یادداشت- ۲
آسیبهای نظام آموزشی در ایران
فرهاد قنبری
معلم و دانشجوی دکترای علوم سیاسی
با نزدیک شدن به اول مهر و بازگشایی مدارس دوباره میتوان در مورد این سوال همیشگی به تامل و پرسشگری پرداخت که هدف واقعی آموزش چیست؟ تقریبا در همه کشورهای دنیا آموزش از وظایف اصلی و اولویتهای سیاستگذاران و مسوولان سیاسی و فرهنگی کشور به شمار میرود. اما چرا مساله آموزش این میزان حساسیت برانگیز است؟ در آموزش چه چیزی قرار است به نسلهای بعدی انتقال داده شود؟ و بسیاری از این سوالات که باید در مورد هدف و فلسفه آموزش مطرح شود.
فرهاد قنبری
معلم و دانشجوی دکترای علوم سیاسی
با نزدیک شدن به اول مهر و بازگشایی مدارس دوباره میتوان در مورد این سوال همیشگی به تامل و پرسشگری پرداخت که هدف واقعی آموزش چیست؟ تقریبا در همه کشورهای دنیا آموزش از وظایف اصلی و اولویتهای سیاستگذاران و مسوولان سیاسی و فرهنگی کشور به شمار میرود. اما چرا مساله آموزش این میزان حساسیت برانگیز است؟ در آموزش چه چیزی قرار است به نسلهای بعدی انتقال داده شود؟ و بسیاری از این سوالات که باید در مورد هدف و فلسفه آموزش مطرح شود.
بیشک هدف مقوله آموزش در وهله اول تربیت شهروندانی اخلاق مدار،کارآمد، وظیفه شناس و نوع دوست است. در واقع همانگونه که از برداشتهای عامیانه بین مردم هم بر میآید که وقتی در مقابل این پرسش فرزندان قرار میگیرند که چرا باید درس بخوانیم با پاسخ برای «آدم شدن» مواجه میشوند. همانگونه که از این پاسخ ساده نیز میتوان برداشت کرد هدف آموزش جامعهپذیر کردن افراد است تا در آینده به شهروندانی مفید برای جامعه تبدیل شوند. اما متاسفانه فلسفه آموزش سال به سال از هدف اصلی خود دور شده و با پیدایش انواع مدارس طبقه بندی شده مانند نمونه و تیزهوشان و امثالهم و همچنین کلاسهای آموزش تست زنی که سال به سال نیز در حال گسترش است هدف آموزش را رسیدن به مراتب بالای تحصیلی و کسب سود و درآمد بیشتر تعریف میکنند و به نوعی قدرت تفکر و پرسشگری را که هدف اصلی آموزش است از بین میبرند.
با چنین رویکردی در مدارس اغلب دانشآموزان هنگامی که با بازخواست و عصبانیت معلمان در عدم مطالعه یا علاقه مندی به کتاب و درس مواجه میشوند پاسخ یکسانی میدهند. اینکه درس بخوانیم که چه شود؟ اینکه شما که درس خواندهاید به کجا رسیدهاید و مگر حقوقتان چقدر است؟یا مثلا فلان دلال و بنگاهی مگر چقدر سواد دارد که الان میلیاردر است. بسیار مثالها که مثلا فلان اختلاسگر و فلان خواننده و بازیگر و فوتبالیست مگر چقدر خواندهاند که الان این همه ثروت دارند. یا مثال نقض اینکه فلان پسر خاله یا عمو و همسایه ما لیسانس و فوق لیسانس فلان رشته را دارد و الان بیکار است یا در فروشگاهی یا با تاکسی کار میکند. اغلب معلمان نیز با چنین رویکردی در کلاسهای درس دانشآموزان را به ترک تحصیل و یادگیری فن و کار از سنین نوجوانی تشویق میکنند. اما نکته قابل تامل و سوالبرانگیز این است که چرا نظام آموزشی ما (که اغلب متون آن بیتوجهی به مادیات را تبلیغ میکند) نوجوانانی با چنین ولع ثروت اندوزی را در خود پرورش میدهد؟
نوجوانانی که بدون توجه به منشا ثروت فلان رانت خوار یا بدون توجه به سطح فکر و درک اجتماعی فلان فوتبالیست و بازیگر فقط میخواهند خود را در چنین جایگاهی ببیند. بیشک ایراد اصلی از نظام آموزشی است که چنین ذهنیتی را دانشآموزان به وجود میآورد که به جای اینکه هدف آموزش را یادگیری شیوه زیست اجتماعی و بالاتر رفتن سطح فکر و اندیشه خود بدانند، تنها هدف آموزش را در کسب ثروت میدانند و کتاب و علم را به ابزار سطحی و ساده و معیار سنجشی برای توانستن یا عدم توانستن کسب ثروت تقلیل میدهند. دلیل این نوع برخورد دانشآموزان ریشه در نوع نگاه و فلسفه کلان سیاستگذاران آموزشی دارد، زیرا هدف آموزش را به جای اینکه تربیت شهروندان خوب تعریف کنند، کسب درآمد و مشاغل عالی تعریف نمودهاند. البته عوامل دیگری همچون برخی متون درسی ناکارآمد و ضعف عوامل اجرایی مدرسه و برخی معلمان و عواملی از این قبیل نیز باعث دوری دانشآموزان و جامعه از مقوله آموزش و نوع نگاه آن ها به این مقوله شده است که باید مورد نقد و بررسی و آسیب شناسی بیشتر قرار بگیرد. محصول چنین نظام آموزشی تولید انسانهای به اصطلاح بیمعنا است. انسان بیمعنا،انسانی است که قدرت فکر و ایجاد پرسش در خویشتن را از دست داده است. انسان بیمعنا همیشه با موج توده همراه میشود،خواه این موج طرفداران یک تیم فوتبال باشد یا آزار حیوانات و پرسه زدن در خیابانها و ایجاد مزاحمت برای دیگران و خواه فریاد کشیدن برای سیاستمداران.
اما انسان تودهای فاقد معنا در یک ویژگی مشترک است و آن اینکه در مورد هیچکدام از رفتارهایش از خود سوال نمیکند. انسان بیمعنای تودهای از خود نمیپرسد چرا باید به هنگام تماشای یک صحنه دلخراش در آن توقف نماید و به جای آنکه دستی به یاری دراز کند، اقدام به فیلمبرداری کند. نمیپرسد چرا باید باعث آزار دیگران در خیابان بشود، در برابر شرایط نافرجام اجتماعی مسوولیتپذیر نیست و با جامعه خود و دشواریهای آن احساس یگانگی نمیکند. او نمیپرسد چرا باید در صفحه فلان بازیگر فوتبال یا سینما هجوم برده و فحاشی کنم. متاسفانه این مساله یعنی عدم پرسشگری، مسوولیتپذیری و توجه به کیفیت اجتماعیشدن، آسیب بزرگ و پنهانی است که نظام آموزشی ما را در معرض خطر بزرگی قرار داده است که نیاز به تصمیم و تغییر رویه و نگاه به این مساله را بیشتر ایجاب میکند.
ارسال نظر