد.
پوپولیسم گذشتهای سرکش داشته است. نژادپرستان و مستبدان بالقوه، از جاذبههای آن بهرهبرداری کردهاند. اما آمریکاییها هیچ روش قدرتمندتری نیافتهاند تا به وسیله آن از نخبگان سیاسی خود بخواهند ایدهآلهای فرصت برابر و قوانین دموکراتیک را محقق کنند؛ ایدهآلهایی که در فصل مبارزات انتخاباتی به شدت مورد توجه آنان است. پوپولیسم میتواند خطرناک باشد، اما لازم هم هست. همانطور که ون وودوارد مورخ در سال ۱۹۵۹ در پاسخ به روشنفکرانی که پوپولیسم را نفی کرده بودند نوشت: «میتوان انتظار داشت و حتی امیدوار بود که تحولات آینده کرسیهای قدرت را غافلگیر خواهد کرد و درمان دورهای ضروری برای سلامت دموکراسی ما را تجهیز خواهد کرد.»
مردی که ادامهدهنده راه پوپولیستهای قدیمی است، اکنون در مصدر ریاستجمهوری قرار گرفته است. جهان پسا ترامپ آیا جای امنتری خواهد بود؟
* استاد تاریخ دانشگاه جرج تاون
منبع: Foreign Affairs
ارسال نظر