از شمشاد و پَرچین تا نرده و قفل و پرده های پُرچین
امیر هادی انواری خانه‌های قدیمی: آنها که 40-50 سال دارند و هنوز زنده‌اند، خوب هستند، نه برای نوستالژی که دارند، نه برای آن لوله‌های توکار که همه‌اش خراب می‌شوند، نه به خاطر سوسک و حشراتی که در جرزهای نمورش لانه کردند؛ خوبند چون یک جور حافظه کوتاه‌مدت زندگی ما هستند. پرچین‌های کوتاهشان خوبند، دیوارهای کوتاهشان خوب است، پنجره‌های قدی و دلبازشان خوب است. پرچین‌های کوتاه بعضی از خانه‌های به جا مانده از 40-50 سال قبل خیابان دولت را می‌گویم که حالا با میله‌های بلند آهنی توسعه پیدا کرده اند، دیوارهای کوتاه خانه‌های خیابان استخر را می‌گویم که حالا بالایشان با حفاظ آهنی نوک تیز و خشن، سیم خاردار و بعضا شیشه خرده‌هایی که نوک تیزشان را رو به آسمان گرفته اند پوشیده شده اند، پنجره‌های قدی کوچه‌پس‌کوچه‌های دروس و بلوار شهرزاد که حالا با ایرانیت‌هایی که آفتاب رنگشان را برده پوشیده شده اند. بالکن وسیع آن خانه قدیمی آجر بهمن را که نگاه کنی در طبقه اول بنا شده نشان می‌دهد یک روز صاحب خانه در خیابان دانشگاه تهران بین خیابان انقلاب و جمهوری فکر می‌کرده می‌توانسته صبحانه‌ای در یک روز بهاری با خانواده‌اش همین‌جا بخورد یا در عصر خنک تابستانی هنداوانه و پنیری با بربری داغ کنار همسر و دخترانش بخورد، بدون آنکه بترسد چشم ناپاکی نگاهش کند. حالا این بالکن شده انباری خاک گرفته و ترسناکی از وسایل همان زمان، استخر را بگو... از خیابان زرتشت شرقی که بپیچید به خیابان حافظ شمالی (بالاتر از کریمخان) جنب پارک بهجت‌آباد یک مجتمع مسکونی معظم هست، وسط مجتمع یک استخر بزرگ اما خالی است، معماران ما که بیمار نبودند زمین را کنده و عایق کنند و بعد خالی‌اش بگذارند، مشکل کم هوشی نداشتند که انباری را در بالکن با آن وسعت بسازند، یعنی نمی‌دانستند که می‌شود جای آن پنجره قدی پنجره کوچک‌تر گذاشت؟ یا 50-60 ردیف آجر بیشتر روی دیوار بکشند؟ چرا... همه را می‌دانستند. اما پیش فرض آنها این نبوده که «همه متهم هستند» ظاهرا آن وقت‌ها که ما نبودیم در این شهر یک چیزی بوده به اسم «احساس امنیت» باید احساس امنیت می داشتند که خانه‌ها را آن‌طور می‌ساختند. آنقدر ذهنشان از خیال دزدی و تجاوز و نگاه ناپاک و ... آسوده بوده که پنجره قدی می‌زدند، بالکن وسیع می‌ساختند، استخر زیر آسمان آبی می‌کندند... مثل ما نبودند که از پرایدمان که ده متر دور می‌شویم نگرانیم، از لاستیکش گرفته تا باتری‌اش... هزار جور دزدگیر و قفل و... می‌زنیم. پرده‌ها را دیدید؟ ضخیم شده اند و تیره، با آفتاب قهریم، با فضای باز قهریم، بالکن‌هایمان همگی انباری شده اند، دیوارهایمان شده اند زندان، حالا ما در خانه زندانی هستیم یا امنیت داریم معلوم نیست. مگر چند نفر این شهر دزد هستند؟ مگر چند نفرشان متجاوز هستند؟ چرا انقدر از هم می‌ترسیم؟ اگر نمی‌ترسیدیم که دیوارهایمان را انقدر بلند نمی‌ساختیم. اگر از نگاه هم نمی‌ترسیدیم که پرده‌هایمان مثل گونی کلفت نبودند، اگر نمی‌ترسیدیم که...
این همه‌اش نیست، ۲۰۰-۳۰۰ هزار تومان می‌توانید هزینه کنید، یک سیستم دوربین مدار بسته در مغازه‌تان، محل کارتان، حتی در خانه‌تان بگذارید... قانون هم کاری با شما ندارد، با خیال راحت می‌توانید مثل جوکر ورق بنشینید آن بالا و با دوربینتان مردم را نگاه کنید. دوربین‌هایی هم هست، اسمش دوربین مینیاتوری است، بیشتر برای داخل خانه توصیه و تجویز می‌شود، این دیگر فاجعه است.
می‌دانید به چه درد می‌خورد؟ می‌توانید در اتاق خواب بچه‌هایتان یا حتی خودتان بگذارید، 24 ساعته اتاق را برایتان مونیتور می‌کند. این دیگر فاجعه است، نشان می‌دهد میزان اعتماد در بین اعضای خانواده چقدر است... و از آنجا که ضرب‌المثل داریم «کافر همه را به کیش خود انگارد» همه چیزمان هم به همه چیزمان می‌آید، هر کدام هم دستمان برسد یک دوربین نصب کنیم، از رسول آقا بقالی تا این فیلم‌های کوتاه یوتیوب و آپارات که ویدئوهای به ظاهر جالب از داخل آسانسور و خیابان منتشر می‌کنند و اتفاقا مخاطب هم دارند.
تیتر «دوربین مخفی دختر و پسر در آسانسور» آنقدر که آن عدد ریز تعداد تماشاها آدم را ناراحت می‌کند، درد آور نیست.
ما هم دوست داریم آنقدری که دستمان می‌رسد زیر چشم ما باشد؛ پس دوربین مدار بسته می‌خریم و حتی نزدیک ترین‌هایمان را دید می‌زنیم.
هم از دیگران می‌ترسیم که یک وقت نبینندمان، وقتی توی بالکن هستیم؛ پس آن ایرانیت‌های بزرگ رامی‌زنیم، که یک وقت چشم فضولی با این موبایل‌های جدید زندگیمان را ضبط نکند، پس پرده‌هایمان را کلفت‌تر می‌کنیم. این زندگی ماست؛ زندگی
در سال 1393.