واکاوی تاثیر ترانه های شهری در جامعه
صنعت فرهنگسازی
پیام رضایی مرتضی احمدی بهعنوان یک هنرمند در حوزههای متفاوتی کار کرد. او هم بازیگر سینما و تلویزیون بود و هم صدا پیشه و خواننده. بهرغم تواناییاش در مقام بازیگر و همچنین صداپیشگی که جایگاه او را در حافظه جمعی تثیبت کرده است، به نظر میرسد در سالهای اخیر خود او و مخاطبانش هر چه بیشتر متوجه اهمیت کارهای او در حوزه فرهنگ عامه شدند. در همین راستا او دست به انتشار آثار مکتوب و صوتی میراثی زد که بخش مهمی از فرهنگ و تاریخ عامه را در دل خود داشت. ترانههایی که احمدی با صدای خود منتشر کرد ترانههایی عامه پسند هستند که به شکلی روزمره و غالبا با طنازی در دورههای متفاوتی از تاریخ معاصر ایران و بهویژه شهر تهران اجرا میشدهاند.
پیام رضایی مرتضی احمدی بهعنوان یک هنرمند در حوزههای متفاوتی کار کرد. او هم بازیگر سینما و تلویزیون بود و هم صدا پیشه و خواننده. بهرغم تواناییاش در مقام بازیگر و همچنین صداپیشگی که جایگاه او را در حافظه جمعی تثیبت کرده است، به نظر میرسد در سالهای اخیر خود او و مخاطبانش هر چه بیشتر متوجه اهمیت کارهای او در حوزه فرهنگ عامه شدند. در همین راستا او دست به انتشار آثار مکتوب و صوتی میراثی زد که بخش مهمی از فرهنگ و تاریخ عامه را در دل خود داشت. ترانههایی که احمدی با صدای خود منتشر کرد ترانههایی عامه پسند هستند که به شکلی روزمره و غالبا با طنازی در دورههای متفاوتی از تاریخ معاصر ایران و بهویژه شهر تهران اجرا میشدهاند. اما چگونه باید با این آثار مواجه شد و چرا این آثار دارای اهمیت هستند؟
مواجهه با فرهنگ عامه از دهههای ابتدایی قرن بیستم تا به امروز به اشکال متفاوتی رخ داده است. بیتردید در جبهه انتقادی این مواجهه مکتب فرانکفورت موثرترین و عمیق ترین تاثیر را گذاشته است. طی دهه ۱۹۳۰ میلادی، این مکتب رویکردی انتقادی و فرارشتهای به مطالعات ارتباطی و فرهنگی را پایهگذاری کرد و بسط داد که از نقد اقتصاد سیاسی رسانهها، تحلیل متون و مطالعات مربوط به دریافت مخاطبان گرفته تا تاثیرات اجتماعی و ایدئولوژیک فرهنگ و ارتباطات تودهای را در یک میدان تحلیلی نقادانه ترکیب میکرد. آنها اصطلاح «صنعت فرهنگ» را برای اشاره به فرآیند صنعتی شدنِ فرهنگی که به صورت انبوه تولید میشد و الزامات تجاریای که این نظام را به پیش میراند، ابداع کردند. بهزعم آنها فرهنگ عامه میدانی بود که در آن توده مردم با مصرف ابداعات فرهنگی تبدیل به گروههای کنترل شده میشوند. از این منظر، کارکرد خاص صنایع فرهنگی ایجاد مشروعیت ایدئولوژیک برای صنایع سرمایهداری کنونی و ادغام افراد در چارچوب صورتبندی اجتماعی مختص به خود است. به این ترتیب فرهنگ و ایدئولوژی نقش مهمی در تثبیت و تحکیم نظم موجود بر عهده دارند: «عناصر نظم اجتماعی کهنه به سرعت با هم جفت و جور میشوند. و دستگاههای فرهنگی قدیمی و از کار افتاده در شکل وضعیت روحی اعضای جامعه و همچنین در قالب نهادهای عینی نیروی تازهای کسب میکنند.»(۱) از همین رو اعضای مکتب فرانکفورت اعتقاد داشتند فرهنگ عامه ابزاری است برای شکل دادن و پروراندن اعضای جامعهای که تحت مدیریت کلان و کلگرایانه یا تمامیتخواه قرار دارند. این فرهنگ سبب میشود تا امکان تفکر فردی و منتقدانه نسبت به وضعیت از افراد سلب شده و متقابلا هر چه بیشتر بدل به کلیتهایی مصرف زده و فرمانبردار برای نظامهای توتالیتر و کلان شوند.
اینکه به شکل موردی ترانههای عامهپسند شهری را تا چه حد میتوان به مثابه صنعت فرهنگ به شمار آورد نیاز به پژوهشی مستقل دارد. بیتردید اگر این پژوهش این ترانهها را بهعنوان بخشی از صنعت فرهنگ به شمار آورد، باید نسبتِ این ترانهها با نظام کلان تمامیت خواه تاریخی را واکاوی کند. در واکاوی این میدان، دو بخش دارای اهمیتی بسزا هستند. نخست آنکه ساختار معنایی این ترانهها چگونه زمینه انقیاد تفکر انتقادی و در نهایت اضمحلال فرد و «خود» را مهیا میکنند و دوم اینکه کدام ساختار ارتباطی و چگونه سببساز فراگیری آنها شده است.
اما در مقابل رویکرد انتقادی مکتب فرانکفورت رویکرد مطالعات فرهنگی قرار دارد. اگر مکتب فرانکفورت، فرهنگ عامه را فرهنگی تحمیل شده از سوی صنایع فرهنگسازی میداند، (یعنی فرهنگی که به منظور سود بردن و عوامفریبی ایجاد شده است)، از منظر دیگر (تاریخ اجتماعی و برخی نحلههای ساختارگرایی)، فرهنگ عامه خود به خود از اعماق جامعه میجوشد و ایجاد میشود. به عبارت دیگر در این دیدگاه، فرهنگ عامه مبین ندای مردم است. در این شرایط فرهنگ عامه واجد نوعی کنشگری و اصالت است.(۲) در این رویکرد پژوهشگران حوزه مطالعات فرهنگی با به کار گیری مفهوم اقتدارگرایی نشان میدهند که فرهنگ عامه، نه نشات گرفته از عامه، و نه صرفا تحمیل شده از طرف صنایع فرهنگسازی است. بلکه موازنهای مبتنی بر مصالحه بین این دو است و در نتیجه فرهنگ عامه را آمیزه تناقضآمیزی از نیروهای فروتر و برتر میدانند که هم تجاری است، هم اصیل. ویژگی آن مقاومت و ادغام است و هم شامل ساختار و هم شامل کنشگری میشود. به این ترتیب در خوانش مطالعات فرهنگی موضع یکسر منفی مکتب فرانکفورت که طی آن فرهنگ عامه هیچ توانایی مثبت یا کنشمندانهای را دارا نیست، جای خود را به امکان مقاومتی میدهد که فرهنگ عامه را بدل به میدان تغییر به کنشگری میکند.
حال این سوال مهم پیش روی ما قرار میگیرد که آثاری که مرتضی احمدی از خود به جا گذاشت را با کدام دیدگاه باید بررسی کرد؟ فارغ از ارزش تاریخی این مجموعه، آنچه اهمیت این سوال را بیش از پیش میکند امکان بسط و بازآفرینی این نوع خاص از فرهنگ و هنر حتی در قالب و ساختارهای امروزین و با دغدغههای امروزه است. باید مد نظر داشت که فرهنگ عامه کلیتی عظیم است که در یک ساحت گسترش نمییابد و نمیتوان آن را برای مثال منحصرا در حوزه موسیقی مورد توجه قرار داد. به عبارت دیگر امروزه این بخش از فرهنگ را نمیتوان جدا از فرهنگ فولکلور دانست. در سال 1385 دکتر اولریش مارزولف، استاد رشته ایران شناسی در دانشگاه گوتینگن و از همکاران علمی دائرهالمعارف بینالمللی قصههای عامیانه وابسته به فرهنگستان علوم گوتینگن، در یک سخنرانی با عنوان پژوهش ادبیات عامه در ایران گفت: «باید این پژوهش را درشکلی گسترده تر، شامل کل خلاقیت کلامی مردمی چه در شکل «هنر شفاهی» و چه در شکل «هنر مکتوب» تعریف کرد. افزون بر این، به دلیل جمعی بودن این مفهوم که خود را در کلمه «مردم» یا «عوام» نشان میدهد، میتوان این پژوهش را جمعی از دانش فلکلوریک و دانش انسانشناسی نیز شمرد.» (3)
به این ترتیب آنچه بهعنوان دستاورد یک عمر تلاش مرتضی احمدی پیش روی ما است نه تنها یک اثر تاریخی بلکه واقعیتی اجتماعی برای شناخت فرهنگ و کنش مندی مردمانی است که اینک ما در تداومی تاریخی میراثدارشان هستیم. چه نگاه انتقادی داشته باشیم و این آثار را نشانهای از یک نظام تمامیت خواه و اضمحلال فردیت بدانیم و چه آنها را به مثابه شکلی از مقاومت، باید سازوکار این نتیجه گیری را نشان داد. مرتضی احمدی بارها از ساحت مقاومتی این ترانهها گفته بود. او معتقد بود این ترانهها تلاش مردمانی هستند که میخواستند حرف خودشان را در یک فشار سیاسی و اجتماعی بزنند و از این رو این ساختار طنازانه را برگزیدند. بهرغم اینکه مدعای احمدی همخوانی آشکاری با رویکرد مطالعات فرهنگی دارد اما کم و کیف این امر مستلزم پژوهشی دقیق و مبسوط است که ابعاد گوناگون تاثیرگذار در پیدایش، بسط و افول آن را مد نظر قرار دهد.
شکی نیست که امروز برخی از مسائل و مضامینی که در آثار گردآوری شده توسط مرتضی احمدی وجود دارد، با بسیاری از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی متضاد است. برخی از این ترانهها ممکن است به شکل آشکار و نهان دارای وجوه مردسالارانه یا حتی ساحتهای مغایر با اخلاق مدنی امروز باشند. اما باید پذیرفت که فرهنگ سنتی مردم ایران برای نسل آینده بسیار پر اهمیت است. به خصوص چنانکه دکتر مارزولف در سخنرانی یاد شده اشاره کرد، هماهنگی میان سنتهای مکتوب و شفاهی اهمیت زیادی در رشد موزون حافظه جمعی دارد. آنچه امروز ما را فرامیخواند، اجتناب از به داوری نشستن و قضاوت درباره خوب یا بد بودن این آثار است. باید این آثار را گردآوری و تحلیل کرد. زیرا از خلال این آثار میتوان به فهم بهتری از فرآیندهای قدرتمند مسائل اجتماعی سیاسی و مذهبی جامعه ایران رسید. مرتضی احمدی اینک نه تنها در مقام یک هنرمند بلکه در مقام یک پژوهشگر نیز دارای جایگاه ارزشمند در تاریخ این سرزمین است.
مواجهه با فرهنگ عامه از دهههای ابتدایی قرن بیستم تا به امروز به اشکال متفاوتی رخ داده است. بیتردید در جبهه انتقادی این مواجهه مکتب فرانکفورت موثرترین و عمیق ترین تاثیر را گذاشته است. طی دهه ۱۹۳۰ میلادی، این مکتب رویکردی انتقادی و فرارشتهای به مطالعات ارتباطی و فرهنگی را پایهگذاری کرد و بسط داد که از نقد اقتصاد سیاسی رسانهها، تحلیل متون و مطالعات مربوط به دریافت مخاطبان گرفته تا تاثیرات اجتماعی و ایدئولوژیک فرهنگ و ارتباطات تودهای را در یک میدان تحلیلی نقادانه ترکیب میکرد. آنها اصطلاح «صنعت فرهنگ» را برای اشاره به فرآیند صنعتی شدنِ فرهنگی که به صورت انبوه تولید میشد و الزامات تجاریای که این نظام را به پیش میراند، ابداع کردند. بهزعم آنها فرهنگ عامه میدانی بود که در آن توده مردم با مصرف ابداعات فرهنگی تبدیل به گروههای کنترل شده میشوند. از این منظر، کارکرد خاص صنایع فرهنگی ایجاد مشروعیت ایدئولوژیک برای صنایع سرمایهداری کنونی و ادغام افراد در چارچوب صورتبندی اجتماعی مختص به خود است. به این ترتیب فرهنگ و ایدئولوژی نقش مهمی در تثبیت و تحکیم نظم موجود بر عهده دارند: «عناصر نظم اجتماعی کهنه به سرعت با هم جفت و جور میشوند. و دستگاههای فرهنگی قدیمی و از کار افتاده در شکل وضعیت روحی اعضای جامعه و همچنین در قالب نهادهای عینی نیروی تازهای کسب میکنند.»(۱) از همین رو اعضای مکتب فرانکفورت اعتقاد داشتند فرهنگ عامه ابزاری است برای شکل دادن و پروراندن اعضای جامعهای که تحت مدیریت کلان و کلگرایانه یا تمامیتخواه قرار دارند. این فرهنگ سبب میشود تا امکان تفکر فردی و منتقدانه نسبت به وضعیت از افراد سلب شده و متقابلا هر چه بیشتر بدل به کلیتهایی مصرف زده و فرمانبردار برای نظامهای توتالیتر و کلان شوند.
اینکه به شکل موردی ترانههای عامهپسند شهری را تا چه حد میتوان به مثابه صنعت فرهنگ به شمار آورد نیاز به پژوهشی مستقل دارد. بیتردید اگر این پژوهش این ترانهها را بهعنوان بخشی از صنعت فرهنگ به شمار آورد، باید نسبتِ این ترانهها با نظام کلان تمامیت خواه تاریخی را واکاوی کند. در واکاوی این میدان، دو بخش دارای اهمیتی بسزا هستند. نخست آنکه ساختار معنایی این ترانهها چگونه زمینه انقیاد تفکر انتقادی و در نهایت اضمحلال فرد و «خود» را مهیا میکنند و دوم اینکه کدام ساختار ارتباطی و چگونه سببساز فراگیری آنها شده است.
اما در مقابل رویکرد انتقادی مکتب فرانکفورت رویکرد مطالعات فرهنگی قرار دارد. اگر مکتب فرانکفورت، فرهنگ عامه را فرهنگی تحمیل شده از سوی صنایع فرهنگسازی میداند، (یعنی فرهنگی که به منظور سود بردن و عوامفریبی ایجاد شده است)، از منظر دیگر (تاریخ اجتماعی و برخی نحلههای ساختارگرایی)، فرهنگ عامه خود به خود از اعماق جامعه میجوشد و ایجاد میشود. به عبارت دیگر در این دیدگاه، فرهنگ عامه مبین ندای مردم است. در این شرایط فرهنگ عامه واجد نوعی کنشگری و اصالت است.(۲) در این رویکرد پژوهشگران حوزه مطالعات فرهنگی با به کار گیری مفهوم اقتدارگرایی نشان میدهند که فرهنگ عامه، نه نشات گرفته از عامه، و نه صرفا تحمیل شده از طرف صنایع فرهنگسازی است. بلکه موازنهای مبتنی بر مصالحه بین این دو است و در نتیجه فرهنگ عامه را آمیزه تناقضآمیزی از نیروهای فروتر و برتر میدانند که هم تجاری است، هم اصیل. ویژگی آن مقاومت و ادغام است و هم شامل ساختار و هم شامل کنشگری میشود. به این ترتیب در خوانش مطالعات فرهنگی موضع یکسر منفی مکتب فرانکفورت که طی آن فرهنگ عامه هیچ توانایی مثبت یا کنشمندانهای را دارا نیست، جای خود را به امکان مقاومتی میدهد که فرهنگ عامه را بدل به میدان تغییر به کنشگری میکند.
حال این سوال مهم پیش روی ما قرار میگیرد که آثاری که مرتضی احمدی از خود به جا گذاشت را با کدام دیدگاه باید بررسی کرد؟ فارغ از ارزش تاریخی این مجموعه، آنچه اهمیت این سوال را بیش از پیش میکند امکان بسط و بازآفرینی این نوع خاص از فرهنگ و هنر حتی در قالب و ساختارهای امروزین و با دغدغههای امروزه است. باید مد نظر داشت که فرهنگ عامه کلیتی عظیم است که در یک ساحت گسترش نمییابد و نمیتوان آن را برای مثال منحصرا در حوزه موسیقی مورد توجه قرار داد. به عبارت دیگر امروزه این بخش از فرهنگ را نمیتوان جدا از فرهنگ فولکلور دانست. در سال 1385 دکتر اولریش مارزولف، استاد رشته ایران شناسی در دانشگاه گوتینگن و از همکاران علمی دائرهالمعارف بینالمللی قصههای عامیانه وابسته به فرهنگستان علوم گوتینگن، در یک سخنرانی با عنوان پژوهش ادبیات عامه در ایران گفت: «باید این پژوهش را درشکلی گسترده تر، شامل کل خلاقیت کلامی مردمی چه در شکل «هنر شفاهی» و چه در شکل «هنر مکتوب» تعریف کرد. افزون بر این، به دلیل جمعی بودن این مفهوم که خود را در کلمه «مردم» یا «عوام» نشان میدهد، میتوان این پژوهش را جمعی از دانش فلکلوریک و دانش انسانشناسی نیز شمرد.» (3)
به این ترتیب آنچه بهعنوان دستاورد یک عمر تلاش مرتضی احمدی پیش روی ما است نه تنها یک اثر تاریخی بلکه واقعیتی اجتماعی برای شناخت فرهنگ و کنش مندی مردمانی است که اینک ما در تداومی تاریخی میراثدارشان هستیم. چه نگاه انتقادی داشته باشیم و این آثار را نشانهای از یک نظام تمامیت خواه و اضمحلال فردیت بدانیم و چه آنها را به مثابه شکلی از مقاومت، باید سازوکار این نتیجه گیری را نشان داد. مرتضی احمدی بارها از ساحت مقاومتی این ترانهها گفته بود. او معتقد بود این ترانهها تلاش مردمانی هستند که میخواستند حرف خودشان را در یک فشار سیاسی و اجتماعی بزنند و از این رو این ساختار طنازانه را برگزیدند. بهرغم اینکه مدعای احمدی همخوانی آشکاری با رویکرد مطالعات فرهنگی دارد اما کم و کیف این امر مستلزم پژوهشی دقیق و مبسوط است که ابعاد گوناگون تاثیرگذار در پیدایش، بسط و افول آن را مد نظر قرار دهد.
شکی نیست که امروز برخی از مسائل و مضامینی که در آثار گردآوری شده توسط مرتضی احمدی وجود دارد، با بسیاری از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی متضاد است. برخی از این ترانهها ممکن است به شکل آشکار و نهان دارای وجوه مردسالارانه یا حتی ساحتهای مغایر با اخلاق مدنی امروز باشند. اما باید پذیرفت که فرهنگ سنتی مردم ایران برای نسل آینده بسیار پر اهمیت است. به خصوص چنانکه دکتر مارزولف در سخنرانی یاد شده اشاره کرد، هماهنگی میان سنتهای مکتوب و شفاهی اهمیت زیادی در رشد موزون حافظه جمعی دارد. آنچه امروز ما را فرامیخواند، اجتناب از به داوری نشستن و قضاوت درباره خوب یا بد بودن این آثار است. باید این آثار را گردآوری و تحلیل کرد. زیرا از خلال این آثار میتوان به فهم بهتری از فرآیندهای قدرتمند مسائل اجتماعی سیاسی و مذهبی جامعه ایران رسید. مرتضی احمدی اینک نه تنها در مقام یک هنرمند بلکه در مقام یک پژوهشگر نیز دارای جایگاه ارزشمند در تاریخ این سرزمین است.
ارسال نظر