آقای تولستوی آمدم منزل تشریف نداشتید!
منوچهر دین پرست وقتی که به مسکو وارد شدم، احساس کردم در شهر غریبی پا میگذارم. شاید از این رو که کمتر چهره این شهر را در رسانهها دیدهام. مسکو شهری است بسیار بزرگ و پر ترافیک. متروهای پیچ در پیچ و خیابانهای قدیمی از نشانههای این شهر است، ضمن اینکه همه چیز شهر به زبان روسی است. بسیاری از تابلوهای مغازهها و اسامی خیابانها و ایستگاه مترو و اتوبوس و. . . تنها به زبان روسی شما را راهنمایی میکنند و اصلا نمیتوانید حتی یک تابلو پیدا کنید که روی آن انگلیسی نوشته شده باشد. من هم که اصلا روسی بلد نبودم برای همین بار اول که به سمت خانه تولستوی رفتم نتوانستم این خانه را در میان انبوه خانهها و خیابانهای پیچ در پیچ پیدا کنم؛ البته آن روز باران سختی هم میبارید.
منوچهر دین پرست وقتی که به مسکو وارد شدم، احساس کردم در شهر غریبی پا میگذارم. شاید از این رو که کمتر چهره این شهر را در رسانهها دیدهام. مسکو شهری است بسیار بزرگ و پر ترافیک.
متروهای پیچ در پیچ و خیابانهای قدیمی از نشانههای این شهر است، ضمن اینکه همه چیز شهر به زبان روسی است. بسیاری از تابلوهای مغازهها و اسامی خیابانها و ایستگاه مترو و اتوبوس و... تنها به زبان روسی شما را راهنمایی میکنند و اصلا نمیتوانید حتی یک تابلو پیدا کنید که روی آن انگلیسی نوشته شده باشد. من هم که اصلا روسی بلد نبودم برای همین بار اول که به سمت خانه تولستوی رفتم نتوانستم این خانه را در میان انبوه خانهها و خیابانهای پیچ در پیچ پیدا کنم؛ البته آن روز باران سختی هم میبارید.
برای همین با راهنمایی آقای ابراهیمی، رایزن فرهنگی ایران در مسکو، آدرس دقیق خانه را گرفته و به سمت آن رهسپار شدم غافل از اینکه یکشنبه بود و موزه تعطیل. مثل اینکه ضربالمثل تا سه نشه بازی نشه در سرزمین ارتدوکسها هم مصداق دارد. دوشنبه بعدازظهر حدود ساعت ۳ به خانه تولستوی رفتم. خانه بزرگی بود؛ بسیار زیبا و مجلل و با معماری خانههای قدیمی دو طبقه روسی که در یک محوطه سرسبز و باغی قرار میگیرند. ابتدا باید بلیت تهیه میکردم تا بتوانم وارد خانه شوم. بلیت نزدیک به ۳۵۰ روبل بود که برای روزنامهنگاران گران محسوب میشود. آنچه رایگان به دست میآمد دیدن ترکیب رنگهای سبز باغ و نمای چوبی قهوهای خانه بود که حکایت از آراستگی درون آن نیز داشت. در داخل خانه همه وسایل تولستوی با نظم خاصی چیده شده بودند. از وسایل روزمره زندگی اعم از مبل و تخت خواب و بشقاب و میز و وسایل تحریر گرفته تا لباس و اسباب بازی بچهها. موزه تولستوی که طی سالهای ۱۸۸۲ تا ۱۹۰۱ محل زندگی وی بوده و در آن حدود ۱۰۰ اثر این نویسنده بزرگ به رشته تحریر در آمده است، اکنون یکی از مراکز دیدنی شهر مسکو به ویژه برای علاقهمندان ادبیات فاخر کلاسیک روس به
شمار میآید. این خانه در سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۸۰۵ ساخته شده است و ۴۴۲ متر مربع وسعت دارد. در سال ۱۸۸۲ تولستوی این خانه را به مبلغ بیست و هفت هزار روبل خرید. تولستوی بعد از خرید این خانه با افزودن سه اتاق در طبقه دوم آن، تغییراتی در معماری داخلی آن داد و از آن سال تا سال ۱۹۰۱ به همراه خانوادهاش در آن زندگی کرد. در این خانه الکساندرا آخرین دختر تولستوی (در سال ۱۸۸۴) و وانچکا آخرین فرزند وی (در سال ۱۸۸۸) به دنیا آمدهاند و الکسی پسر وی در همین خانه در سال ۱۸۸۶ درگذشته است. مرگ ایوان ایلیچ، سونات کرویتزر (موسیقی مرگ)، عید پاک، طبل میان تهی از جمله رمانها و داستانهایی است که تولستوی در این خانه آنها نوشته است. شایان ذکر است نامه معروف تولستوی به ارباب کلیسا تحت عنوان پاسخ به شورای کلیسایی مقدس نیز در پنجم آوریل سال ۱۹۰۱ در این خانه به رشته تحریر در آمده است.
تولستوی در ماه مه ۱۹۰۱ این خانه را بر اساس سنت سالانه خود در تابستانها برای رفتن به یاسنایا پالیانا ترک کرد و پس از آن تا سال ۱۹۰۹ که به صورت گذری از آن بازدید کرد، دیگر در این خانه زندگی نکرد. قدم زدن در فضای فرح بخش این خانه هنوز هم برایم جذاب و زیبا است. نمیتوانم خاطره درختان روسی این فضا و خانه نسبتا مجلل تولستوی را فراموش کنم. وقتی که در این خانه بودم واژگان جنگ و صلح تولستوی از زبان قهرمانان آن دائما در ذهنم تکرار میشد؛ هر چند که به جای آن همه صدا این روزها و پس از مرگ نویسنده تنها سکوت و آرامش در آن طنینانداز است. وقتی به تصویر تولستوی که در دیوار رو به روی باغ نقاشی کرده بودند نگاه کردم، نگاه نافذ و عمیق و پر از سوال تولستوی باعث شد تازه پی به معنای واقعی آثار او ببرم. مردی که توانست با نگارش داستانهای متنوع نه تنها ادبیات روسی را غنا بخشد، بلکه زندگی روزمره روسها - اعم از موژیکهای ستمدیده یا اشراف- را با رقص واژگان جاودان سازد. چه روزها و شبهایی که تولستوی در این خانه تلاش کرد افکار خود را در قالب داستان به خواننده سالهای بعدی منتقل کند و او را به تفکر وا دارد.این خانه
بازدید کننده زیادی نداشت؛ پرسنل مراقبت از خانه کم کم داشتند موزه را تعطیل میکردند. من هم با گرفتن یک عکس یادگاری آن جا را ترک کردم.
دبیر صفحه اندیشه روزنامه اعتماد
ارسال نظر