کمونیسم وداع با تمدن

امیرحسین خالقی

دکترای سیاست‌گذاری دانشگاه تهران

خمرهای سرخ پس از به قدرت رسیدن در کامبوج تصمیم گرفتند همه چیز را ویران کنند و از اول بسازند. سالی را که به قدرت رسیدند به پیروی از انقلاب فرانسه «سال صفر» نامگذاری کردند و برای آنکه یک جامعه کشاورزی عاری از خودپرستی و منفعت شخصی خلق کنند، سعی کردند نظام تقسیم کار، مالکیت شخصی، آموزش و دیگر مظاهر مدنیت و شهرنشینی را براندازند. روستاییان را خلق کهن و شهرنشینان را خلق جدید نامیدند، تمام شهرها را تخلیه کردند و «انگل‌های شهری» را به کار «مفید» در مزارع واداشتند، هنرمندان، روشنفکران، دانشگاهیان و بسیاری دیگر از صاحبان مشاغل «غیرضروری» یا کشته شدند یا با تحقیر تمام در غیرانسانی‌ترین شرایط به کار در مزارع واداشته شدند. حق مالکیت از خلق جدید گرفته شد، به ازای کار پولی به آنها پرداخت نمی‌شد و سهمیه غذایی اندکی برایشان تعیین شد و حاصل کار برای «منافع جمعی» هزینه می‌شد. گفته می‌شد حتی داشتن عینک هم می‌توانست نشان از تفاخر و بورژوازی تلقی شود و برای شخص خطرناک باشد. در این دوره کابوس‌وار بسیاری از سوء تغذیه و بیماری‌های گوناگون مانند مالاریا و البته کشتار و شکنجه کشته شدند. هنوز هم کابوس ازدواج اجباری (بخوانید تجاوز) با مبارزان سرخ در ذهن بسیاری از زنان بازمانده وجود دارد.

این توحش با یک اسم رمز انجام شد: کمونیسم! بدون آنکه بخواهیم قضاوت کنیم رفع کامل نابرابری ها، تقسیم کار و سلسله مراتب‌هایا امکان دارد یا باید آن را آرمانی تخیلی تلقی کرد، این ایده هوادار کم ندارد. هرچند روشن نیست تا چه اندازه می‌توان تجربه کامبوج را مسیر درست و ضروری برای رسیدن به کمونیسم دانست. اجازه دهید خود این ایده پیچیده کمونیسم را بیشتر بررسی کنیم: کمونیسم را دیدگاهی سیاسی و اقتصادی تعریف می‌کنند که برانداختن مالکیت خصوصی و اقتصاد مبتنی بر سود را هدف گرفته است و مالکیت و کنترل عمومی و جمعی وسایل تولید (ابزار و ماده اولیه) و منابع اقتصادی جامعه را پیشنهاد می‌دهد. مارکس نظریه پرداز یکی از نامدارترین انواع کمونیسم (کمونیسم مارکسیستی) به شمار می‌آید و بر این باور بود که کمونیسم پس از دردهای طولانی زایمان از دل جامعه سرمایه‌داری و تضادهای آن بیرون می‌آید. بعد از آنکه مناسبات سرمایه‌داری که بر پایه تقسیم کار، روابط کالایی، پول و مالکیت فردی وسایل تولید است به تدریج از میان رفت، در گام نخست یک نهاد جمعی (دولت) مردمی نیاز است تا افراد را متناسب با زحمتشان مزد دهد و در گام بعدی است که می‌توان به تدریج امید به پیدایش جامعه کمونیستی داشت که تولید و توزیع ثروت‌ها بر اساس «از هرکس به اندازه توانش، به هرکس به اندازه نیازش» صورت می‌گیرد. در آن جامعه دیگر خبری از دولت، بازار (به شکل کنونی)، طبقات، سلسله مراتب و بهره کشی نخواهد بود.

چنین نگاهی در دید نخست انسانی و اخلاقی به نظر می‌رسد. با این حال در جهانی که «هر انسان گرگ انسان دیگر است» و برای همگان «من» بیشتر از «ما» ارزش دارد، کمتر بتوان امیدی به آن داشت. از آنجا که منفعت شخصی در بین آدم‌ها بسیار پررنگ است، غریب نیست اگر افراد توانشان را کمتر و نیازشان را بیش از آنچه هست نشان دهند و «از هر کس به اندازه توانش، به هرکس به اندازه نیازش» نگاه‌ ایده‌آلی است که چنانکه متفکران نیز گفته‌اند برای تحققش شاید باید نوع انسان را «کوبید و از نو ساخت»!. تجربه جاهایی مانند شوروی، چین و کامبوج هم نشان می‌دهد که این کوبیدن و ساختن بی خون‌ریزی هم نبوده است. سه کشور کم وبیش در همان گام نخست رسیدن به جامعه مطلوب متوقف شدند، چین و کامبوج رادیکال عمل کردند، ولی نتیجه کار هیچ یک درخشان نبود و کشته‌های میلیونی و قحطی و فقر پیامدهای آن به شمار می‌آمد. گفته می‌شود پس از جنگ داخلی اسپانیا در دهه ۱۹۳۰ که کمونیست‌های آنارشیست به حکومت رسیدند، تلاش کردند تا نظام پولی را نابود کنند، آنها همه پول‌های موجود را ضبط و نابود کردند و البته مجازات استفاده از پول هم مرگ تعیین شد.

زمانی که دست نامرئی بازار نباشد، باید جای خالی آن را دستی دیگر پر کند، این دست چیزی جز یک دولت فراگیر و شبکه‌های «مردمی‌اش» نیست. اگر قیمت و مالکیت فردی وجود نداشته باشد تا افراد خودشان اقتصاد را نظم دهند، باید فرمان دولت (گیریم از نوع مردمی آن) دست به تخصیص منابع بزند و از آنجا که هیچ دولتی هرگز همه اطلاعات و توان تحلیلی لازم را نخواهد داشت، کمبود و کاستی‌ها ناگزیر است. در یک نمونه جالب ذکر کرده‌اند که در بیشتر سال‌های ۱۹۷۰ کالای ساده‌ای مثل سنجاق سر برای زنان در لهستان یافت نمی‌شد، برنامه اقتصادی را مردان تهیه می‌کردند و از قرار چنین محصولاتی از چشمشان دور مانده بود. در نمونه‌ای دیگر، در چین زمان مائوتسه تونگ، پیشوای مردمی تصمیم گرفت تولید فولاد کشور را افزایش دهد و باز در یک حرکت «مردمی» و با «برنامه‌ریزی» دقیق همه روستاییان و کشاورزان بدون تخصص و دانش لازم به تولید فولاد وا داشته شدند و حاصل البته یک افتضاح تمام عیار پرهزینه و دردناک بود.

متفکری بزرگ مانند مارکس هم به خوبی دریافته بود، پرش از اقتصادهای کشاورزی و بدوی مانند چین و شوروی به آرمان سوسیالیسم و کمونیسم ممکن نیست و به قدرت رسیدن «تزار سرخ» را پیش‌بینی کرد. با این حال هر چقدر هم انسان‌ها آگاه و نیکخواه باشند، لازم است دستکم به اندازه‌ای سیر باشند که بتوانند به آزادی و برابری بیندیشند. تاریخ تاکنون نشان داده است برای افزایش ثروت راهی بهتر از مبادله اختیاری در بازار با حفظ اصل مالکیت خصوصی نیست (همان چیزی که به آن مناسبات سرمایه‌داری می‌گویند). وانگهی تمدن در یک معنا چیزی جز به رسمیت شناخته شدن مفهوم «فرد» نیست، فردی که می‌تواند آزاد باشد و راه خود را پیش بگیرد. وقتی اصلی ترین مفهوم مرتبط با «فرد» یعنی مالکیت را کنار بگذاریم، در عمل به تمدن «نه» گفته‌ایم.