اهمیت آموزش در ادبیات اقتصادی
ابزار توسعه
توجه بیش از حد دانش و اقتصاد به جوانب مادی و معیارهای قابل اندازهگیری در تولید و توزیع محصول طی سالهای قبل از دهه ۱۹۵۰ به کمتوجهی و غفلت نسبت به مفهوم «سرمایه انسانی» در ادبیات اقتصادی آن دوره منجر شده است.
در گذشته تلاش اقتصاددانان حول این محور دور میزده که حاصل تولید چگونه باید میان نیروی کار، سرمایه، زمین و منابع طبیعی توزیع شود. در چارچوب تفکرآن ها، انسانها، نیروی کار متجانسی را تشکیل میدادند که کاملا قابل جانشینی یکدیگر بوده و هیچ تفاوت چشمگیری بین آنها وجود ندارد. این واقعیت که افراد ممکن است از تواناییهای متفاوتی برخوردار باشند در تحلیل اقتصادی آن ها جایگاهی نداشت در حقیقت بعد از دهه ۱۹۵۰ بود که تغییرات کیفی در نیروی کار بهصورت مهارتها و تخصصهای ناشی از سرمایهگذاریهای آموزشی مطرح و به تدریج مفهوم سرمایه انسانی در تحلیلهای اقتصادی از اهمیت شایستهای بهرهمند شد.
در گذشته تلاش اقتصاددانان حول این محور دور میزده که حاصل تولید چگونه باید میان نیروی کار، سرمایه، زمین و منابع طبیعی توزیع شود. در چارچوب تفکرآن ها، انسانها، نیروی کار متجانسی را تشکیل میدادند که کاملا قابل جانشینی یکدیگر بوده و هیچ تفاوت چشمگیری بین آنها وجود ندارد. این واقعیت که افراد ممکن است از تواناییهای متفاوتی برخوردار باشند در تحلیل اقتصادی آن ها جایگاهی نداشت در حقیقت بعد از دهه ۱۹۵۰ بود که تغییرات کیفی در نیروی کار بهصورت مهارتها و تخصصهای ناشی از سرمایهگذاریهای آموزشی مطرح و به تدریج مفهوم سرمایه انسانی در تحلیلهای اقتصادی از اهمیت شایستهای بهرهمند شد.
توجه بیش از حد دانش و اقتصاد به جوانب مادی و معیارهای قابل اندازهگیری در تولید و توزیع محصول طی سالهای قبل از دهه 1950 به کمتوجهی و غفلت نسبت به مفهوم «سرمایه انسانی» در ادبیات اقتصادی آن دوره منجر شده است.
در گذشته تلاش اقتصاددانان حول این محور دور میزده که حاصل تولید چگونه باید میان نیروی کار، سرمایه، زمین و منابع طبیعی توزیع شود. در چارچوب تفکرآن ها، انسانها، نیروی کار متجانسی را تشکیل میدادند که کاملا قابل جانشینی یکدیگر بوده و هیچ تفاوت چشمگیری بین آنها وجود ندارد. این واقعیت که افراد ممکن است از تواناییهای متفاوتی برخوردار باشند در تحلیل اقتصادی آن ها جایگاهی نداشت در حقیقت بعد از دهه 1950 بود که تغییرات کیفی در نیروی کار بهصورت مهارتها و تخصصهای ناشی از سرمایهگذاریهای آموزشی مطرح و به تدریج مفهوم سرمایه انسانی در تحلیلهای اقتصادی از اهمیت شایستهای بهرهمند شد.
دیدگاههای اقتصاددانان کلاسیک درباره اهمیت اقتصادی آموزش
آدام اسمیت از معتبرترین اقتصاددانان کلاسیک است که اهمیت اقتصادی آموزش را مدنظر قرار داده است. او معتقد است که آموزش افراد در واقع نوعی سرمایهگذاری روی آن هاست. با آموزش، افراد تواناتر خواهند شد و رشد و قابلیتهای آنان سبب میشود که نه تنها به درآمد بیشتری نائل آیند بلکه جامعه نیز از سرمایهگذاری در آنها منتفع شود. بهعقیده اسمیت، انسانها با آموزش به سرمایه مبدل میشوند و جامعه میتواند از توان تولیدی آنها بهصورت بهتری بهرهمند شود.
آدام اسمیت طرفدار تقسیم کار و تخصص بود و اعتقاد داشت که اگر نیروی کار با آموزش مشخص شود با تقسیم کار، کارآییاش افزون و به نسبت بیشتر در تولید ملی مشارکت خواهند داشت. به علاوه اسمیت اظهار میکند که سرمایهگذاری در آموزش دارای بازده مثبت اقتصادی است به این معنی که ارزش مجموع هزینههای صرف شده در آموزش کمتر از منافع ناشی از آن است؛ بهخصوص او تاکید دارد که هر قدر سطح آموزش تخصصیتر و پیشرفته شود بازده اقتصادی سرمایهگذاری درآن بیشتر خواهد بود. از آنجا که آدام اسمیت پایهگذار نظریه رقابت آزاد در دانش اقتصاد است از دیدگاه وی ایجاد رقابت میان مدارس و نیز دانشگاهها در جهت بهبود حاصل کار ایشان ضروری است.
اسمیت معتقد است استادان و معلمان با درآمد ثابت و انگیزه ناکافی نباید به امر تدریس بپردازند بنابراین از دیدگاه وی باید حقوق و دستمزد معلم و استاد دانشگاه با میزان تلاش وی در امر آموزش مرتبط باشد. دیوید ریکاردو و رابرت مالتوس نیز دو تن از اقتصاددانان کلاسیک به شمار میآیند که درباره آموزش و پرورش اظهار نظر کردهاند. ریکاردو معتقد است توسعه و پیشرفت اقتصادی یک جامعه تنها از دو طریق امکانپذیر است:
۱- تعامل جمعیت
2- افزایش سرمایه
مالتوس ضمن همعقیده بودن با ریکاردو در این زمینهها براین باور بود که آموزش موجب دور اندیشی در مردم شده و از این رو برای دستیابی به آزادی و دموکراسی، آموزش تودههای مردم ضرورت دارد. به هر حال اقتصاددانان کلاسیک معتقد بودند که ارائه آموزش و پرورش عمومی یک ضرورت است و برای نیل به رفاه و توسعه در یک جامعه مدرن دولت باید در این راه پیشگام باشد.
دیدگاههای اقتصاددانان کلاسیک درباره اهمیت اقتصادی آموزش
فون نیوتن میگوید ملتی که از افراد تحصیلکرده بیشتری برخوردار است قادر است با مقدار معینی از کالاهای سرمایهای و مواد اولیه نسبت به ملتی که از افراد متخصص کمتری برخوردار است محصول بیشتری را تولید و به بازار عرضه کنند. نگرش آلفرد مارشال به اهمیت اقتصادی آموزش نیز در خور توجه است. اگرچه وی بیش از اسلاف خود بر اهمیت آموزش تاکید دارد و آثار سرمایهگذاری در انسان را از نزدیک مورد مطالعه قرار میدهد ولی به نظر او تنها محدودیت موجود در بررسی تبعات سرمایهگذاری در آموزش این است که آثار اقتصادی آموزش در بازار به دقت قابل اندازهگیری، سنجش و خرید و فروش نیست.
آلفرد مارشال بر روشآموزش نیروی کار که به نظر او عامل اساسی تولید در جامعه است تاکید فراوان دارد، از طرف دیگر آموزش در کشف و پرورش استعدادهای عالی نقش حیاتی دارد و موجب بروز و ظهور نبوغ افراد میشود. نقش حساس آموزشهای عمومی در کشف و پرورش استعدادهاست از این رو میتوان اظهار کرد که بازده اقتصادی آموزش فوقالعاده زیاد است و چون پرورش این استعدادها موجب ظهور نبوغ و پرورش نوابغ میشود، بازده غیرمستقیم سرمایهگذاری آموزشی عموماً از بازده مستقیم آن افزونتر است. مارشال تحت تاثیر تئوریهای تربیتی اظهار میکند که تربیت کودکان چه از لحاظ روحی - جسمی، انضباط، اخلاق و... به سرمایهگذاری قبل از دبستان و میزان توجه به فرزندان خود بستگی دارد.
جی آر والش در سالهای قبل از جنگ جهانی دوم تلاش کرد تا سرمایهگذاریهای آموزشی انجام شده در جوانان را اندازهگیری کند. او در ابتدا آموزشهای تخصصی را بهعنوان نوعی سرمایهگذاری مطرح کرد و بر محاسبه بازده اقتصادی آن همت گماشت. به اعتقاد وی بیشک جامعه و خانوار به منظور کسب درآمد بیشتر در جوانان سرمایهگذاری آموزشی انجام میدهند از طرفی والش مهمترین بخش هزینههای آموزشی را هزینه فرصتهای از دست رفته یا «درآمدهای صرفنظر شده» قلمداد میکند.
والش بر این باور است که بازده اقتصادی سرمایهگذاری در آموزش باید بیشتر از مجموع هزینههای آموزشی باشد.پس از بررسی شواهد مورد مطالعه او درمییابد که هرچقدر تحصیلات طولانیتر و سطح آن عالیتر باشد از بازده بیشتری برخوردار خواهد بود از آنجا که در شرایط بازار، منابع موارد استفادههای مختلفی دارند، کاربرد منابع خود دارای هزینه فرصتهای از دست رفته است بدین ترتیب در هیچ مورد، بازده تحصیلات نباید کمتر از موارد دیگر سرمایهگذاریهای غیرآموزشی باشد چنانچه به هر دلیل بازده آموزشی کاهش یابد و یا کمتر از شقوق دیگر سرمایهگذاری باشد در این صورت احتمال میرود حجم سرمایهگذاریها در آموزش روند کاهندهای یابد.
دیدگاههای اقتصاددانان معاصر درباره اهمیت اقتصادی آموزش
سیمون کوزنتس در توجیه اهمیت اقتصادی سرمایهگذاری در تحصیلات بحث خود را به این ترتیب آغاز میکند: مطالعات اجزای حسابهای ملی و تشکیل سرمایه در ایالات متحده و بررسی مفهوم «سرمایه» روشن میسازد که مفهوم کنونی «سرمایه» که تنها سرمایههای فیزیکی و کالائی را شامل میشود مفهومی ناقص و نارساست بدین ترتیب تحلیلهای کوزنتس نشان داد که در توضیح رشد اقتصادی گذشته، اتکاء به سرمایهگذاریهای فیزیکی انجام شده گمراهکننده است و به جاست که هرگاه صحبت از «سرمایه» میشود «سرمایه انسانی» و سرمایه فیزیکی تشکیل یافته هر دو به حساب آیند از طرف دیگر وی این مساله را یادآور میشود که تولید ناخالص ملی که معیاری برای تشخیص قدرت تولید و رشد اقتصادی کشورها به حساب آید از نارسائی عمدهای برخوردار است چراکه در محاسبه تولید ناخالص ملی به سرمایهگذاری در انسان در مقابل سرمایهگذاری در تاسیسات و تجهیزات بهایی داده نمیشود.
تئودور شولتز از مهمترین اقتصاددانان معاصر است که پدر تئوری سرمایه انسانی نامیده شده است برخلاف اقتصاددانان کلاسیک معتقد است که نیروی کار به هیچ عنوان یک عامل همگن و متجانس نیست او میگوید نیروی کار براساس آموزشی که دریافت میدارد از کیفیت و مهارت و تخصص متفاوتی برخوردار میشود که او را نسبت به نیروی کار دیگر متمایز میکند.
اهمیت دیگر دیدگاه شولتز در این است که وی همزمان با ادوارد دیسون تلاش کرد تا تحلیل برای رشد اقتصادی ایالاتمتحده آمریکا در سالهای قبل، ارائه کند و عوامل موثر در رشد اقتصادی را به اجزای متشکل آن تقسیم و برای هریک توضیح مناسبی بیان کند. او با بهکارگیری «تابع تولید کاب داگلاس» موفق شد نشان دهد که علاوه بر عوامل تولید مورد استفاده عوامل دیگری از قبیل بهبود کیفیت نیروی کار و سطح تکنولوژی و صرفهجویی ناشی از مقیاس در روند رشد اقتصادی مشارکت عمدهای داشتهاند.
شولتز از این تحلیل بدین نتیجه دست یافت که حدود ۲۰ درصد از رشد اقتصادی سالانه ایالات متحده ناشی از توسعه آموزش و سرمایهگذاری در سرمایه انسانی نیروی کار بوده است پس از تئودور شولتز، ژاکوپ مینسر تلاش نمود تا با استفاده از یک مدل منسجم و مدون نشان دهد که میتوان چگونگی پراکندگی توزیع درآمد شخصی را توسط تفاوتهای فردی از نظر میزان آموزشهای اکتساب شده، توضیح داد. منبع اصلی قدرت تولید و درآمد فردی میزان آموزشی است که وی دریافت کرده است. افرادی که در شرایط مساوی از تحصیلات بیشتری برخوردارند از درآمدهای بالاتری بهرهمند میگردند.
مینسر سپس تاکید میکند که میتوان با آموزشهای بیشتر به عامه مردم به توزیع عادلانهتر درآمد در جامعه دست یافت. مینسر سرانجام با ارائه تابع درآمد نشان میدهد که میزان درآمد افراد (Y) عمدتا به تواناییهای طبیعی ایشان (NA) طول مدت و کیفیت تحصیلات دریافت شده (S) و سالهای مفید کسب تجربه کار (WE) آنها بستگی دارد T=F(NA,S,WE) - سهم دیگر ژاکوب مینسر در توسعه تئوری سرمایه انسانی در این است که وی مفهوم دوو سبقتگیری را منشأ و منبع اصلی در توجیه پراکندگی درآمدها بین جوانان میداند. وی توانست بهخوبی اثبات کند که افرادی که ابتدا مشاغل کمدرآمد و توام با آموزش را انتخاب میکنند ظرف مدت حداکثر ۷ تا ۸ سال از افراد همدوره خود که در یک زمان با دستمزدهای بالاتری استخدام شدهاند ولی آموزش ندیدهاند، پیشی خواهند گرفت.
گری بکر از برجستهترین اقتصاددانان معاصر نشان داده است که بسیاری از تصمیمات فردی در ارتباط با داشتن فرزند بیشتر سرمایهگذاری در خود و اعضای خانواده تخصیص زمان بین ساعات کار و فراغت، مهاجرت و سرمایهگذاری در بهداشت خانواده و امثال آن را میتوان بر پایه منطق و عقلانیت اقتصادی استوار دانست. بکر ابتدا بحث را از اینجا آغاز میکند که آموزش از نظر فردی در واقع نوعی سرمایهگذاری است.
ارزش اقتصادی این آموزش عبارت است از هزینههای پولی و فرصتی که صرف کسب مهارت گشته است چنانچه ارزش درآمدهای ناشی از چنین آموزشهایی بیش از ارزش هزینههای بهرهوری نیروی کار باشد و در صورتی که با آموزش بیشتر سطح دستمزد افراد ارتقا یابد، در عمل سرمایهگذاری در افراد از نظر جامعه یک سرمایهگذاری واقعی قلمداد شده و دارای بازده اجتماعی ملموسی میباشد که قابل اندازهگیری و محاسبه است.
کاربرد دیگر نظریه سرمایه انسانی در توجیه «تناقص لئونتیف» است. براساس نظریه هکشر- اوهلین، اساس تجارت خارجی ناشی از تفاوت در میزان عوامل تولیدی است که در یک جامعه وجود دارد. برخی از کشورها دارای منابع قابلتوجهی از سرمایه هستند درحالیکه کشورهای دیگری ممکن است دارای منابع مهمی از نیروی کار باشند. براساس این نظریه، کشورهایی که دارای سرمایه فراوان میباشند و در صادرات کالاهای سرمایهبر و کشورهایی که از منابع نیروی کار فراوان برخوردارند در صادرات کالاهای کاربر تخصص مییابند.
لئونتیف در مطالعات خود در سال 1954 به این نتیجه دست یافت که ایالاتمتحده آمریکا گرایش به صادرات محصولاتی دارد که بهشدت کاربرند و این موضوع دقیقاً مغایر تئوری تجارت هکشر - اوهلین درباره تخصص بینالمللی کشورها در صادرات کالاهای گوناگون میباشد. نظریه سرمایه انسانی توانست این تناقض را توجیه کند به این معنی که ایالات متحده آمریکا نه تنها از میزان قابلتوجهی از سرمایههای فیزیکی برخوردار است، بلکه از سرمایه انسانی غنی بسیار نیز بهرهمند میباشد. همچنین بکر نشان میدهد که هرقدر سطح تحصیلات والدین بهخصوص مادران بیشتر باشد تمایل کمتری به داشتن فرزندان متعدد نشان میدهند، لیکن در عوض تاکید فراوانی بر کیفیت تربیت فرزندان دارند.
در گذشته تلاش اقتصاددانان حول این محور دور میزده که حاصل تولید چگونه باید میان نیروی کار، سرمایه، زمین و منابع طبیعی توزیع شود. در چارچوب تفکرآن ها، انسانها، نیروی کار متجانسی را تشکیل میدادند که کاملا قابل جانشینی یکدیگر بوده و هیچ تفاوت چشمگیری بین آنها وجود ندارد. این واقعیت که افراد ممکن است از تواناییهای متفاوتی برخوردار باشند در تحلیل اقتصادی آن ها جایگاهی نداشت در حقیقت بعد از دهه 1950 بود که تغییرات کیفی در نیروی کار بهصورت مهارتها و تخصصهای ناشی از سرمایهگذاریهای آموزشی مطرح و به تدریج مفهوم سرمایه انسانی در تحلیلهای اقتصادی از اهمیت شایستهای بهرهمند شد.
دیدگاههای اقتصاددانان کلاسیک درباره اهمیت اقتصادی آموزش
آدام اسمیت از معتبرترین اقتصاددانان کلاسیک است که اهمیت اقتصادی آموزش را مدنظر قرار داده است. او معتقد است که آموزش افراد در واقع نوعی سرمایهگذاری روی آن هاست. با آموزش، افراد تواناتر خواهند شد و رشد و قابلیتهای آنان سبب میشود که نه تنها به درآمد بیشتری نائل آیند بلکه جامعه نیز از سرمایهگذاری در آنها منتفع شود. بهعقیده اسمیت، انسانها با آموزش به سرمایه مبدل میشوند و جامعه میتواند از توان تولیدی آنها بهصورت بهتری بهرهمند شود.
آدام اسمیت طرفدار تقسیم کار و تخصص بود و اعتقاد داشت که اگر نیروی کار با آموزش مشخص شود با تقسیم کار، کارآییاش افزون و به نسبت بیشتر در تولید ملی مشارکت خواهند داشت. به علاوه اسمیت اظهار میکند که سرمایهگذاری در آموزش دارای بازده مثبت اقتصادی است به این معنی که ارزش مجموع هزینههای صرف شده در آموزش کمتر از منافع ناشی از آن است؛ بهخصوص او تاکید دارد که هر قدر سطح آموزش تخصصیتر و پیشرفته شود بازده اقتصادی سرمایهگذاری درآن بیشتر خواهد بود. از آنجا که آدام اسمیت پایهگذار نظریه رقابت آزاد در دانش اقتصاد است از دیدگاه وی ایجاد رقابت میان مدارس و نیز دانشگاهها در جهت بهبود حاصل کار ایشان ضروری است.
اسمیت معتقد است استادان و معلمان با درآمد ثابت و انگیزه ناکافی نباید به امر تدریس بپردازند بنابراین از دیدگاه وی باید حقوق و دستمزد معلم و استاد دانشگاه با میزان تلاش وی در امر آموزش مرتبط باشد. دیوید ریکاردو و رابرت مالتوس نیز دو تن از اقتصاددانان کلاسیک به شمار میآیند که درباره آموزش و پرورش اظهار نظر کردهاند. ریکاردو معتقد است توسعه و پیشرفت اقتصادی یک جامعه تنها از دو طریق امکانپذیر است:
۱- تعامل جمعیت
2- افزایش سرمایه
مالتوس ضمن همعقیده بودن با ریکاردو در این زمینهها براین باور بود که آموزش موجب دور اندیشی در مردم شده و از این رو برای دستیابی به آزادی و دموکراسی، آموزش تودههای مردم ضرورت دارد. به هر حال اقتصاددانان کلاسیک معتقد بودند که ارائه آموزش و پرورش عمومی یک ضرورت است و برای نیل به رفاه و توسعه در یک جامعه مدرن دولت باید در این راه پیشگام باشد.
دیدگاههای اقتصاددانان کلاسیک درباره اهمیت اقتصادی آموزش
فون نیوتن میگوید ملتی که از افراد تحصیلکرده بیشتری برخوردار است قادر است با مقدار معینی از کالاهای سرمایهای و مواد اولیه نسبت به ملتی که از افراد متخصص کمتری برخوردار است محصول بیشتری را تولید و به بازار عرضه کنند. نگرش آلفرد مارشال به اهمیت اقتصادی آموزش نیز در خور توجه است. اگرچه وی بیش از اسلاف خود بر اهمیت آموزش تاکید دارد و آثار سرمایهگذاری در انسان را از نزدیک مورد مطالعه قرار میدهد ولی به نظر او تنها محدودیت موجود در بررسی تبعات سرمایهگذاری در آموزش این است که آثار اقتصادی آموزش در بازار به دقت قابل اندازهگیری، سنجش و خرید و فروش نیست.
آلفرد مارشال بر روشآموزش نیروی کار که به نظر او عامل اساسی تولید در جامعه است تاکید فراوان دارد، از طرف دیگر آموزش در کشف و پرورش استعدادهای عالی نقش حیاتی دارد و موجب بروز و ظهور نبوغ افراد میشود. نقش حساس آموزشهای عمومی در کشف و پرورش استعدادهاست از این رو میتوان اظهار کرد که بازده اقتصادی آموزش فوقالعاده زیاد است و چون پرورش این استعدادها موجب ظهور نبوغ و پرورش نوابغ میشود، بازده غیرمستقیم سرمایهگذاری آموزشی عموماً از بازده مستقیم آن افزونتر است. مارشال تحت تاثیر تئوریهای تربیتی اظهار میکند که تربیت کودکان چه از لحاظ روحی - جسمی، انضباط، اخلاق و... به سرمایهگذاری قبل از دبستان و میزان توجه به فرزندان خود بستگی دارد.
جی آر والش در سالهای قبل از جنگ جهانی دوم تلاش کرد تا سرمایهگذاریهای آموزشی انجام شده در جوانان را اندازهگیری کند. او در ابتدا آموزشهای تخصصی را بهعنوان نوعی سرمایهگذاری مطرح کرد و بر محاسبه بازده اقتصادی آن همت گماشت. به اعتقاد وی بیشک جامعه و خانوار به منظور کسب درآمد بیشتر در جوانان سرمایهگذاری آموزشی انجام میدهند از طرفی والش مهمترین بخش هزینههای آموزشی را هزینه فرصتهای از دست رفته یا «درآمدهای صرفنظر شده» قلمداد میکند.
والش بر این باور است که بازده اقتصادی سرمایهگذاری در آموزش باید بیشتر از مجموع هزینههای آموزشی باشد.پس از بررسی شواهد مورد مطالعه او درمییابد که هرچقدر تحصیلات طولانیتر و سطح آن عالیتر باشد از بازده بیشتری برخوردار خواهد بود از آنجا که در شرایط بازار، منابع موارد استفادههای مختلفی دارند، کاربرد منابع خود دارای هزینه فرصتهای از دست رفته است بدین ترتیب در هیچ مورد، بازده تحصیلات نباید کمتر از موارد دیگر سرمایهگذاریهای غیرآموزشی باشد چنانچه به هر دلیل بازده آموزشی کاهش یابد و یا کمتر از شقوق دیگر سرمایهگذاری باشد در این صورت احتمال میرود حجم سرمایهگذاریها در آموزش روند کاهندهای یابد.
دیدگاههای اقتصاددانان معاصر درباره اهمیت اقتصادی آموزش
سیمون کوزنتس در توجیه اهمیت اقتصادی سرمایهگذاری در تحصیلات بحث خود را به این ترتیب آغاز میکند: مطالعات اجزای حسابهای ملی و تشکیل سرمایه در ایالات متحده و بررسی مفهوم «سرمایه» روشن میسازد که مفهوم کنونی «سرمایه» که تنها سرمایههای فیزیکی و کالائی را شامل میشود مفهومی ناقص و نارساست بدین ترتیب تحلیلهای کوزنتس نشان داد که در توضیح رشد اقتصادی گذشته، اتکاء به سرمایهگذاریهای فیزیکی انجام شده گمراهکننده است و به جاست که هرگاه صحبت از «سرمایه» میشود «سرمایه انسانی» و سرمایه فیزیکی تشکیل یافته هر دو به حساب آیند از طرف دیگر وی این مساله را یادآور میشود که تولید ناخالص ملی که معیاری برای تشخیص قدرت تولید و رشد اقتصادی کشورها به حساب آید از نارسائی عمدهای برخوردار است چراکه در محاسبه تولید ناخالص ملی به سرمایهگذاری در انسان در مقابل سرمایهگذاری در تاسیسات و تجهیزات بهایی داده نمیشود.
تئودور شولتز از مهمترین اقتصاددانان معاصر است که پدر تئوری سرمایه انسانی نامیده شده است برخلاف اقتصاددانان کلاسیک معتقد است که نیروی کار به هیچ عنوان یک عامل همگن و متجانس نیست او میگوید نیروی کار براساس آموزشی که دریافت میدارد از کیفیت و مهارت و تخصص متفاوتی برخوردار میشود که او را نسبت به نیروی کار دیگر متمایز میکند.
اهمیت دیگر دیدگاه شولتز در این است که وی همزمان با ادوارد دیسون تلاش کرد تا تحلیل برای رشد اقتصادی ایالاتمتحده آمریکا در سالهای قبل، ارائه کند و عوامل موثر در رشد اقتصادی را به اجزای متشکل آن تقسیم و برای هریک توضیح مناسبی بیان کند. او با بهکارگیری «تابع تولید کاب داگلاس» موفق شد نشان دهد که علاوه بر عوامل تولید مورد استفاده عوامل دیگری از قبیل بهبود کیفیت نیروی کار و سطح تکنولوژی و صرفهجویی ناشی از مقیاس در روند رشد اقتصادی مشارکت عمدهای داشتهاند.
شولتز از این تحلیل بدین نتیجه دست یافت که حدود ۲۰ درصد از رشد اقتصادی سالانه ایالات متحده ناشی از توسعه آموزش و سرمایهگذاری در سرمایه انسانی نیروی کار بوده است پس از تئودور شولتز، ژاکوپ مینسر تلاش نمود تا با استفاده از یک مدل منسجم و مدون نشان دهد که میتوان چگونگی پراکندگی توزیع درآمد شخصی را توسط تفاوتهای فردی از نظر میزان آموزشهای اکتساب شده، توضیح داد. منبع اصلی قدرت تولید و درآمد فردی میزان آموزشی است که وی دریافت کرده است. افرادی که در شرایط مساوی از تحصیلات بیشتری برخوردارند از درآمدهای بالاتری بهرهمند میگردند.
مینسر سپس تاکید میکند که میتوان با آموزشهای بیشتر به عامه مردم به توزیع عادلانهتر درآمد در جامعه دست یافت. مینسر سرانجام با ارائه تابع درآمد نشان میدهد که میزان درآمد افراد (Y) عمدتا به تواناییهای طبیعی ایشان (NA) طول مدت و کیفیت تحصیلات دریافت شده (S) و سالهای مفید کسب تجربه کار (WE) آنها بستگی دارد T=F(NA,S,WE) - سهم دیگر ژاکوب مینسر در توسعه تئوری سرمایه انسانی در این است که وی مفهوم دوو سبقتگیری را منشأ و منبع اصلی در توجیه پراکندگی درآمدها بین جوانان میداند. وی توانست بهخوبی اثبات کند که افرادی که ابتدا مشاغل کمدرآمد و توام با آموزش را انتخاب میکنند ظرف مدت حداکثر ۷ تا ۸ سال از افراد همدوره خود که در یک زمان با دستمزدهای بالاتری استخدام شدهاند ولی آموزش ندیدهاند، پیشی خواهند گرفت.
گری بکر از برجستهترین اقتصاددانان معاصر نشان داده است که بسیاری از تصمیمات فردی در ارتباط با داشتن فرزند بیشتر سرمایهگذاری در خود و اعضای خانواده تخصیص زمان بین ساعات کار و فراغت، مهاجرت و سرمایهگذاری در بهداشت خانواده و امثال آن را میتوان بر پایه منطق و عقلانیت اقتصادی استوار دانست. بکر ابتدا بحث را از اینجا آغاز میکند که آموزش از نظر فردی در واقع نوعی سرمایهگذاری است.
ارزش اقتصادی این آموزش عبارت است از هزینههای پولی و فرصتی که صرف کسب مهارت گشته است چنانچه ارزش درآمدهای ناشی از چنین آموزشهایی بیش از ارزش هزینههای بهرهوری نیروی کار باشد و در صورتی که با آموزش بیشتر سطح دستمزد افراد ارتقا یابد، در عمل سرمایهگذاری در افراد از نظر جامعه یک سرمایهگذاری واقعی قلمداد شده و دارای بازده اجتماعی ملموسی میباشد که قابل اندازهگیری و محاسبه است.
کاربرد دیگر نظریه سرمایه انسانی در توجیه «تناقص لئونتیف» است. براساس نظریه هکشر- اوهلین، اساس تجارت خارجی ناشی از تفاوت در میزان عوامل تولیدی است که در یک جامعه وجود دارد. برخی از کشورها دارای منابع قابلتوجهی از سرمایه هستند درحالیکه کشورهای دیگری ممکن است دارای منابع مهمی از نیروی کار باشند. براساس این نظریه، کشورهایی که دارای سرمایه فراوان میباشند و در صادرات کالاهای سرمایهبر و کشورهایی که از منابع نیروی کار فراوان برخوردارند در صادرات کالاهای کاربر تخصص مییابند.
لئونتیف در مطالعات خود در سال 1954 به این نتیجه دست یافت که ایالاتمتحده آمریکا گرایش به صادرات محصولاتی دارد که بهشدت کاربرند و این موضوع دقیقاً مغایر تئوری تجارت هکشر - اوهلین درباره تخصص بینالمللی کشورها در صادرات کالاهای گوناگون میباشد. نظریه سرمایه انسانی توانست این تناقض را توجیه کند به این معنی که ایالات متحده آمریکا نه تنها از میزان قابلتوجهی از سرمایههای فیزیکی برخوردار است، بلکه از سرمایه انسانی غنی بسیار نیز بهرهمند میباشد. همچنین بکر نشان میدهد که هرقدر سطح تحصیلات والدین بهخصوص مادران بیشتر باشد تمایل کمتری به داشتن فرزندان متعدد نشان میدهند، لیکن در عوض تاکید فراوانی بر کیفیت تربیت فرزندان دارند.
ارسال نظر