در ستایش  حقیقت
مصطفی مهرآیین در جلسه تحلیل و بررسی پدیده پاشایی در انجمن جامعه شناسی با حضور چند نیروی اجتماعی که هر یک از زبان و گفتمان (دیسکورس) خاص خود برخوردارند، مواجه هستیم. نیروی اجتماعی نخست همان استادان و دانشجویان حاضر در جلسه بودند که از آنان انتظار می‌رود گفتمان دانش اجتماعی و نخبگی فرهنگی را نمایندگی کنند. نیروی اجتماعی دوم همان موسیقی و هنر توده‌ای پاشایی است که می‌توان انتظار داشت در آن با اشعار توده پسند نه چندان برجسته و همچنین ویژگی‌های موسیقایی متداول در هنر پاپ فعلی داخلی ایران روبه‌رو شد. نیروی اجتماعی سوم نیروی مردمی بود که به این موسیقی گوش می‌دهند و در عزای خواننده خود دست به تجمع می‌زنند و به خلق زبان احساسی می‌پردازند تا آنجا که ممکن است یکی از آنها به شکلی غریب و البته انباشته از سخنان و رنج‌های احتمالی ناگفته مدعی شود که «تا ابد می‌سوزد». و بالاخره، نیروی اجتماعی چهارم نیروی بستر سیاسی- اجتماعی کلان جامعه است که همه این نیروها به همراه نیروهای دیگر از قبیل فقرا و ستم دیدگان سیستان و بلوچستان، دختری که برای خود حق انتخاب قائل است، دولتی که در پی سیاست زدایی از جامعه است، هنرمندانی که سیاستمدار می‌شوند، و استادی که در پایان چنین جلسه پر آشوبی در نهایت برای شادی روح پاشایی درخواست فاتحه می‌کند، حضور دارند و در کنار هم زندگی می‌کنند.
«یوسف اباذری»، استاد برجسته جامعه‌شناسی ایران که بسیاری از دانشجویان و استادان فعلی مدل و سبک فکری او و حتی گاه سبک زندگیش را دنبال می‌کنند اگر چه می‌تواند به تمامی این نیروهای اجتماعی تعلق داشته باشد و زبان آنها را نمایندگی کند، به‌طور خاص به نیروی اجتماعی نخبگان این جامعه تعلق دارد و می‌خواهد با زبان نظری خاص خود سخن بگوید. او در میان استادان و دانشجویان حاضر در جلسه نیز «خاص» است و از قواعد بازی آنها پیروی نمی‌کند. از این رو، زمانی که در خصوص موضوعی زبان به سخن می‌گشاید قبل از هر چیز، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم و کنایی، به جنگ همکاران و دانشجویان خود می‌رود و به آنان می‌آموزد که دانش اجتماعی از لایه‌های عمیق‌تری برخوردار است که اگر به آنها مجهز باشند می‌توانند به شکل «دیگری» (و نه لزوما کارآمدتری) با واقعیت‌های اجتماعی روبه‌رو شوند و به خلق روایت‌های غلیظ‌تر و تکان‌دهنده‌تری از زندگی اجتماعی دست یابند. اباذری، اما، در ساحتی دیگر از اهالی خاص هنر و ادبیات است. او سال‌ها با رمان، شعر و موسیقی خوب جهان زندگی کرده و در کلاس‌های جامعه شناسی فرهنگ یا جامعه شناسی ادبیات یا نظریه‌های جامعه شناسی خود درباره آنها سخن گفته است. او مجهز به درک عظمت ادبی و هنری بشر معاصر است. در تمام لحظاتی که دیگران بنا به دانش و خلق سوداگرایانه خود به دنبال پر کردن انبار‌های واقعی و مجازی خود از کالا و پول و هویت و حرمت و مقام بوده‌اند، اباذری در تنهایی و خلوت خود با بزرگان ادبیات و موسیقی ایران و جهان سخن گفته و با پرسه زدن در کتابخانه‌های دیگران و کتابخانه شخصی خود، خود را طرف گفت‌وگوی تجربه هنری عمیق بشری قرار داده است. از چنین انسانی انتظار می‌رود که از کدام گفتمان هنری دفاع کند؟ بی‌شک، او می‌داند که بخشی از توده‌های دردمند ما توان زیستن هم ندارند چه برسد به آنکه بتوانند با تجربه هنر عظیم بشری آشنا شوند. او خود می‌گوید که ما سیستان را تبدیل به اردوگاهی ساخته‌ایم که، به زبان آگامبن، وجود انسانی ما را پر از شرم می‌کند. با این حال، او از جمعیت تحصیلکرده و شهرنشین ما انتظار دارد که با حفظ حق انتخابش، با تجربه ادبی- هنری عظیم انسانی آشنا شود تا شاید با تکیه بر همین توان بتواند مانع از خلق واقعیت‌هایی پر درد همچون کپرنشینان سیستان شود. در ساحت بعدی، اباذری بخشی از همین مردم است و در درون بستر سیاسی- اجتماعی کلان همین جامعه زندگی می‌کند. او جامعه‌شناس است و به همین دلیل با تجربه نظم اجتماعی در دیگر جوامع دور و نزدیک ما آشناست. او می‌داند که با وجود همه نقصان‌های موجود در حیات اجتماعی بشر امروز، انسان ایرانی می‌تواند با در پیش گرفتن راهی دیگر به نحو بهتری زندگی کند. اباذری می‌داند که برای تحقق نظم اجتماعی سیاست نباید دست به هر کاری بزند. اباذری می‌داند که وظیفه سیاست ایجاد فضای اجتماعی نیست که در آن مردم و سیاستمداران در توافقی ویرانگر به هم بگویند بیاییم از همدیگر «بترسیم». او می‌داند در جامعه تقسیم کار وجود دارد و هرکس باید به کاری بپردازد. ورزشکار باید نظم ورزش جامعه را تقویت کند و از آن طریق به دیگر بخش‌های جامعه کمک نماید و خدمات دهد. هنرمند باید به‌کار هنر بپردازد و با خلق یک میدان هنری پویا به جامعه کمک کند. مهندس باید کار خودش را بکند و سیاستمدار نیز همچنین. او می‌داند که جهان تقسیم کار مبتنی بر دانش تخصصی است نه روابط قبیله‌ای و قومی. اباذری می‌داند...
آنچه اباذری به ما گفت مربوط به هنرمند جوان ایران یعنی مرتضی پاشایی نبود. بی‌شک، یوسف اباذری به این هنرمند و خانواده‌اش و کسانی که هنر او را دوست دارند احترام می‌گذارد. آنچه اباذری به ما آموخت را می‌توان «مبانی دانش جامعه شناسی» در خصوص نظم اجتماعی و کیفیت زندگی انسان دانست. او در فرصتی اندک به ما نشان داد که نمی‌توان بنا به اخلاق روزمرگی یا حتی دانش مهندسی و پزشکی به فهم جامعه دست یافت و آن را مدیریت کرد. سخنان اباذری، فریاد دانش جامعه‌شناسی بر مردم ایران بود که به آنان می‌گفت اگر به دانش مربوط به زیست اجتماعی بی‌اعتنا باشید، جامعه بر شما گذر خواهد کرد و شما به جای «تجربه زندگی»، تنها خاطره‌ای از زندگی را از سر خواهید گذراند.
یوسف اباذری پس از سال‌ها تدریس دروس متفاوت در دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترا، همچون تمامی متفکران انتقادی، در دوران غنی زندگی علمی خود به‌گونه‌ای استعاری ما را دعوت به کلاس درس «مبانی جامعه‌شناسی» می‌کند. دعوت او اگرچه در جلسه‌ای متعلق به مرگ یک انسان بود، در خود «خاستگاه» یک زندگی دیگر را به همراه داشت. امیدوارم زبان جامعه‌شناسی به زبانی رایج در محافل روشنفکری ما تبدیل شود.