دنیای اقتصاد، ضحی زردکانلو- اهمیت توجه به نقد ادبی و بررسی و تحقیق در مورد یک اثر ادبی ما را برآن داشت تا با یکی از برجسته‌ترین و فعال‌ترین منتقدان کشور که خود علاوه بر نقادی، تجربه نوشتن مقاله و داستان در زمینه‌های ادبی و اقتصادی را نیز در کارنامه دارد مصاحبه کنیم. «جواد اسحاقیان» مدرس بازنشسته دانشگاه‌های فردوسی و آزاد مشهد است که به تازگی کتابی تحت عنوان «داستان شناخت ایران» منتشر کرده است، که در ادامه گفت‌وگوی ما با او را خواهید خواند.
در خصوص چهار جلد کتابی که به تازگی با عنوان «داستان شناخت ایران» از شما منتشر شده و جایگاه نقد نو برایمان بگویید.

در مورد این چهار عنوان کتاب ، آقای «فتح الله بی‌نیاز» داستان نویس و منتقد ادبیات داستانی، در روزنامه «اعتماد» ( شماره ۱۶۳۲، شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۴ ) مقاله مفصلی نوشته‌اند که علاقه‌مندان را به مطالعه آن دعوت می‌کنم. این مقاله، به بررسی اصول و هنجارهایی می‌پردازد که من در نوشتن چهار عنوان کتاب ( نقد و بررسی آثار جمالزاده ، نقد و بررسی آثار سیمین دانشور ، نقد و بررسی آثار جلال آل احمد ، نقد و بررسی آثار احمد محمود ) به آن‌ها نظر داشته‌ام؛ به این معنی که من در خوانش داستان نویسنده در وهله اول، تنها به «متن» نظر دارم، نه به زندگی‌نامه نویسنده یا آنچه خود و دیگران در باره اثرش نوشته‌اند. هرگونه دریافت و تفسیری، تنها بر پایه همان متن داستان استوار است و من جز متن داستان، به هیچ عامل دیگری نظر ندارم.pic۱
دومین معیار برای خوانش متن داستان «روش‌شناسی و نظریه ادبی معاصر » است؛ یعنی تنها روش‌شناسی و نظریه ادبی نو ملاک دریافت و توضیح متن داستان قرار می‌گیرد. متأسفانه تاکنون « نظریه ادبی معاصر» کم‌تر در خوانش متن دخیل بوده و هرگونه داوری در مورد داستان یا بر پایه ذوق و سلیقه شخصی منتقدان استوار بوده است یا بر اساس معیارهای رایج همان عصر؛ مثلا در دهه‌های چهل و پنجاه، ملاک پیشرو بودن نویسنده و شاعر، اعتقاد او به تعهد و رسالت نویسنده بوده است که سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» خود به آن پرداخته و ناظر به این جهت‌گیری نویسنده است که در قبال حاکمیت و توده مردم یا خودکامگی و امپریالیسم و طبقات استثمارگر چه موضعی اختیار می‌کرده‌است. انتخاب «رویکرد ادبی» یا «نظریه انتقادی و ادبی» به نویسنده کمک می‌کند تا اثر ادبی را بر پایه نظریه‌هایی بررسی کند که منتقدان ادبی برجسته جهان پیشرفته برای بررسی و نقد یک اثر ادبی برمی‌گزینند؛ مثلا من در« نقد و بررسی آثار سیمین دانشور » از 9 رویکرد ادبی در خوانش سه رمان این نویسنده به نام‌های«سووشون»،«جزیره ی سرگردانی» و «ساربان سرگردان» استفاده کرده‌ام. به‌عنوان نمونه درخوانش و نقد رمان«سووشون» یک بار آن را بر پایه «نظریه پسااستعماری» و یک بار بر اساس«خوانش فمینیستی»، یک دفعه بر پایه «تقابل‌های دوگانه» و نگاه ساختاری مورد مطالعه قرار داده‌ام و یک بار بر اساس«سیاق‌های کلامی تودوروف» مورد نقد قرار داده‌ام. این گونه خوانش، نه تنها باعث می‌شود منتقد از هرگونه جانبداری و موضعگیری شخصی و فردی و سلیقه‌ای دور شود، بلکه به خوانش و نقد ، جنبه‌ای علمی بدهد،
زیرا نظریه‌های انتقادی و ادبی، امتحان خود را در زمینه کارآیی خوانش متن یا اثر ادبی، داده‌اند و دوم این که، خواننده با آشنایی با نظریه‌های ادبی معاصر، خودش هم بهتر می‌تواند به نقد و خوانش متن بپردازد.
به‌طور کلی ، اهمیت نقد و شناخت نظریه‌های ادبی برای نقد و بررسی اثر ادبی و هنری چیست ؟
من کتابی با عنوان «بوطیقای نو یا نقد و نظریه ادبی معاصر» نوشته‌ام و در آن بیش از پنجاه رویکرد ادبی جدید را مورد بررسی قرار داده، هنجارهای چیره بر آن را توضیح و هر یک از این رویکردها را در یک داستان کوتاه یا رمان در ادبیات داستانی ایران و جهان مورد بررسی قرار داده‌ام و شما می‌توانید بخش قابل‌اعتنایی از آن‌ها را در سایت ادبی، هنری و فرهنگی « ماندگار» مطالعه کنید. «نظریه ادبی» مانند سکّان برای هدایت کشتی است . همان گونه که سکاندار به یاری سکان می‌تواند کشتی را در دریا هدایت کند، منتقد هم بر پایه «نظریه انتقادی و ادبی» می‌تواند به خواننده کمک کند تا متنی را به دور از هر گونه پیشداوری و سلیقه فردی یا ذوق حاکم بر زمانه مورد بررسی قرار دهد. امروزه تقریبا یک قرن از عمر خلق و تدوین این نظریه‌ها می‌گذرد اما متأسفانه در کشور ما هنوز این نظریه‌ها، جای خود را در خوانش متن باز نکرده‌اند. درک و شناخت این نظریه‌ها، چندان هم ساده نیست و به دقت، هوشیاری، پشتکار و خلاقیت نیاز دارد. کاربست عملی این نظریه‌ها در یک متن معین‌، از آن هم دشوارتر است. خوشبختانه این گونه رویکرد به متون ادبی و داستانی، به تازگی در ادبیات داستانی ما مورد استقبال قرار گرفته و من در منابع اینترنتی، شمار زیادی از مقالاتی را دیده‌ام که بر پایه نظریه‌های ادبی نوشته شده‌اند و شمار منتقدان ایرانی آن‌ها در کشورهای اروپایی و آمریکا به مراتب بیش از کشور ماست.
جایگاه ادبیات ما ( نظم و نثر ) در حوزه نقد ادبی چگونه است؟
نظریه‌های انتقادی و ادبی از دهه‌های بیست و سی میلادی در اروپا و آمریکا پدید آمده‌اند و پیشینه‌ای درازمدت دارند. این‌گونه رویکردهای ادبی و هنری، در جوامعی به وجود آمده‌اند که دست کم ۳۰۰ سال مدرنیته را پشت سر نهاده‌اند؛ یعنی پیشرفت‌های علمی و فن‌آوری و رشد بورژوازی از ۳۰۰ سال پیش تا کنون، یک رشته دستاوردهای نظری با خود آورده که در جوامع پس افتاده‌تر اجتماعی ـ اقتصادی وجود نداشته است. عصر مشروطه‌خواهی در ایران، آغاز دوره «مدرنیته» در ایران بوده است اما همان پس افتادگی اجتماعی ـ اقتصادی، مانع از این شده که مدرنیته روندی مستمر را طی کند. رشد «بورژوازی ملی» نیز در کشور ما بسیار کوتاه‌مدت بوده و به این دلیل، جامعه ما به اعتبار مدرنیته بسیار عقب‌افتاده است و طبعا علوم انسانی و از جمله « نقد و نظریه ادبی» هم بسیار پس افتاده است. منتقدانی مانند عبدالعلی دستغیب و رضا براهنی که از جمله منتقدان برجسته و پرکار در دهه‌های چهل و پنجاه بوده‌اند، هیچ تصوری از این رویکردهای ادبی نداشته‌اند و به همین دلیل، یا به توضیح و تفسیر متن داستان و دیدگاه نویسنده می‌پرداخته، یا به نکوهش یا ستایش صاحب اثر ادبی مبادرت می‌ورزیده‌اند اما خود اثر ادبی مورد خوانش قرار نمی‌گرفته است. کافی است به آثاری مانند «طلا در مس» و «قصه نویسی» آقای براهنی مراجعه کنید تا دریابید نقد ادبی چه سطح نازلی دارد! پس این مهم نیست که در سطح جهانی «نقد و نظریه ادبی معاصر» تا چه اندازه پیشرفت داشته است. مهم این است که دریابید چرا رویکردهای ادبی نو هنوز در ایران مورد بهره‌جویی قرار نگرفته است. تنها از ۲۰ سال پیش به این طرف است که نظریه‌های ادبی معاصر غرب در ایران معرفی شده اما موانع بازدارنده هم کار خود را می‌کنند. با این همه، توازن نیروها به تدریج دارد به سود نیروهای پیشرو حرکت می‌کند و نقد و نظریه ادبی معاصر جایگاه واقعی خود را در نقد و بررسی متون پیدا می‌کند.
موضوع مقاله‌های خود را بر چه اساسی انتخاب می‌کنید ؟ کدام فاکتورهای یک اثر، باعث می‌شود تا شما به موشکافی و نقادی آن بپردازید؟
داستان نویسی به سبک مدرن با اندکی مسامحه تقریبا با «جمال‌زاده» آغاز می‌شود و او تقریبا نخستین گونه‌های داستان کوتاه فارسی را در «یکی بود، یکی نبود» منتشر کرده است. «هدایت»، «چوبک»، «بزرگ‌علوی» از جمله کسانی بوده‌اند که به شناخت بیش تر ما از نوع ادبی و تجربیات هنری خود کمک کرده‌اند و درباره هریک از اینان نیز کتاب‌هایی نوشته‌ام . مجموعه این کتاب‌ها به ۲۶ جلد رسیده که یک بار پنج و بار دیگر چهار جلد از آن انتشار یافته و بقیه در دست ناشران است. من با توجه به شناختی که از نویسندگان معاصر از جمال‌زاده تا کنون به دست آورده‌ام، کوشیدم میان ادبیات داستانی معاصر ایران با ادبیات داستانی کلاسیک کشور خود، پیوندهایی بیابم.
به این دلیل کتاب‌هایی با عناوین «با بوطیقای نو در هزار و یک شب» و «با بوطیقای نو در داراب نامه طورسوسی »،« با بوطیقای نو در امیر ارسلان» نوشته‌ام که می‌توانید در سایت‌های «مرور»،
« خراسون دات کام » و « گردون آکادمیک » مطالعه کنید. این آثار بیشتر از نوع ادبی «قصه» هستند و من می‌کوشم میان نوع ادبی این قصه‌ها و انوع ادبی «رمان» مدرن به دنبال حلقه‌های مفقوده‌ای باشم که ادبیات داستانی پیش از مشروطیت را با ادبیات مشروطیت تا سال ۱۳۰۱ پیوند می‌دهد؛ مثلا من با نوشتن کتاب «با بوطیقای نو در امیر ارسلان » نوشته « نقیب‌الممالک شیرازی» دریافتم که اولا این رمان، استعاری و نمادین است و تنها قصه‌ای به سبک و سیاق قصه‌های کلاسیک نیست، بلکه نخستین کوشش برای نزدیک شدن «قصه» به «رمانس » و تا اندازه‌ای هم «رمان» است. با نوشتن کتاب «با بوطیقای نو در شمس و طغرا» نوشته محمد باقرمیرزا خسروی دریافتم که این اثر، کوششی برای برقراری پیوند میان رمانس و رمان در دو سال پس از انقلاب مشروطیت است. اکنون در حال نوشتن کتاب «با بوطیقای نو در تهران مخوف و یادگار یک شب» نوشته مرتضی مشفق کاظمی هستم که نخستین بار در سال ۱۳۰۱ در روزنامه «ستاره ایران» انتشار یافته و نخستین رمان به معنی واقعی اصطلاح در تاریخ ادبیات داستانی ماست. در زمینه ادبیات داستانی مشروطیت، متأسفانه هیچ کاری نشده و ما با یک رشته از چاله‌ها و حفره‌های خالی آگاهی مواجهیم و جالب‌تر از همه این که ، تحول به معنی واقعی کلمه در ادبیات داستانی ما از دوره مشروطه به بعد، متأثر از ادبیات داستانی فرانسه و سپس انگلستان است؛ مثلا سه کتابی که از آن‌ها نام بردم ( امیر ارسلان ، شمس و طغرا ، تهران مخوف و یادگار یک شب ) همگی زیر تأثیر آثار « دوما » یعنی کنتِ مونت کریستو نوشته شده‌اند؛ یعنی آنچه از مدرنیته و مدرنیسم در این سه اثر هست، مدیون آثار دوما و موریر انگلیسی است.
تفاوت گرایش نویسنده و منتقد در چیست؟ در نقد یک اثر ادبی، شناخت خالق اثر چه قدر اهمیت دارد؟
زنده یاد دکتر «عبدالحسین زرکوب» نویسنده را به طبیعت تشبیه می‌کند که خالق همه جمادات و گیاهان و حیوانات است و همان‌گونه که زیست‌شناس می‌کوشد طبیعت را بشناسد و به یاری زیست‌شناسی، قوانین حاکم بر طبیعت را کشف کند، منتقد هم می‌کوشد مخلوق نویسنده را بشناسد و مورد ارزیابی، داوری، تحلیل و تفسیر قرار دهد و نیک و بد و زشت و زیبای آن را معرفی کند. همان‌گونه که طبیعت حق ندارد زیست‌شناس را از شناخت قوانین خود باز دارد و سرزنش کند، نویسنده هم حق ندارد منتقد را به خاطر ارزیابی اثر هنری خود سرزنش کند و بگوید اگر تو می‌توانی، خود اثری هنری خلق کن. گذشته از این، آنچه را منتقد می‌داند، نویسنده هرگز نمی‌داند، زیرا خوانش و عمل نقد نوعی تجربه است که تنها منتقد به آن دست یافته است. او باید هنجارهای ناظر بر روند خوانش را بداند و با تطبیق خلاق این تجارب بر اثر هنری، به داوری و خوانش آن بپردازد. امروزه کسانی مانند «رولان بارت» و « میشل فوکو» دیگر اعتنایی به نویسنده و نیّات او در نوشتن ندارند و آشکارا از مرگ مؤلف و مؤلف چیست؟ یاد می‌کنند. البته باید توجه داشت که مقصود این دو از بی‌اعتنایی به مؤلف و نیّت او در نوشتن، این نیست که نویسنده دیگر ارزش و اعتباری ندارد، بلکه آن دو به ذهنیتی اعتنا دارند که به منتقد تعلق دارد. آنان عمل نقد و روند خوانش را چیزی در همان سطح خلق اثر هنری و حتی برتر از آن می‌دانند، زیرا منتقد در مورد اثر ادبی، به نکاتی می‌پردازد که نویسنده به ذهنش هم خطور نمی‌کرده و به ظرایف و دقایقی می‌پردازد که روح نویسنده هم از آن‌ها خبر نداشته است. نقد دقیق یک اثر (نه ستایش و نکوهش اثر و صاحب اثر) هم می‌تواند باعث شناخت بیشتر و بهتر اثر ادبی شود و هم نویسنده را بهتر معرفی کند یا برعکس، اثر و صاحب اثر را از چشم خواننده بیندازد. یکی از دلایلی که باعث می‌شود برخی نویسندگان از نظر ارزش هنری آثارشان ارتقا نیابند، این است که یا نقد ادبی چنان که باید و شاید، جایگاه شایسته خود را نیافته است، یا نویسندگان به طور جدی به نقد و نظریه ادبی بی‌اعتنایند. برخی از نویسندگان ما منتقدانی را دوست دارند و صاحب نظر می‌شناسند که از اثر آنان تعریف و تمجید کنند. علت این امر، این است که در جامعه ما ـ که هنوز هم دوران مدرنیته خود را تجربه نکرده است ـ اندیشه انتقادی، جایگاه شایسته خود را پیدا نکرده است.
درباره کتاب «موانع رشد اقتصادی جهان سوم » که در سال 56 به چاپ رسانده‌اید، بگویید. آیا باز هم در این حوزه، نگارشی داشته‌اید؟
من در سال‌های پیش از انقلاب ، علاقه خاصی به اقتصاد سیاسی، جامعه‌شناسی و تاریخ داشتم و کتاب‌های بسیاری در این زمینه می‌خواندم و گاه از انگلیسی به فارسی ترجمه می‌کردم . کتاب «موانع رشد اقتصادی جهان سوم» یکی از کتاب‌هایی بود که من با استفاده از منابع انگلیسی نوشته بودم و با نام مستعار «ج . ا . دانایی» در « انتشارات فرزانه »
در تهران به چاپ رسانده بودم. کتاب دیگرم در این زمینه «رخساره‌هایی از سرمایه‌داری و جهان آزاد » نام داشت که دو سال بعد در « انتشارات رازی » مشهد انتشار یافت و ترجمه چند مقاله در زمینه سرمایه‌داری، امپریالیسم اروپا و آمریکا و نقض حقوق بشر بود که باز با همان نام مستعار انتشار یافته بود، اما با تغییر اوضاع اجتماعی ـ سیاسی، آثارم جهت‌گیری ادبی پیدا کرد و از عوالم سیاست و اقتصاد دور و به رشته اصلی خود نزدیک شدم.