نخستین عملیات؛ حفاظت از سد «مقطعین» در بغداد
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.


درست چند روزی پس از اشغال عراق بود که به‌طور رسمی کار ما آغاز شد. نخستین ماموریتمان هم حفاظت از سد و نیروگاه بخار آبی «مقطعین» در شمالی‌ترین نقطه پایتخت بود. بر اساس زنجیره فرماندهی، ترس این را داشتیم که نیروهای عراقی بتوانند این سد را نابود و پیشرفت‌های ما را کُند کنند.
نقشه طراحی شده ساده بود. بر اساس تجربه، ما که در نقطه صفر بودیم، تصمیم داشتیم که به‌سمت نقطه X پرواز کنیم. به این معنی که تاکتیک طراحی شده به ما می‌گفت که مستقیم با سرعت به سمت هدف برویم و از اصل مورد علاقه‌مان؛ یعنی اصل غافلگیری استفاده کنیم. در این مورد به خصوص، X، همان سد مورد اشاره بود و زمانی که با هلی‌کوپتر به مقصد رسیدیم، برنامه این بود که با طناب خودمان را به محوطه محصور برسانیم. از آنجا، برنامه این بود که به ساختمان اصلی حمله کنیم و پس از پاکسازی از نیروهای عراقی آنجا را حفاظت کنیم.
در این نقشه قرار بود، واحد عملیاتی ارتش لهستان موسوم به *GROM، به یکی از ساختمان‌ها حمله کند و گروه ویژه نیروی دریایی ایالات‌متحده (SEAL) نیز امنیت محوطه بیرونی را تامین کند. برای این‌کار لازم بود از خودروهای «Dune buggy» که مخصوص حرکت روی شن‌ها ساخته شده است استفاده شود. پس از چندین روز انتظار دستور حرکت‌مان صادر شد. آب‌و‌هوا تا پیش از این مانع حرکت شده بود. بالا رفتن با هلی‌کوپتر MH-۵۳، باعث شده بود که ضربان قلبم تند تند بزند. از کودکی آرزوی این لحظه را داشتم. از زمانی که کتاب «کمینگاه در مکونگ دلتا» را خوانده بودم این لحظه را تصویر کرده بودم.
این تقریبا نخستین عملیات جنگی‌ام بود که قرار بود در آن شرکت داشته باشم. در مورد هر جنگی بسیار فکر کرده بودم، خوانده بودم و الان زمانی بود که باید به آنها عمل می‌کردم. بر اساس قاعده باید می‌ترسیدم یا اینکه نگران ناشناخته‌ها می‌شدم، اما حس خوبی داشتم؛ زیرا به عرصه عمل رسیده بودم. قصد نداشتم که تنها به عنوان تمرین‌کننده این بازی باشم. در حقیقت قصدم این بود که خودم بازیگر باشم و طعم نخستین حضور در عملیات جنگی را بچشم.
پروازمان نزدیک به چند ساعتی طول کشید. البته این زمان شامل سوخت‌گیری هم می‌شد. تیم ما از ۲۰ سرباز تشکیل شده بود که مجبور شده بودیم در هلی‌کوپتر تنگاتنگ در کنار هم بنشینیم. زمانی که هلی‌کوپتر سوخت‌گیری می‌کرد، بوی بنزین به داخل محوطه و کابین پیچید. داخل کابین سیاه و تاریک بود. زمانی که سوخت‌گیری تمام شد دستور حرکت صادر شد.
فرمانده خدمه هلی‌کوپتر داد زد: دو دقیقه! و سپس با دستانش علامتی داد که در پی آن چراغی قرمز داخل محوطه هلی‌کوپتر را روشن کرد. نیمه‌های شب بود که به سد مذکور رسیدیم.
خودم را به در رساندم و محکم طنابی را که تا زمین ادامه داشت، گرفتم. به خاطر نعره‌های موتور هلی‌کوپتر هیچ چیزی نمی‌شنیدم. مانند بقیه هم‌تیمی‌هایم با اشاره فرمانده از طناب آویزان شدم. لباسمان برای محافظت از حملات شیمیایی طراحی شده بود. ایده خلاقانه‌ای بود. تمایل برنامه‌ریزان این بود که هر گزینه احتمالی را با جزئی‌ترین شکل ممکنه‌اش در نظر بگیرند. فرماندهان و طراحان حمله وزن خودمان و حتی لباس و وسایل همراه‌مان را نیز لحاظ کرده بودند. این شکل از دقت نظر در بیشتر عملیات‌ها لحاظ می‌شد. آنها به این دلیل مواردی از این دست را در نظر می‌گرفتند تا ما بتوانیم با حداکثر سرعت از هلی‌کوپتر پایین برویم و به سمت دروازه‌های سد حرکت کنیم و قفل آنها را بشکنیم. در این رابطه نیز قرار بود که به اندازه کافی غذا و آب نیز همراهمان داشته باشیم. برای اینکه قصد داشتیم چند روزی آنجا بمانیم. برخی بچه‌ها می‌گفتند هنوز مشخص نیست که چند روز باید اینجا سر کنیم و اینکه واقعا قابل پیش‌بینی نبود که کار ما چقدر قرار است طول بکشد. از این نظر باید به اندازه مناسب بار بر می‌داشتیم، نه بیشتر. قانون هم این بود: «هر وقت شک کردی، بار اضافی را بیرون بریز». بار بیشتر باعث می‌شد که وزن آن روی بدنت تاثیر بگذارد و ناچار نیز سرعت عمل تو را در جنگ کم می‌کرد و از این رو سرعت عکس‌العملت به شدت پایین می‌آمد.


* نیروهای GROM، نیروهای لهستانی بودند که در جنگ سال 2003 همپای آمریکا و برخی دیگر از کشورها به عراق رفتند و در اشغال آن کشور نقش ایفا کردند. در لهستان به این گروه، گروه ضربتی آرام و غیرقابل‌مشاهده گفته می‌شود. این گروه همچنین به نام «گروه واکنش عملیاتی» نیز خوانده می‌شود.