غلبه بر موج پوپولیسم به ساخت پل نیاز دارد، نه دیوار
گردآوری و ترجمه : مریم رضایی
نظام جهانی دستخوش تحول شده است. از انتخاب دونالد ترامپ گرفته تا ظهور اشخاصی مثل لوپن در فرانسه و برگزیت، موج پوپولیسم دنیای غرب را دربرگرفته است. قواعد قدیمی در مورد مباحث سیاسی دیگر کاربرد ندارد و این جمله توماس جفرسون که گفته بود «کسی که بیشتر میداند، بهتر میداند که چقدر کم میداند» امروز بیش از هر زمانی مصداق پیدا کرده است.
رواج پوپولیسم خیلیها را شگفتزده کرده، اما این تحول سیاسی در غرب را میتوان در جنبشهای پوپولیستی قرن ۱۹ ایالات متحده پیگیری کرد که طی آن احزابی همچون حزب مردم بسیار محبوب شده بودند.
گردآوری و ترجمه : مریم رضایی
نظام جهانی دستخوش تحول شده است. از انتخاب دونالد ترامپ گرفته تا ظهور اشخاصی مثل لوپن در فرانسه و برگزیت، موج پوپولیسم دنیای غرب را دربرگرفته است. قواعد قدیمی در مورد مباحث سیاسی دیگر کاربرد ندارد و این جمله توماس جفرسون که گفته بود «کسی که بیشتر میداند، بهتر میداند که چقدر کم میداند» امروز بیش از هر زمانی مصداق پیدا کرده است.
رواج پوپولیسم خیلیها را شگفتزده کرده، اما این تحول سیاسی در غرب را میتوان در جنبشهای پوپولیستی قرن ۱۹ ایالات متحده پیگیری کرد که طی آن احزابی همچون حزب مردم بسیار محبوب شده بودند. به عبارت سادهتر، پوپولیسم یک پدیده تازه نیست و البته رشد شکل مدرن آن هم اجتنابناپذیر است. با این حال، سرعت و میزان رشد پوپولیسم نگرانی ایجاد میکند. موفقیت شخصیتها و جنبشهای پوپولیستی را تا حدی میتوان نتیجه پیشرفت تکنولوژی دانست، بهطوری که در سالهای اخیر به سادگی با فشار یک دکمه میتوانیم به اخبار دسترسی داشته باشیم، آن را به اشتراک بگذاریم و حتی خبر ایجاد کنیم. ما اکنون در عصر جدیدی از اطلاعات به سر میبریم، اما شیوه استفاده ما از اخبار، شالوده رواج پوپولیسم را ایجاد کرده است. این در حالی است که جنبشهای پوپولیستی اگرچه اغلب حاوی یک پیام قوی هستند، اما در نهایت دیدگاهی توخالی دارند.
احزاب سیاسی سنتی چه ریشه در سوسیالیسم دموکرات داشته باشند و یا محافظهکار لیبرال باشند، از مزیت ایدئولوژی برخوردارند و مساله فعلی این است که پیامهای آنها دیگر شنیده نمیشود. این موضوع را بهطور دقیق میتوان در بریتانیا دید. با وجود آشوبی که برگزیت ایجاد کرد و بیثباتی اقتصادی که به دنبال دارد، حزب کارگر نتوانست پیام خود را به درستی در مورد عواقب برگزیت منتقل کند. این ناتوانی در برقراری ارتباط با مردم میتواند زنگ خطری برای احزاب سیاسی سنتی در سراسر دنیای غرب باشد. وقتی خود پیام مورد قبول واقع نشود، پیامدهنده هم معتبر نیست و بنابراین تغییر وجهه یا رهبر آن حزب هم اثرگذار نخواهد بود. احزاب برای جلوگیری از چنین اتفاقی باید بین خودشان و مردم پل بزنند تا روابط خود را با آنها تقویت کنند. این یعنی باید به مردم فهماند که آنها از تجربیاتشان آگاهند.
این دیدگاه که سیاستمداران دور از دسترس هستند و از زندگی مردم عادی چیزی نمیدانند دلیل اصلی منتقل نشدن چنین پیامهایی است. پوپولیسم، چه از جناح راست باشد و چه از جناح چپ، تهدیدی جدی برای احزاب سیاسی سنتی در دنیای غرب محسوب میشود. اگر نخبگان سیاسی در اروپا و آمریکا خود را با این وضع تطبیق ندهند، موج پوپولیسم آنها را هم درمینوردد. چرا این اتفاق رخ داده است؟ چرا عرضهکنندگان پوپولیسم اینقدر محبوب شدهاند؟ آیا نیروهای عمیقی وجود دارد که باعث گسترش سبک سیاسی آنها میشود و اگر اینگونه باشد، پوپولیسم چه بلایی سر دموکراسی آورده است؟ آیا به دلیل ماهیت آن است؟ آیا پوپولیسم جدید در حمایت از دموکراسی بیشتر مورد استقبال قرار گرفته و به یک جریان اصلی تبدیل شده است؟ بعد از برگزیت و انتخاب شدن دونالد ترامپ، رسانهها توجه خود را به اصطلاح به «بازندگان جهانیسازی» معطوف کردهاند و مباحثهای جدی بر سر این موج خشم شکل گرفته و اینکه احزاب جریان اصلی چگونه میتوانند خود را احیا کنند.
بیشتر این مباحثات به این میپردازند که کدامیک از اتفاقات اخیر - یعنی رکود اقتصادی بزرگ یا بحران پناهندگی در اروپا - بیشترین نقش را در ظهور و گسترش پوپولیسم جناح راست داشته است. آیا این موج عمدتا اقتصادی است یا فرهنگی؟ در پاسخ باید گفت هیچ یک از این وقایع دلیل این پدیده را توضیح نمیدهند، چون به هر حال قبل از آنها هم پوپولیسم وجود داشته است. در سال ۱۹۹۹ «حزب آزادی اتریش» (FPO) که راست افراطی بود حدود ۳۰ درصد آرای مردمی را به دست آورد و ژان ماری لوپن، راستگرای پیشتاز بیگانههراسی در فرانسه، در انتخابات سال ۲۰۰۲ به دور دوم راه یافت. بحرانهای اخیر ممکن است نقش داشته باشند، اما در بهترین حالت نقش کاتالیزور داشتهاند، نه دلیل.
پوپولیسم راستگرا زمانی رشد مییابد که رهبران آن بتوانند هر دو نوع اعتراض فرهنگی و اقتصادی را ترکیب کنند تا احساس بحران را ایجاد کنند. این اتفاق تنها زمانی رخ میدهد که ناامیدی اجتماعی-اقتصادی به نگرانیهای فرهنگی مثل مهاجرت و یکپارچهسازی پیوند بخورد و پوپولیستهای راستگرا خودشان را از دیگر منتقدان اقتصادی مجزا کنند. بهطور حتم، عده بسیار کمی که نسبت به وضعیت اقتصاد خوشبین هستند، از احزاب راستگرای پوپولیست حمایت میکنند. اما اگر مهارت اصلی آنهایی که باقی ماندهاند تنها جهانیسازی نئولیبرال باشد، پس مردم هم جناح چپ را ترجیح میدهند؛ مشابه همین اتفاقی که در انتخابات فرانسه افتاد. ریشه حمایت از افرادی همچون دونالد ترامپ، به واقعیتهایی عینی در رابطه با اقتصاد یا مهاجرت برنمیگردد، بلکه دلیل آن حس کردن یک تهدید آنی در برابر موقعیتشان است و از آنجایی که مفهوم بحران تقریبا همیشه از سوی رهبران پوپولیست بزرگنمایی میشود، اغلب در حکایتی از رسانههای برجسته و سیاستمداران مخالف نشات میگیرد.
چیزی که بیشتر رایدهندگان از سیاستمداران میخواهند، کفایت و کنترل است. سیاستمداران سالها چنین چیزی را القا کردهاند. اما حداقل از دهه ۹۰ میلادی این روند تغییر کرده است. سیاستمداران حاکم بهطور فزایندهای محدودیتهای توانایی خود را مورد تاکید قرار دادهاند و مسوولیت مشکلات را به دوش تکنوکراتهایی مثل بانکهای مرکزی و قضات انداختهاند. این رویکرد شاید در دوران ثبات و سوددهی اثربخش باشد، اما وقتی قرار باشد کمربندها را محکمتر ببندیم، دیگر اثر دلپذیری نخواهد داشت. پوپولیستها تا توانستهاند از آشوبهای اقتصادی بهرهبرداری کردهاند. رایدهندگان هم که قرار است فداکاری کنند میخواهند بدانند که آیا میتوانند تفاوت ایجاد کنند یا نه. اگر سیاستمداران حاکم کنارهگیری کنند، این رایدهندگان یا دیگر رای نمیدهند و یا به دنبال کسانی خواهند گشت که مدعی گزینهای دیگر هستند.
به همین دلیل است که رویکرد بیشتر سیاستمداران حاکم شکست میخورد. اگر اقتصاد رشد کند و جریان مهاجرتها متوقف شود، حامیان پوپولیستهای راستگرا برای کسانی که هیچ کاری برای تغییر شرایط انجام نمیدهند، اعتباری قائل نخواهند شد. اگر احزاب لیبرال دموکرات بخواهند رایدهندگان را برگردانند، باید از واکنش نشان دادن به تحلیلها و راهحلهای پیشنهادی از سوی پوپولیستهای راستگرا دست بکشند و ابتکار عمل را در مناظرات عمومی به دست بگیرند. این امر مستلزم ارائه راه حلهای ایدئولوژیک جذابتر و متقاعدکنندهتر برای مشکلاتی است که رایدهندگان به دنبال آن هستند. این گزینههای ایدئولوژیک باید مدرن باشند و نمیتوان به سیاستهای اواسط قرن بیستم بازگشت. همچنین باید واقعگرایانه باشند و ریشه در محدودیتهای ساختاری امروز داشته باشند. تنها در این صورت است که «بازندگان جهانیسازی» میتوانند احساس کنند بار دیگر برنده خواهند بود.
ارسال نظر