بگذاریم مردگان در آرامش باشند!

امیرحسین خالقی
دکترای سیاستگذاری عمومی دانشگاه تهران

در عالم سرمایه‌گذاری معروف است که می‌گویند سرمایه مثل کبوتر است، با کوچک‌ترین صدایی از جایش بلند می‌شود و در جای دیگر می‌نشیند، اوضاع در مورد سرمایه‌های انسانی هم چندان متفاوت نیست و بر سر آنها هم رقابتی جدی وجود دارد، غریب نیست سرمایه‌های انسانی هم در جایی متمرکز شوند که شرایط مطلوب‌تری وجود داشته باشد. در دنیایی که هوش و نخبگی به صورت یکسان توزیع نشده است و قابلیت انسانی منبعی کمیاب به‌شمار می‌آید، بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته برای جذب دارندگان این منبع ارزشمند از هم سبقت می‌گیرند. وضعیت کشور ما هم که نیازی به توضیح ندارد، بهترین سرمایه‌ها را می‌پروریم و بعد دو دستی آنها را تقدیم دیگران می‌کنیم. بد نیست بدانیم فرارمغزها پدیده‌ای مربوط به سال‌های اخیر نیست، حتی در سال‌های پیش از انقلاب نیز کسانی نظیر مرحوم احسان نراقی در مورد آن هشدار می‌دادند. برخی سال‌ها تعدادی بیشتر و سال‌هایی دیگر تعداد کمتری از کشور خارج می‌شوند، اعداد و ارقام متفاوتند، ولی گفته می‌شود سالانه تا بیش از 100 هزار نفر تحصیلکرده ایرانی کشور را ترک می‌کنند؛ چیزی که زیان حاصل از آن سر به ده‌ها میلیارد دلار می‌زند. به‌تازگی مرگ زودهنگام دانشمند فرهیخته مریم میرزاخانی در همین مورد فرار مغزها بحث‌های زیادی را برانگیخت.

کسانی از اینکه بانوی ایرانی توانسته بود چنین به مدارج جهانی برسد، احساس غرور می‌کردند و از اینکه به دلیل نبوغ و هوشمندی آن مرحومه نامی از ایران برده می‌شد شادمان می‌شدند، خیلی‌ها معتقد بودند آن بانوی فقید تنها یک نمونه بود که مجال ظهور پیدا کرد و در کشوری با 80 میلیون جمعیت نابغه کم نداریم، فقط قدر آنها را نمی‌دانیم. اما واکنش برخی دیگر بسیار غریب بود، آنها صدایشان درآمد که چرا امثال این بانوی ریاضیدان را برای جوانان الگو می‌کنید؟ البته او توانمند بود، ولی در همین ایران از او نابغه‌تر کم نداریم، اما بیشتر این تکریم‌ها به خاطر حضور او در ینگه‌دنیا و ناشی از خودکم‌بینی ما ایرانی‌هاست که باعث شده است که او در صدر توجه قرار گیرد. اساسا درست نیست کسی که با پول عمومی درخشیده است و بعد هم بی‌خیال این همه «لطف» شده است را اینقدر بزرگ کرد! خلاصه صحبت این دسته اخیر این بود که بهتر بود نخبگان ایرانی در ایران می‌ماندند و آنها که رفته‌اند به اندازه کافی وطن‌شان را دوست نداشته‌اند.

این بحث‌ها برای من خاطره‌ای از سال‌های دور را یادآوری کرد؛ آن روزها شایع شده بود که آندره آغاسی، تنیسور ایرانی‌تبار معروف، در پاسخ به خبرنگاری گفته بود که خودش را ایرانی نمی‌داند، کسانی حتی می‌گفتند با گوش‌های خودشان شنیده‌اند که او گفته است حتی از ایرانی بودنش شرم دارد! آن زمان البته شبکه‌های اجتماعی برای تخلیه احساسات وجود نداشت، ولی در جمع‌های خودمانی، گاهی به نیکی! از ورزشکار معروف یاد می‌کردند. فارغ از صحت این شایعه حال که از دور به قضیه نگاه می‌کنیم، به‌نظر حق طبیعی هرکسی است که خود را منسوب به یک فرهنگ و ملت بداند یا نداند، در غنا و پیشینه فرهنگی ایران زمین تردیدی نیست، ولی باید این حق را برای دیگران قائل بود که نگاهی جز ما به قضیه داشته باشند. محکوم کردن دیگران به اینکه چرا با تمام سختی‌ها در کشور نمانده‌اند در مودبانه‌ترین تعبیر بیش از اندازه خودخواهانه است.

اما نابغه ریاضیدان فقید ادعایی نداشت، به حکم عقل ترجیح داد جایی زندگی کند که مطلوبیتش بیشتر باشد، در همین حال به کشورش سر می‌زد و با بسیاری از هموطنان هم در ارتباط بود، نشان داد بر‌خلاف تصور نادرست رایج موفقیت در ریاضی ربطی به جنسیت ندارد، آنقدر بود که کسانی در جهان کارش را قابل‌اعتنا بدانند. عمرش دراز نبود، ولی به خیلی جاها رسید، اکنون هم برای بسیاری الگوی موفقیت شده است و این هیچ ایرادی ندارد. از بسیاری الگوهای دیگر الگوی بهتری است و توانست منبع الهام گروهی از جوانان هموطنش باشد. اثر تلاش‌های او مستقیم و غیرمستقیم به بشریت و مردم زادگاهش رسیده است و خواهد رسید، انتقادها به نخبگان مهاجر را که چرا به اندازه کافی وطن‌پرست نبوده‌اید و در مملکت‌تان نماندید را نباید جدی گرفت، بهتر است که بسیاری از ما بیاموزیم آنقدر همه را قضاوت نکنیم و برای دیگران حق انتخاب قائل باشیم و دست‌کم بعد از مرگ اجازه دهیم آنها که از دنیا رفته‌اند، نفس راحت بکشند و در آرامش باشند!