یک سخنرانی و چند نکته روانشناختی
آیا واگنر شخصا فاشیست بود؟!
دکتر ناصر همتی روانپزشک،متخصصاعصابوروان حتی اگر جناب دکتر اباذری، از دفاعی روانی - آن هم به شکلی نادرست و نابجا - یاد نمیکرد؛ سخنرانی ایشان مورد بسیار مناسبی برای تحلیل روانشناختی میبود. گذشته از نگاه تکبُعدی دکتر اباذری به موضوع مورد بحث («دید تونلی») که همه جوانب را وا مینهد و کل قضیه را به امری سیاسی فرومی کاهد، آشفتگی آشکار در گفتار ایشان، نحوه بیان مطلب - فارغ از لحن یا کاربرد واژگان - بدون رعایت یک چارچوب مشخص شکلی، بیحوصلگی و خستگی که در پایان سخنرانی بر آن تاکید میکنند، شکل پاسخگوییشان به حاضران، تعمیمهای بلاوجه بسیار، جزمیت در کلام و بیان حکمهای مطلق و بدون مبنای مشخص پژوهشی یا دست کم اشاره به مطالعات احتمالی و استفاده شگفتآورشان از تعابیر غیردقیق (فلان و بیسار و .
دکتر ناصر همتی روانپزشک،متخصصاعصابوروان حتی اگر جناب دکتر اباذری، از دفاعی روانی - آن هم به شکلی نادرست و نابجا - یاد نمیکرد؛ سخنرانی ایشان مورد بسیار مناسبی برای تحلیل روانشناختی میبود. گذشته از نگاه تکبُعدی دکتر اباذری به موضوع مورد بحث («دید تونلی») که همه جوانب را وا مینهد و کل قضیه را به امری سیاسی فرومی کاهد، آشفتگی آشکار در گفتار ایشان، نحوه بیان مطلب - فارغ از لحن یا کاربرد واژگان - بدون رعایت یک چارچوب مشخص شکلی، بیحوصلگی و خستگی که در پایان سخنرانی بر آن تاکید میکنند، شکل پاسخگوییشان به حاضران، تعمیمهای بلاوجه بسیار، جزمیت در کلام و بیان حکمهای مطلق و بدون مبنای مشخص پژوهشی یا دست کم اشاره به مطالعات احتمالی و استفاده شگفتآورشان از تعابیر غیردقیق (فلان و بیسار و ...) برای گذار از موضوعی به موضوع دیگر؛ همگی از شتابزدگی، ناآرامی و خشم ایشان حکایت دارد؛ وضعیتی که در نهایت به بحثهای کنونی ختم شده و سویههای دقیق، علمی و مستدل سخنرانیشان را تحتالشعاع قرار میدهد. نتیجه آنکه: نیمه تاریک این سخنان، روشنگری دردمندانه و از سر صدق جناب دکتر را کمسو میکند. هرچند یک ذهن آگاه چنین مغالطه
آشکاری نخواهد کرد، دور نیست، دست تطاولی که استاد اباذری بر خود گشادهاند، نوای «ارغنون»شان را از حافظههای ناآزموده پاک کند.
طی دهه 1970 در روانشناسی نوین، تحولی رخ داد که «انقلاب شناختی» نام گرفت. این رویکرد تازه در پی فهم چگونگی کارکرد ذهن بر اساس فرآیندها و بازنماییها، بر پایههای «کنش فکری» متمرکز شد. کانون توجه دانشوران علوم شناختی، فرآیندهای پردازش اطلاعات در مغز آدمی است که در نتیجه آن انسان دانش کسب میکند؛ تصمیم میگیرد؛ به نگرش خاص خود درباره جهان دست مییابد؛ بهخاطر میسپارد و در زمان نیاز محفوظاتاش را بازیابی میکند و به کار میبندد. اینکه مدارهای عصبی مرتبط با هر کنش ذهنی یا رفتار فیزیکی کدام هستند یا ناهنجاری آنها به چه وضعیتی ختم میشود، دانش شناختی را از بحثهای انتزاعی به مطالعات تجربی، آزمونهای روانسنجی و تصویرنگاریهای بسیار پیشرفته کشانده است. به لطف این پژوهشها فهم ما از نیمکرهها، لپهها (لوبها)، قشر خاکستری و دیگر اجزاء مغز با گذشته متفاوت شده است. کـُل نگری نیمکره راست برای کنکاش در جزئیات توسط نیمکره چپ، ضروری است پس ناتوانی در هر یک از این دو، به نگرشی ناقص و سطحی یا تعمق افراطی و بیحاصل در جزئیات کماهمیت میانجامد؛ مختلف شدن گـُفتار به دلیل تفاوت در «نظرگه» تصویر درستی از «فیل اندر خانه تاریک» به دست نخواهد داد و جنجال نامها، جز محرومیت از تناول عنب و دوری از مزه انگور، حاصلی نخواهد داشت. گذشته از این، بر اساس مطالعات عصب - روانشناختی میتوان نقش نیمکره راست را در شکلگیری هذیانها (باورهای نادرست، اما راسخ که در گفتار خاص و عام به اشتباه «توهم» نام گرفته است) فهمید؛ استنتاج نتایج گسترده بر اساس شواهد اندک، اگرچه خود هذیان نیست، مقدمه آن تواند بود. با این مقدمه، به باور من، شکلگیری نگرش یکسویه و تفکر جزمی و منجمد، آسانتر از آن است که کسی خود را در برابر ابتلای به آن ایمن بداند؛ شوربختانه در سخنرانی دکتر اباذری رگههای این جزمیت، آنچنان آشکار است که سخت بتوان نادیدهاش گرفت. تاکید میکنم که بیان این مطالب لزوما به معنی نواقص عصبی - شناختی نیست؛ در مورد بزرگی چون جناب دکتر اباذری با پیشینه روشن علمی و پژوهشی، چنین فرضی حتما محال است؛ اما نتیجه حتمی داشتن یک قدرت بدنی بسیار زیاد، همیشه قهرمانی در کشتی یا وزنهبرداری نیست.
دکتر اباذری در آغاز سخنرانیاش از فیلم مستندی میگوید که یک ماه پیش در تلویزیون نشان داده شده است و در ادامه ادعا میکند که «هیچکس، هیچ کس کوچکترین توجهی به این فیلم نکرد.» بعضی از دلایل جناب دکتر برای چنین قطعیت و اطمینانی، که در تکرار «هیچ کس» نمود پیدا میکند، ممکن است این موارد باشد: ۱) جایی نخوانده یا نشنیده است که کسی به این فیلم اشارهای کرده باشد؛ ۲) هیچ تجمع خودجوشی در واکنش به آن فیلم شکل نگرفته یا ۳)پیش از جناب ایشان، «هیچ کس! هیچ کس» به عمق فاجعه مورد اشاره فیلم، پی نبرده است!
در بحث از محبوبیت ورزشکاران و هنرمندان، آقای اباذری میگوید: «محبوبیت [نزد] مردم ایران بر مبنای همین محبوبیت مبتذل است.» استدلال ایشان برای صدور چنین حکمی، اقبال مردم و حکومت به حضور ورزشکاران در مجلس و شورای شهر است که ظاهرا تشییع پرجمعیت پیکر زندهیاد مرتضی پاشایی، داغ آن را تازه کرده است! ممکن است با مطالعات روشمند و دقیق بتوان به همین نتیجه رسید، در این بحثی نیست، اما تا زمان انجام ان مطالعات، چنین گزارههایی جز کلیگویی و ارائه فرضیههای خام و بیاهمیت نیست که در بهترین شکل و با زیباترین بیان، فقط نظرات شخصیاند و نظر شخصی آدمهای مهم، لزوما به اهمیت خود آنان نیست!
جناب استاد در همان اوایل سخن از موسیقی پاشایی با این توصیفات یاد میکند: در پایینترین سطح موسیقی جهان!، مبتذل محض!، مضحکه، افتضاح و در ادامه، مُهوع! مشخص نیست که آقای دکتر با چه میزان دانش موسیقایی و آشنایی با موسیقی ملل مختلف جهان، چنین ادعایی میکنند! کمترین آشنایی با مبانی پژوهش در هر حوزهای، انسان را از بیانی این چنین مطلق باز میدارد؛ پس با شناختی که از استاد داریم، راهی نیست جز آنکه دلیل صدور این احکام قاطع - اما فاقد پشتوانه تجربی - را در «بیحوصلگی» ایشان جست و جو کنیم. علاوهبر این، اشاره ایشان به نقل یک استاد برجسته موسیقی، گذشته از مغالطه[مرجع] رفرانس (فرض درستی یک گزاره به دلیل آن که مرجعی معتبر آن را تایید کرده است؛ انگار که نظر آن مرجع بسیار با دانش، وحی منزل است و مطلقا درست!) مبهم و نادرست است. تاکید بر دانش آن استاد، که هویتاش به دلایلی لابد موجه پنهان میماند،اگر هم برای خالی کردن دل مستمعین کارآمد باشد، شنونده موسیقیشناس را مرعوب نخواهد کرد.
در تحلیل رفتار مردم - ظاهرا - سوگوار، آقای اباذری به برخی حوادث سالهای اخیر اشاره میکند و از یک ساز و کار دفاعی نام میبرد. اشاره او به «همانندسازی با مهاجم» با تسامحی بیوجه، از واکنشی سیاسی - اجتماعی (و تحتتاثیر عوامل بیشمار) به حضور چند ده هزار نفری عدهای دیگر در تشییع هنرمند محبوبشان کشیده میشود! به ترس متقابل مردم و حاکمیت از هم اشاره میکند که اگر در جاهایی مصداق داشته باشد، در این مورد خاص کاملا بیمعنا است.
همانندسازی با مهاجم (همسانپنداری) یک واکنش ناخودآگاه است که در تحلیل رفتار فردی تا حدی مقبولیت عام دارد در حالی که برای قفلگشایی از حرکتهای جمعی، کارآمدی آن مورد قبول همگان نیست. بر اساس نظریه روانکاوی، در این ساز و کار، فردی که خود را مغلوب، ضعیف و بیپناه میبیند و قادر نیست با روشهای سازنده چون تقویت «ایگو» (Ego)، اتکا به نفس و پشتکار از اضطراب و رنج خویش به علت ناتوانی و شکست، رها شود؛ ناخودآگاه به این نتیجه میرسد که افراد یا قوم مسلط و فاتح، برتر هستند و او هم باید خود را به شکل آنان در آورد و جزئی از آنان شود. این روش دفاعی او را از اندیشیدن و مبارزه کردن که هر دو کارهایی طاقتفرسا است رها میکند و به ظاهر، نوعی آرامش به او میبخشد. احتمالا این همان ساز و کار دفاعی روانی است که در کنار دیگر علل و عوامل تاریخی - اجتماعی باعث شد افرادی نظیر ملکمخان و تقیزاده راه صحیح در آن بدانند که خود ما هم چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن غربی شویم؛ چراکه تاب مقاومت در برابر آنان را نداریم.
پس از شکست ژاپن از آمریکا، دهها هزار نفر ژاپنی با عمل جراحی چشمان مورب خود را به شکل سفیدپوستان در آوردند تا شبیه آمریکاییهای مهاجم شده از بابت ژاپنی بودن خود کمتر احساس کهتری کنند. جراحیهای زیبایی، سفید کردن پوست و صاف کردن موها در سیاهان هم میتواند از نمونههای چنین واکنشی باشد.
نکته بسیار مهم، اما جای دیگری است:
جناب دکتر اباذری از روند سیاستزدایی در عرصه حیات اجتماعی میترسد، او عامل این روند را «پیوند مقدس یا نامقدس مردم و حکومت» میخواند، اما در تمام سخنرانیاش تُندترین نقدها - و گاه توهینها - را متوجه مردمی میکند که از مهاجم بزرگ میترسند و به خیال جناب دکتر، بهخاطر همان ترس، با مهاجم همانندسازی کردهاند در حالی که جز در یکی دو مورد، آن هم به شکلی ملایم و گذرا، تیغ تیز نقدش را متوجه دولت نمیکند. این نکته را نمیشود نادیده گرفت: کسی که در حال همسانپنداری با مهاجم است، کسی نیست جز جناب آقای دکتر یوسف اباذری!
نکته شگفتآورتر، گرفتاری جناب استاد در دام دوگانههایی است که مشخص نیست بر کدام مبنا میسازد! فرضهایی که به نظر خود ایشان بدیهی و اظهر من الشمس است، اما اگر واکاوی شود، هیچ دلیل منطقیای برای آنها نمیتوان یافت:
«هنرمند یا راست میگوید یا دروغ! و این آقا دروغ میگوید!»
«شما نمیتوانید هم پاشایی گوش کنید و هم بتهوون!»
«شما نمیتوانید همزمان بنز و پراید را دوست داشته باشید!»
به سختی میشود برای چنین ادعاهایی - جز قیاس به نفس - دلیل دیگری پیدا کرد! جالب آن جا است که در همین نشست، حداقل یک نفر از میان حضار، به تصریح خود آن شخص، مثال نقض این حکم کلی جناب استاد است، اما ایشان با همان تحکم آزارنده، از کنار آن میگذرد.
کـلام آخـر
ادعای پایانی و لب کلام دکتر اباذری، که با توجه به مبانی فکری ایشان و مقدمات از پیشمفروض، طرح میشود این است که نتیجه چنین موسیقیای چیزی جز فاشیسم نخواهد بود! با ارادتی که به استاد دارم و تعلق خاطرم به «ارغنون» و آشنایی مختصر با موسیقی، چارهای نمیبینم جز آنکه ظهور نازیسم را نتیجه مستقیم و محتوم موسیقی «واگنر» بدانم! احتمالا «آدولف هیتلر» خود را در قامت «زیگفرید»، ابَرقهرمان رویین تن اُپرای واگنر میدید و از آن رو تنها موسیقی مورد علاقهاش، ساختههای واگنر بود؛ نمونههایی از موسیقی فاخر غربی که بعید است از دید جناب استاد، مصداق موسیقی مبتذل باشد. بهنظر هیتلر، موسیقی واگنر نمونه اعلای موسیقی نژاد ژرمن بود! او آن چنان به این موضوع باور داشت که هر نوع موسیقی دیگر را با میزان دوری یا نزدیکیاش به آثار واگنر ارزشگذاری میکرد. هر چه موسیقی از هنر واگنر دورتر میشد، بیشتر به «ابـتـذال» میگرایید!
طی دهه 1970 در روانشناسی نوین، تحولی رخ داد که «انقلاب شناختی» نام گرفت. این رویکرد تازه در پی فهم چگونگی کارکرد ذهن بر اساس فرآیندها و بازنماییها، بر پایههای «کنش فکری» متمرکز شد. کانون توجه دانشوران علوم شناختی، فرآیندهای پردازش اطلاعات در مغز آدمی است که در نتیجه آن انسان دانش کسب میکند؛ تصمیم میگیرد؛ به نگرش خاص خود درباره جهان دست مییابد؛ بهخاطر میسپارد و در زمان نیاز محفوظاتاش را بازیابی میکند و به کار میبندد. اینکه مدارهای عصبی مرتبط با هر کنش ذهنی یا رفتار فیزیکی کدام هستند یا ناهنجاری آنها به چه وضعیتی ختم میشود، دانش شناختی را از بحثهای انتزاعی به مطالعات تجربی، آزمونهای روانسنجی و تصویرنگاریهای بسیار پیشرفته کشانده است. به لطف این پژوهشها فهم ما از نیمکرهها، لپهها (لوبها)، قشر خاکستری و دیگر اجزاء مغز با گذشته متفاوت شده است. کـُل نگری نیمکره راست برای کنکاش در جزئیات توسط نیمکره چپ، ضروری است پس ناتوانی در هر یک از این دو، به نگرشی ناقص و سطحی یا تعمق افراطی و بیحاصل در جزئیات کماهمیت میانجامد؛ مختلف شدن گـُفتار به دلیل تفاوت در «نظرگه» تصویر درستی از «فیل اندر خانه تاریک» به دست نخواهد داد و جنجال نامها، جز محرومیت از تناول عنب و دوری از مزه انگور، حاصلی نخواهد داشت. گذشته از این، بر اساس مطالعات عصب - روانشناختی میتوان نقش نیمکره راست را در شکلگیری هذیانها (باورهای نادرست، اما راسخ که در گفتار خاص و عام به اشتباه «توهم» نام گرفته است) فهمید؛ استنتاج نتایج گسترده بر اساس شواهد اندک، اگرچه خود هذیان نیست، مقدمه آن تواند بود. با این مقدمه، به باور من، شکلگیری نگرش یکسویه و تفکر جزمی و منجمد، آسانتر از آن است که کسی خود را در برابر ابتلای به آن ایمن بداند؛ شوربختانه در سخنرانی دکتر اباذری رگههای این جزمیت، آنچنان آشکار است که سخت بتوان نادیدهاش گرفت. تاکید میکنم که بیان این مطالب لزوما به معنی نواقص عصبی - شناختی نیست؛ در مورد بزرگی چون جناب دکتر اباذری با پیشینه روشن علمی و پژوهشی، چنین فرضی حتما محال است؛ اما نتیجه حتمی داشتن یک قدرت بدنی بسیار زیاد، همیشه قهرمانی در کشتی یا وزنهبرداری نیست.
دکتر اباذری در آغاز سخنرانیاش از فیلم مستندی میگوید که یک ماه پیش در تلویزیون نشان داده شده است و در ادامه ادعا میکند که «هیچکس، هیچ کس کوچکترین توجهی به این فیلم نکرد.» بعضی از دلایل جناب دکتر برای چنین قطعیت و اطمینانی، که در تکرار «هیچ کس» نمود پیدا میکند، ممکن است این موارد باشد: ۱) جایی نخوانده یا نشنیده است که کسی به این فیلم اشارهای کرده باشد؛ ۲) هیچ تجمع خودجوشی در واکنش به آن فیلم شکل نگرفته یا ۳)پیش از جناب ایشان، «هیچ کس! هیچ کس» به عمق فاجعه مورد اشاره فیلم، پی نبرده است!
در بحث از محبوبیت ورزشکاران و هنرمندان، آقای اباذری میگوید: «محبوبیت [نزد] مردم ایران بر مبنای همین محبوبیت مبتذل است.» استدلال ایشان برای صدور چنین حکمی، اقبال مردم و حکومت به حضور ورزشکاران در مجلس و شورای شهر است که ظاهرا تشییع پرجمعیت پیکر زندهیاد مرتضی پاشایی، داغ آن را تازه کرده است! ممکن است با مطالعات روشمند و دقیق بتوان به همین نتیجه رسید، در این بحثی نیست، اما تا زمان انجام ان مطالعات، چنین گزارههایی جز کلیگویی و ارائه فرضیههای خام و بیاهمیت نیست که در بهترین شکل و با زیباترین بیان، فقط نظرات شخصیاند و نظر شخصی آدمهای مهم، لزوما به اهمیت خود آنان نیست!
جناب استاد در همان اوایل سخن از موسیقی پاشایی با این توصیفات یاد میکند: در پایینترین سطح موسیقی جهان!، مبتذل محض!، مضحکه، افتضاح و در ادامه، مُهوع! مشخص نیست که آقای دکتر با چه میزان دانش موسیقایی و آشنایی با موسیقی ملل مختلف جهان، چنین ادعایی میکنند! کمترین آشنایی با مبانی پژوهش در هر حوزهای، انسان را از بیانی این چنین مطلق باز میدارد؛ پس با شناختی که از استاد داریم، راهی نیست جز آنکه دلیل صدور این احکام قاطع - اما فاقد پشتوانه تجربی - را در «بیحوصلگی» ایشان جست و جو کنیم. علاوهبر این، اشاره ایشان به نقل یک استاد برجسته موسیقی، گذشته از مغالطه[مرجع] رفرانس (فرض درستی یک گزاره به دلیل آن که مرجعی معتبر آن را تایید کرده است؛ انگار که نظر آن مرجع بسیار با دانش، وحی منزل است و مطلقا درست!) مبهم و نادرست است. تاکید بر دانش آن استاد، که هویتاش به دلایلی لابد موجه پنهان میماند،اگر هم برای خالی کردن دل مستمعین کارآمد باشد، شنونده موسیقیشناس را مرعوب نخواهد کرد.
در تحلیل رفتار مردم - ظاهرا - سوگوار، آقای اباذری به برخی حوادث سالهای اخیر اشاره میکند و از یک ساز و کار دفاعی نام میبرد. اشاره او به «همانندسازی با مهاجم» با تسامحی بیوجه، از واکنشی سیاسی - اجتماعی (و تحتتاثیر عوامل بیشمار) به حضور چند ده هزار نفری عدهای دیگر در تشییع هنرمند محبوبشان کشیده میشود! به ترس متقابل مردم و حاکمیت از هم اشاره میکند که اگر در جاهایی مصداق داشته باشد، در این مورد خاص کاملا بیمعنا است.
همانندسازی با مهاجم (همسانپنداری) یک واکنش ناخودآگاه است که در تحلیل رفتار فردی تا حدی مقبولیت عام دارد در حالی که برای قفلگشایی از حرکتهای جمعی، کارآمدی آن مورد قبول همگان نیست. بر اساس نظریه روانکاوی، در این ساز و کار، فردی که خود را مغلوب، ضعیف و بیپناه میبیند و قادر نیست با روشهای سازنده چون تقویت «ایگو» (Ego)، اتکا به نفس و پشتکار از اضطراب و رنج خویش به علت ناتوانی و شکست، رها شود؛ ناخودآگاه به این نتیجه میرسد که افراد یا قوم مسلط و فاتح، برتر هستند و او هم باید خود را به شکل آنان در آورد و جزئی از آنان شود. این روش دفاعی او را از اندیشیدن و مبارزه کردن که هر دو کارهایی طاقتفرسا است رها میکند و به ظاهر، نوعی آرامش به او میبخشد. احتمالا این همان ساز و کار دفاعی روانی است که در کنار دیگر علل و عوامل تاریخی - اجتماعی باعث شد افرادی نظیر ملکمخان و تقیزاده راه صحیح در آن بدانند که خود ما هم چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن غربی شویم؛ چراکه تاب مقاومت در برابر آنان را نداریم.
پس از شکست ژاپن از آمریکا، دهها هزار نفر ژاپنی با عمل جراحی چشمان مورب خود را به شکل سفیدپوستان در آوردند تا شبیه آمریکاییهای مهاجم شده از بابت ژاپنی بودن خود کمتر احساس کهتری کنند. جراحیهای زیبایی، سفید کردن پوست و صاف کردن موها در سیاهان هم میتواند از نمونههای چنین واکنشی باشد.
نکته بسیار مهم، اما جای دیگری است:
جناب دکتر اباذری از روند سیاستزدایی در عرصه حیات اجتماعی میترسد، او عامل این روند را «پیوند مقدس یا نامقدس مردم و حکومت» میخواند، اما در تمام سخنرانیاش تُندترین نقدها - و گاه توهینها - را متوجه مردمی میکند که از مهاجم بزرگ میترسند و به خیال جناب دکتر، بهخاطر همان ترس، با مهاجم همانندسازی کردهاند در حالی که جز در یکی دو مورد، آن هم به شکلی ملایم و گذرا، تیغ تیز نقدش را متوجه دولت نمیکند. این نکته را نمیشود نادیده گرفت: کسی که در حال همسانپنداری با مهاجم است، کسی نیست جز جناب آقای دکتر یوسف اباذری!
نکته شگفتآورتر، گرفتاری جناب استاد در دام دوگانههایی است که مشخص نیست بر کدام مبنا میسازد! فرضهایی که به نظر خود ایشان بدیهی و اظهر من الشمس است، اما اگر واکاوی شود، هیچ دلیل منطقیای برای آنها نمیتوان یافت:
«هنرمند یا راست میگوید یا دروغ! و این آقا دروغ میگوید!»
«شما نمیتوانید هم پاشایی گوش کنید و هم بتهوون!»
«شما نمیتوانید همزمان بنز و پراید را دوست داشته باشید!»
به سختی میشود برای چنین ادعاهایی - جز قیاس به نفس - دلیل دیگری پیدا کرد! جالب آن جا است که در همین نشست، حداقل یک نفر از میان حضار، به تصریح خود آن شخص، مثال نقض این حکم کلی جناب استاد است، اما ایشان با همان تحکم آزارنده، از کنار آن میگذرد.
کـلام آخـر
ادعای پایانی و لب کلام دکتر اباذری، که با توجه به مبانی فکری ایشان و مقدمات از پیشمفروض، طرح میشود این است که نتیجه چنین موسیقیای چیزی جز فاشیسم نخواهد بود! با ارادتی که به استاد دارم و تعلق خاطرم به «ارغنون» و آشنایی مختصر با موسیقی، چارهای نمیبینم جز آنکه ظهور نازیسم را نتیجه مستقیم و محتوم موسیقی «واگنر» بدانم! احتمالا «آدولف هیتلر» خود را در قامت «زیگفرید»، ابَرقهرمان رویین تن اُپرای واگنر میدید و از آن رو تنها موسیقی مورد علاقهاش، ساختههای واگنر بود؛ نمونههایی از موسیقی فاخر غربی که بعید است از دید جناب استاد، مصداق موسیقی مبتذل باشد. بهنظر هیتلر، موسیقی واگنر نمونه اعلای موسیقی نژاد ژرمن بود! او آن چنان به این موضوع باور داشت که هر نوع موسیقی دیگر را با میزان دوری یا نزدیکیاش به آثار واگنر ارزشگذاری میکرد. هر چه موسیقی از هنر واگنر دورتر میشد، بیشتر به «ابـتـذال» میگرایید!
ارسال نظر