نگاهی به کتاب تفسیر زندگی اثرگرت تامسون
تفسیر زندگی
ترجمه: غزاله حجتی و امیرحسین خداپرست در این نوشته کوتاه، گرت تامسون بهاختصار ویژگیهای اصلی رویکرد هرمنوتیکی را بیان میکند و سپس، بر آن میشود که این ویژگیها را در مورد زندگی به کار گیرد. به این ترتیب، او میکوشد به این پرسش پاسخ دهد که «من چگونه باید زندگیام را بخوانم؟» این نوشته ترجمه بخشی از فصل دوازدهم کتاب تامسون با عنوان معنای زندگی است که بهزودی منتشر خواهد شد. «من چگونه باید زندگیام را بخوانم؟» پرسشی درباره ادراک و تفسیر خود است. با این حال، برخی در معنا داشتن چنین پرسشی تردید دارند.
ترجمه: غزاله حجتی و امیرحسین خداپرست در این نوشته کوتاه، گرت تامسون بهاختصار ویژگیهای اصلی رویکرد هرمنوتیکی را بیان میکند و سپس، بر آن میشود که این ویژگیها را در مورد زندگی به کار گیرد. به این ترتیب، او میکوشد به این پرسش پاسخ دهد که «من چگونه باید زندگیام را بخوانم؟» این نوشته ترجمه بخشی از فصل دوازدهم کتاب تامسون با عنوان معنای زندگی است که بهزودی منتشر خواهد شد. «من چگونه باید زندگیام را بخوانم؟» پرسشی درباره ادراک و تفسیر خود است. با این حال، برخی در معنا داشتن چنین پرسشی تردید دارند. روانشناس مشهور، جولین جینز، مینویسد:
هیچ پاسخی وجود ندارد زیرا این کلماتند که معنا دارند نه زندگی یا افراد یا خود جهان... (جولین جینز، به نقل از Friend, p.۷۲).
دیدگاه جینز این است که معنا ضرورتا محدود به زبان است. با این حال، استدلالی محکم علیه این موضع در کار است. مشکل اولیه آن است که میتوانیم بکوشیم تمایز بین امر زبانی و امر غیرزبانی را رفع کنیم. حرکات میتوانند معنا داشته باشند در حالی که زبانی نیستند ولی ارتباطیاند. اما اگر حرکات بتوانند معنا داشته باشند، شاید حالات و مناسک نیز بتوانند. و اگر حالات و مناسک بتوانند معنا داشته باشند، چرا اعمال ساده معنا نداشته باشند؟ مبنای این اندیشه در این نکته است: [پیشتر]، در بررسی مختصر هوسرل، دیدیم که حالات ذهنی میتوانند به معنای داشتن محتوا و التفاتی بودن معنا داشته باشند. این نوع معنا اساسی است زیرا اعتقاد به اینکه معناداری زبان به نحوی مشتق از محتوای حالات ذهنی است، معقول بهنظر میرسد (برای مثال، J. Searle 1983 and J. Bennett, Linguistic Behavior را بنگرید). به طور کلی، اعمال، (و نه فقط اعمال زبانی) میتوانند معنا یا محتوا داشته باشند زیرا حالات ذهنی التفاتی آنها را به وجود آورده و آنها بیانگر این حالاتند که خود محتوا دارند. به این دلیل است که اعمال را باید تفسیر کرد. بخشی از فلسفه را که بیشترین دغدغه تفسیر را دارد «هرمنوتیک» مینامند. هرمنوتیک شاخهای نسبتا جدید از فلسفه است که تا حدی به این دلیل ظهور کرده که نقادان ادبی، متفکران حقوق، عالمان علوم اجتماعی و تاریخدانان دریافتهاند که کارشان مجموعه مسائلی مشترک و رویکردی مشترک را دربرمیگیرد.
رویکرد هرمنوتیکی پنج ویژگی دارد. نخست اینکه در مورد اموری بهکار میرود که نوعی حیث التفاتی دارند ولو اینکه اشتقاقی باشد. در نتیجه، مثلا میتوان تفسیر هرمنوتیک «رفتار انسانها»، «اعمال اجتماعی»، «متون»، «نقاشیها»، «رفتار حیوانی»، و «پیشینه و سنت حقوقی» داشت. با این حال، هرمنوتیک «چشماندازها» یا «شکلگیری ابرها» یا «خوشههای ستارگان» وجود ندارد مگر اینکه دلیلی بر التفاتی انگاشتن این نظامها در کار باشد.
دوم، تفسیر معمولا در مقابل تبیین علّی است. هرمنوتیک تا حدی در پاسخ به این اندیشه پوزیتیویسم منطقی پدید آمد که روششناسی علوم تجربی را میتوان وارد علوم اجتماعی کرد. در علوم اجتماعی، رخداد را با استناد به علل آن تبیین میکنیم که شامل برخی قوانین فیزیکی میشود. اما سنت هرمنوتیکی با این مدعا مخالف است که روششناسی علوم طبیعی را میتوان به مطالعات اجتماعی نیز تعمیم داد زیرا در علوم اجتماعی، ما دغدغه خود اعمال یا خود حالات التفاتی را داریم که همه آنها محتوا یا معنا دارند. هدف تفسیر فهم محتوا یا معنای این حالات و اعمال است و این فرآیند هرمنوتیکی شامل بیان علل قانونمانند نمیشود. برای مثال، تفسیر یک آیین اجتماعی فهم معنای آن آیین نزد افراد درگیر در آن را از نظرگاه خودشان لازم میآورد نه تبیین علّیاش را، مثلا در قالب ارزش بقای محتمل آن آیین.
سوم، تفسیر ذاتا کلنگر است. برای مثال، فهم یک آیین نیازمند فهم دنیایی از مفاهیم دیگر است که افراد دلمشغول آن آیین به کار میگیرند و این خود فهم دیگر اعمال اجتماعیِ آن جمع را لازم میآورد. شبکهای از معانی وابسته به هم را باید فهمید. این ماهیت کلنگر تفسیر در دور مشهور هرمنوتیکی منعکس شده که براساس آن، تفسیر متضمن دور است: برای فهم اجزای متن یا عمل، به چنگ آوردن معنای کل لازم است اما این کار خود نیازمند فهم اجزا است. این دور اما باطل نیست بلکه مساله اصلاح یکی در پرتو دیگری است. هابرماس این نکته را چنین بیان میکند:
ما میتوانیم رمز اجزای متن را بگشاییم فقط در صورتی که در فهم کل، هر قدر هم که گنگ و مبهم باشد، پیشدستی کنیم؛ و برعکس، فقط تا آنجا میتوانیم پیشدستیمان را اصلاح کنیم که بتوانیم اجزای منفرد متن را دریابیم (به نقل از D' Amico, p.182).
چهارم، به این تعارض توجه کنید: از یکسو، چیزی بهعنوان تفسیر رها از پیشفرض وجود ندارد. همه تفاسیر باید از مجموعهای از مفاهیم و معانیِ مفسّر آغاز شوند که هایدگر آن را «پیشساختار» مینامد. اما از سوی دیگر، تفسیر مشتمل بر ورود به نظرگاه مولف است. وقتی کسی محتوای حالت ذهنی التفاتی دیگری را توصیف میکند، باید این کار را برحسب نظرگاه او انجام دهد. وقتی کسی میکوشد متنی را بفهمد، نمیتواند فقط اندیشههای خودش را به متن تحمیل کند؛ باید متن را بهدرستی تفسیر کند.
چگونه میتوانیم این دو نکته را با هم سازگار کنیم؟ رویکرد هرمنوتیکی مدعی است که میتوانیم آنها را از طریق ماهیت خوداندیش تفسیر با هم سازگار کنیم. فهم یک چیز نیازمند بررسی انتقادی پیشساختارها یا پیشفرضهای تفسیرمان در پرتو معانی ناپوشیده موجود در متعلق تفسیر است. به عبارت دیگر، باید پیشفرضهایمان را در گفتوگویی انتقادی با متنی قرار دهیم که خوانده میشود. به این ترتیب، در فرآیند تفسیر، فهم خود ما تغییر میکند. متفکر هرمنوتیکی آلمانی، هانس گئورگ گادامر میگوید:
مهم آگاه بودن از پیشداوری خود است تا متن بتواند خود را با همه دیگربودگیاش عرضه و بر این اساس، حقیقت خود را در مقابل پیشمعنای فرد اظهار کند (Gadamer, p.۲۶۹).
اگر به این شیوه به پیشفرضهایی فرهنگی نظر کنیم که فرد با خود وارد تفسیر میکند، آنگاه این پیشفرضها نمیتوانند مانع فهم باشند. آنها جزء ضروری تفسیرند. با این حال، تفسیر باید، هم گشوده باشد و هم انتقادی تا بارآور و خوداندیش باشد.
گادامر تاکید میکند که فرآیند تفسیر باید عمیقا خوداندیش باشد زیرا حقیقت باید آن را مقید کند. خوانش متن باید درست یا بدون خطا باشد. این الزام، در تقابل با روش از پیشمتعینِ انعطافناپذیر، عنصر تامل در خود را ضروری میسازد (گادامر یکی از آثار خود را حقیقت و روش نامیده است). باید تاکید کنیم این نکته بدان معنا نیست که ضرورتا فقط یک روش درست در فهم متن وجود دارد اما این فکر را منتفی میسازد که تفسیر صرفا موضوع نظر شخصی است. این همان سوءفهم یا سوءتفسیر است.
در نهایت، رویکرد هرمنوتیکی بر این تاکید دارد که تفسیر متن نباید عبارت از تلاش برای بازسازی قصدهای مولف باشد. معنای متن و قصد نویسنده میتوانند دو موضوع متمایز باشند. پروژه تفسیر متن مفهوم ساختن آن به بهترین شکل ممکن در زمینه حاضر است. گادامر خاطرنشان میکند که آگاهی هرمنوتیکی فقط تحت شرایط تاریخی خاص به وجود میآید (Gadamer, p.xxxiii).
برای مثال، بر اساس این دیدگاه، دانستن مقاصد تدوینکنندگان قانون اساسی ایالات متحده، برای فهم معنای خود متن لازم یا کافی نیست؛ تفسیر معنای متن باید فهم معنای آن را در زمینه امروزی ما شامل شود.
کاربرد در مورد زندگی
شناخت معانی زندگی فرد را میتوان شناخت چگونگی تفسیر آن به مثابه متن فهمید. با کاربرد برخی اصول هرمنوتیک، به نتایج زیر دست مییابیم.
اولا، رویکرد هرمنوتیکی فقط در مورد اموری همچون متن به کار میرود که واجد حیث التفاتی یا معنایند. گرچه زندگی فرد متن یا روایت نیست، شبیه آن است. ما زندگیمان را مینویسیم و جهان پدیدارشناختیمان را میسازیم اما فقط به شکل غیرمستقیم.
ثانیا، بر اساس دور هرمنوتیکی، باید کل را برحسب اجزا بفهمیم و برعکس. به نظر میرسد این به آن معنا است که همه معنای عمل را میتوان به صرف شناخت زندگی شخص فهمید. آیا این مدعا معقول است؟ میتوانیم در صدق آن تردید کنیم؛ مطمئنا، میتوانیم معنای افعالی جزئی نظیر نوشیدن یک لیوان آب را بدون نیاز به چنین زمینه وسیعی بفهمیم. با این حال، اندکی تفکر مدعای کلنگرِ هرمنوتیک را معقول میسازد. برای مثال، من کجا بودم وقتی آب را مینوشیدم؟ آیا در بیابان راه میرفتم؟ در خانه بودم؟ در محل کار؟ سوار هواپیما؟ هر پاسخی با خود داستانی کلی میآورد که برای فهم آن، لازم است آن را در زمینه کل زندگی من تفسیر کرد. تفسیر عمل به صورت مجزا سوگیرانه و ناقص است. توجه کنید که عبارت «کل زندگی من» را باید با قید«تاکنون» مقید کرد.
ثالثا، ممکن است زندگی فرد نادرست تفسیر شود. در عین حال، بهدلیل حیث التفاتیِ تفسیر، فقط یک تفسیر درست از زندگی فرد وجود ندارد. شیوههایی بیشمار برای تفسیر آن در کار است. مثلا، داستانهای عاشقانهای وجود دارند. داستانهایی درباره رابطه فرد با پدر و مادر و فرزندانش، درباره رشد استعدادهایش، درباره کهولت جسمانیاش. میتوان زندگی خود را برحسب تحلیل تعاملی تفسیر کرد، تلاشی برای توصیف اینکه چگونه هر شخصی در مقام پدر یا مادر، فرزند و بزرگسال، با دیگران در مقام پدر یا مادر، فرزند و بزرگسال تعامل میکند (E. Berne, ۱۹۶۴). یا میتوان تلاش کرد آن را برحسب ادراک متغیر او از خود یا تصویرش از خود فهمید. تفسیر ابعادی بیشمار دارد و بدین دلیل است که اشاره به معنای زندگی شخص چنان که گویی فقط یک معنا در کار است، نادرست است. با این حال، تصدیق نکته اخیر به معنای انکار امکان خطا در فهم زندگی خود نیست.
رابعا، فهم زندگیِ خود ممکن است بینهایت دشوار باشد زیرا لازمه تفسیر تامل انتقادی در خود است. درست همانگونه که آدمی باید اراده کند و بتواند مفروضها و پیشفهمهای خود را در مواجهه با متن اصلاح کند، باید بتواند همین کار را در خوانش زندگی خود نیز انجام دهد. گفتوگوی انتقادی باید با خود و درباره خود باشد؛ زندگی خود فرد باید «دیگربودگی» مورد اشاره گادامر را فراهم آورد. این به آن معنا است که دستیابی به فاصله انتقادیِ لازم دشوار است اما به این معنا هم هست که تحقق این فاصله رهاییبخشترین دستاورد است.
هیچ پاسخی وجود ندارد زیرا این کلماتند که معنا دارند نه زندگی یا افراد یا خود جهان... (جولین جینز، به نقل از Friend, p.۷۲).
دیدگاه جینز این است که معنا ضرورتا محدود به زبان است. با این حال، استدلالی محکم علیه این موضع در کار است. مشکل اولیه آن است که میتوانیم بکوشیم تمایز بین امر زبانی و امر غیرزبانی را رفع کنیم. حرکات میتوانند معنا داشته باشند در حالی که زبانی نیستند ولی ارتباطیاند. اما اگر حرکات بتوانند معنا داشته باشند، شاید حالات و مناسک نیز بتوانند. و اگر حالات و مناسک بتوانند معنا داشته باشند، چرا اعمال ساده معنا نداشته باشند؟ مبنای این اندیشه در این نکته است: [پیشتر]، در بررسی مختصر هوسرل، دیدیم که حالات ذهنی میتوانند به معنای داشتن محتوا و التفاتی بودن معنا داشته باشند. این نوع معنا اساسی است زیرا اعتقاد به اینکه معناداری زبان به نحوی مشتق از محتوای حالات ذهنی است، معقول بهنظر میرسد (برای مثال، J. Searle 1983 and J. Bennett, Linguistic Behavior را بنگرید). به طور کلی، اعمال، (و نه فقط اعمال زبانی) میتوانند معنا یا محتوا داشته باشند زیرا حالات ذهنی التفاتی آنها را به وجود آورده و آنها بیانگر این حالاتند که خود محتوا دارند. به این دلیل است که اعمال را باید تفسیر کرد. بخشی از فلسفه را که بیشترین دغدغه تفسیر را دارد «هرمنوتیک» مینامند. هرمنوتیک شاخهای نسبتا جدید از فلسفه است که تا حدی به این دلیل ظهور کرده که نقادان ادبی، متفکران حقوق، عالمان علوم اجتماعی و تاریخدانان دریافتهاند که کارشان مجموعه مسائلی مشترک و رویکردی مشترک را دربرمیگیرد.
رویکرد هرمنوتیکی پنج ویژگی دارد. نخست اینکه در مورد اموری بهکار میرود که نوعی حیث التفاتی دارند ولو اینکه اشتقاقی باشد. در نتیجه، مثلا میتوان تفسیر هرمنوتیک «رفتار انسانها»، «اعمال اجتماعی»، «متون»، «نقاشیها»، «رفتار حیوانی»، و «پیشینه و سنت حقوقی» داشت. با این حال، هرمنوتیک «چشماندازها» یا «شکلگیری ابرها» یا «خوشههای ستارگان» وجود ندارد مگر اینکه دلیلی بر التفاتی انگاشتن این نظامها در کار باشد.
دوم، تفسیر معمولا در مقابل تبیین علّی است. هرمنوتیک تا حدی در پاسخ به این اندیشه پوزیتیویسم منطقی پدید آمد که روششناسی علوم تجربی را میتوان وارد علوم اجتماعی کرد. در علوم اجتماعی، رخداد را با استناد به علل آن تبیین میکنیم که شامل برخی قوانین فیزیکی میشود. اما سنت هرمنوتیکی با این مدعا مخالف است که روششناسی علوم طبیعی را میتوان به مطالعات اجتماعی نیز تعمیم داد زیرا در علوم اجتماعی، ما دغدغه خود اعمال یا خود حالات التفاتی را داریم که همه آنها محتوا یا معنا دارند. هدف تفسیر فهم محتوا یا معنای این حالات و اعمال است و این فرآیند هرمنوتیکی شامل بیان علل قانونمانند نمیشود. برای مثال، تفسیر یک آیین اجتماعی فهم معنای آن آیین نزد افراد درگیر در آن را از نظرگاه خودشان لازم میآورد نه تبیین علّیاش را، مثلا در قالب ارزش بقای محتمل آن آیین.
سوم، تفسیر ذاتا کلنگر است. برای مثال، فهم یک آیین نیازمند فهم دنیایی از مفاهیم دیگر است که افراد دلمشغول آن آیین به کار میگیرند و این خود فهم دیگر اعمال اجتماعیِ آن جمع را لازم میآورد. شبکهای از معانی وابسته به هم را باید فهمید. این ماهیت کلنگر تفسیر در دور مشهور هرمنوتیکی منعکس شده که براساس آن، تفسیر متضمن دور است: برای فهم اجزای متن یا عمل، به چنگ آوردن معنای کل لازم است اما این کار خود نیازمند فهم اجزا است. این دور اما باطل نیست بلکه مساله اصلاح یکی در پرتو دیگری است. هابرماس این نکته را چنین بیان میکند:
ما میتوانیم رمز اجزای متن را بگشاییم فقط در صورتی که در فهم کل، هر قدر هم که گنگ و مبهم باشد، پیشدستی کنیم؛ و برعکس، فقط تا آنجا میتوانیم پیشدستیمان را اصلاح کنیم که بتوانیم اجزای منفرد متن را دریابیم (به نقل از D' Amico, p.182).
چهارم، به این تعارض توجه کنید: از یکسو، چیزی بهعنوان تفسیر رها از پیشفرض وجود ندارد. همه تفاسیر باید از مجموعهای از مفاهیم و معانیِ مفسّر آغاز شوند که هایدگر آن را «پیشساختار» مینامد. اما از سوی دیگر، تفسیر مشتمل بر ورود به نظرگاه مولف است. وقتی کسی محتوای حالت ذهنی التفاتی دیگری را توصیف میکند، باید این کار را برحسب نظرگاه او انجام دهد. وقتی کسی میکوشد متنی را بفهمد، نمیتواند فقط اندیشههای خودش را به متن تحمیل کند؛ باید متن را بهدرستی تفسیر کند.
چگونه میتوانیم این دو نکته را با هم سازگار کنیم؟ رویکرد هرمنوتیکی مدعی است که میتوانیم آنها را از طریق ماهیت خوداندیش تفسیر با هم سازگار کنیم. فهم یک چیز نیازمند بررسی انتقادی پیشساختارها یا پیشفرضهای تفسیرمان در پرتو معانی ناپوشیده موجود در متعلق تفسیر است. به عبارت دیگر، باید پیشفرضهایمان را در گفتوگویی انتقادی با متنی قرار دهیم که خوانده میشود. به این ترتیب، در فرآیند تفسیر، فهم خود ما تغییر میکند. متفکر هرمنوتیکی آلمانی، هانس گئورگ گادامر میگوید:
مهم آگاه بودن از پیشداوری خود است تا متن بتواند خود را با همه دیگربودگیاش عرضه و بر این اساس، حقیقت خود را در مقابل پیشمعنای فرد اظهار کند (Gadamer, p.۲۶۹).
اگر به این شیوه به پیشفرضهایی فرهنگی نظر کنیم که فرد با خود وارد تفسیر میکند، آنگاه این پیشفرضها نمیتوانند مانع فهم باشند. آنها جزء ضروری تفسیرند. با این حال، تفسیر باید، هم گشوده باشد و هم انتقادی تا بارآور و خوداندیش باشد.
گادامر تاکید میکند که فرآیند تفسیر باید عمیقا خوداندیش باشد زیرا حقیقت باید آن را مقید کند. خوانش متن باید درست یا بدون خطا باشد. این الزام، در تقابل با روش از پیشمتعینِ انعطافناپذیر، عنصر تامل در خود را ضروری میسازد (گادامر یکی از آثار خود را حقیقت و روش نامیده است). باید تاکید کنیم این نکته بدان معنا نیست که ضرورتا فقط یک روش درست در فهم متن وجود دارد اما این فکر را منتفی میسازد که تفسیر صرفا موضوع نظر شخصی است. این همان سوءفهم یا سوءتفسیر است.
در نهایت، رویکرد هرمنوتیکی بر این تاکید دارد که تفسیر متن نباید عبارت از تلاش برای بازسازی قصدهای مولف باشد. معنای متن و قصد نویسنده میتوانند دو موضوع متمایز باشند. پروژه تفسیر متن مفهوم ساختن آن به بهترین شکل ممکن در زمینه حاضر است. گادامر خاطرنشان میکند که آگاهی هرمنوتیکی فقط تحت شرایط تاریخی خاص به وجود میآید (Gadamer, p.xxxiii).
برای مثال، بر اساس این دیدگاه، دانستن مقاصد تدوینکنندگان قانون اساسی ایالات متحده، برای فهم معنای خود متن لازم یا کافی نیست؛ تفسیر معنای متن باید فهم معنای آن را در زمینه امروزی ما شامل شود.
کاربرد در مورد زندگی
شناخت معانی زندگی فرد را میتوان شناخت چگونگی تفسیر آن به مثابه متن فهمید. با کاربرد برخی اصول هرمنوتیک، به نتایج زیر دست مییابیم.
اولا، رویکرد هرمنوتیکی فقط در مورد اموری همچون متن به کار میرود که واجد حیث التفاتی یا معنایند. گرچه زندگی فرد متن یا روایت نیست، شبیه آن است. ما زندگیمان را مینویسیم و جهان پدیدارشناختیمان را میسازیم اما فقط به شکل غیرمستقیم.
ثانیا، بر اساس دور هرمنوتیکی، باید کل را برحسب اجزا بفهمیم و برعکس. به نظر میرسد این به آن معنا است که همه معنای عمل را میتوان به صرف شناخت زندگی شخص فهمید. آیا این مدعا معقول است؟ میتوانیم در صدق آن تردید کنیم؛ مطمئنا، میتوانیم معنای افعالی جزئی نظیر نوشیدن یک لیوان آب را بدون نیاز به چنین زمینه وسیعی بفهمیم. با این حال، اندکی تفکر مدعای کلنگرِ هرمنوتیک را معقول میسازد. برای مثال، من کجا بودم وقتی آب را مینوشیدم؟ آیا در بیابان راه میرفتم؟ در خانه بودم؟ در محل کار؟ سوار هواپیما؟ هر پاسخی با خود داستانی کلی میآورد که برای فهم آن، لازم است آن را در زمینه کل زندگی من تفسیر کرد. تفسیر عمل به صورت مجزا سوگیرانه و ناقص است. توجه کنید که عبارت «کل زندگی من» را باید با قید«تاکنون» مقید کرد.
ثالثا، ممکن است زندگی فرد نادرست تفسیر شود. در عین حال، بهدلیل حیث التفاتیِ تفسیر، فقط یک تفسیر درست از زندگی فرد وجود ندارد. شیوههایی بیشمار برای تفسیر آن در کار است. مثلا، داستانهای عاشقانهای وجود دارند. داستانهایی درباره رابطه فرد با پدر و مادر و فرزندانش، درباره رشد استعدادهایش، درباره کهولت جسمانیاش. میتوان زندگی خود را برحسب تحلیل تعاملی تفسیر کرد، تلاشی برای توصیف اینکه چگونه هر شخصی در مقام پدر یا مادر، فرزند و بزرگسال، با دیگران در مقام پدر یا مادر، فرزند و بزرگسال تعامل میکند (E. Berne, ۱۹۶۴). یا میتوان تلاش کرد آن را برحسب ادراک متغیر او از خود یا تصویرش از خود فهمید. تفسیر ابعادی بیشمار دارد و بدین دلیل است که اشاره به معنای زندگی شخص چنان که گویی فقط یک معنا در کار است، نادرست است. با این حال، تصدیق نکته اخیر به معنای انکار امکان خطا در فهم زندگی خود نیست.
رابعا، فهم زندگیِ خود ممکن است بینهایت دشوار باشد زیرا لازمه تفسیر تامل انتقادی در خود است. درست همانگونه که آدمی باید اراده کند و بتواند مفروضها و پیشفهمهای خود را در مواجهه با متن اصلاح کند، باید بتواند همین کار را در خوانش زندگی خود نیز انجام دهد. گفتوگوی انتقادی باید با خود و درباره خود باشد؛ زندگی خود فرد باید «دیگربودگی» مورد اشاره گادامر را فراهم آورد. این به آن معنا است که دستیابی به فاصله انتقادیِ لازم دشوار است اما به این معنا هم هست که تحقق این فاصله رهاییبخشترین دستاورد است.
ارسال نظر