تمامیت ارضی ایران برایم مهم است
زمان به سرعت برق و باد می‌گذرد وتا چشم روی هم می‌گذاری همه چیز به شکل عجیبی تغییر کرده است. عمر آدمی دونده‌ای است که با شتاب از جاده‌ها عبور می‌کند و هیچ کس را یارای باز ایستادن نیست. درست 4 سال پیش و در آستانه برگزاری کنسرت محمدرضا لطفی بهانه دیداری پیدا کردیم و روبه‌رویش نشستیم تا از اقتصاد موسیقی حرف بزند. درست چهار سال پیش بود. اردیبهشت سال 1389.پایان آن مصاحبه می‌گفت تاکنون چنین بحث‌هایی را جایی عنوان نکرده است و این روزنامه اقتصادی و سوال‌های ما شرایطی را به‌وجود آورده تا بخشی از ناگفته‌های سال‌های فعالیتش را بر زبان بیاورد. تسلطش بر حوزه‌های مختلف شگفت‌آور بود و بعد از هر سوالی که مطرح می‌کردیم، اول کمی مکث می‌کرد و بعد به واکاوی‌اش می‌پرداخت. اگر از چیزی انتقاد می‌کرد، بلافاصله راه حلش را هم از آستین بیرون می‌آورد. در آن روز بهاری به آسانی سر کشیدن یک لیوان آب، برای ما ثابت کرد که چرا از بین این همه آدم که در این سرزمین نفس می‌کشند تنها یکی می‌شود محمدرضا لطفی.خاکی تر از این حرف‌ها بود که از خودش حرف بزند. بین ما که خبرنگاران روزنامه بودیم و او که یکی از ستون‌های موسیقی این مملکت بود، فاصله‌ای وجود نداشت و از آغاز آن دیدار طوری برخورد کرده بود که احساس می‌کردیم سال‌های زیادی را کنارش گذرانده‌ایم. حالا چهارسال از آن روز بهاری گذشته و استاد محمدرضا لطفی مرگ را در آغوش گرفته است. حرف‌هایش در آن گفت‌وگو که همان چهارسال پیش منتشر شد و واکنش‌های زیادی را هم به‌وجود آورد آنقدر مهم بود که تصمیم گرفتیم بخش‌هایی از آن را در این پرونده منتشر کنیم.


هنرمند نباید روحیه بازاری پیدا کند
اصولا هنرمند در کمتر جایی از دنیا درگیر مسائل اجرایی و تشکیلاتی می‌شود. تجربه نشان داده که بخش اقتصادی موسیقی را باید به سازمان‌ها و موسسات (Corporation) مختص به این کار سپرد. در ایران، اما چنین موسساتی در مقایسه با اروپا و آمریکا تقریبا وجود ندارد. از طرف دیگر تجربه ما در داخل کشور نشان داده که معدود شرکت‌هایی هم که فعالیت می‌کرده‌اند، عموما با هنرمند صادق نیستند؛ یعنی به اصطلاح چیت می‌کنند و آمار غلط‌ می‌دهند و مدام هم ادعا می‌کنند که ما زیان کرده‌ایم. این دو عامل باعث می‌شود که هنرمند شخصا وارد کار تشکیلاتی شود؛ اما این نه در توان اوست و نه در شأن او. نمی‌گویم کار اقتصادی شانی ندارد، بلکه منظورم این است که هنرمند نباید روحیه بازاری پیدا کند و کاسب شود وگرنه در این که هنر باید اقتصادی باشد، حرفی نیست.
هنرمند مجبور است کار اجرایی بکند
من و خیلی‌های دیگر از روی اجبار و ناچاری پا به عرصه اجراییات می‌گذاریم. این فشار زیادی هم وارد می‌کند. چون مثلا برای برگزاری یک کنسرت باید با افراد و نهادهای زیادی مذاکره کنیم. هنرمند چون حساس است و عدالت‌خواه، با مشکلی اگر مواجه شود، واکنش نشان می‌دهد و این واکنش ممکن است سر و صدا ایجاد کند و بازتاب داشته باشد. آن وقت خود این موضوع ممکن است شرایط را بغرنج‌تر و حصول نتیجه را سخت‌تر کند. در واقع مشکل اصلی اینجا است که هنرمند مجبور است کار اجرایی بکند و آن مدیر اجرایی طرف صحبت او احاطه و درک چندانی از هنر ندارد و این تضاد و تقابل ایجاد می‌کند. من به‌عنوان کسی که کار هنری می‌کند و اتفاقا اصرار دارم که گروهی کار کنم، با این مشکلات آشنایم و هر بار هم فشار و سختی‌اش را تحمل می‌کنم. این است که بعد از هر سه ماه کار کردن، یک ماه تعطیل هستیم، در این مدت مسافرت می‌روم، ساز می‌زنم، نقاشی می‌کنم، خلاصه هر کاری که به بازسازی روحی من کمک کند. خیلی‌ها می‌گویند چرا بیشتر کار نمی‌کنی و مثلا در این فرصت‌های یک ماهه هم کنسرت نمی‌گذاری، اما من زیربار نمی‌روم.
ساز ایرانی ارز وارد نمی‌کند
یک بخش عمده مشکلات به جناح‌بندی‌های سیاسی برمی‌گردد؛ یعنی حتی در گرفتن سالن هم به ذهنیات و تصوراتشان رجوع می‌کنند که مثلا من به کدام دسته و جناح سیاسی گرایش دارم و آن وقت تصمیم بگیرند که سالن را در اختیارم بگذارند، یا نه. این خیلی آزاردهنده است. مگر نه این است که یک پزشک هر بیماری را با هر گرایش سیاسی و مذهبی و ... مداوا می‌کند؟ من هم اگر کنسرت می‌گذارم، مردم از هر دسته و قشر و قومیتی می‌توانند، بلیت کنسرت را بخرند و بیایند. من که نمی‌توانم از آنها بپرسم تو چه اندیشه‌ای داری؛ اما ما آمده‌ایم هنر را هم مثل سیاست چهار سال یکبار کرده‌ایم. هنرمند هم این وسط بلاتکلیف است. یعنی هم سیاست‌ها و ممیزی‌ها تغییر می‌کند و هم امکان دارد، هنرمندی را متعلق و متمایل به جناح رقیب بدانند و با آنها بنای ناسازگاری بگذارند. وقتی می‌گوییم موسیقی ملی یا هنرمند ملی، یعنی که متعلق به ایران و همه ایرانیان است. این را از هر جنبه‌ای می‌شود بررسی کرد، حتی اقتصادی؛ یعنی یک کارخانه‌ای ایجاد می‌شود که تولیداتش محصول فرهنگی است. هم اشتغال ایجاد می‌کند، هم بازدهی مالی دارد و هم به ارتقای فرهنگ کشور کمک می‌کند. یادم هست در دوران آقای کلینتون، ‌درآمد یک سال ایالات‌متحده از فروش موسیقی، چهار میلیارد دلار بود. چرا ایران از فروش موسیقی نصیبی نمی‌برد؟ چرا باید تیراژ آثار راوی شکانکار بالای 400 یا 500 هزار تا باشد، اما سه‌تار و تار ایرانی نتواند، هیچ ارزی وارد کشور کند.
=کنسرت باعث اشتغالزایی می‌شود
به‌طور سنتی موسیقی ما در آسیای میانه فروش خوبی دارد و حضور در بازار آنها برنامه‌ریزی و تلاش زیادی نمی‌خواهد؛ اما در اقتصاد گلوبال باید برنامه‌ریزی و مطالعات اقتصادی دقیق داشته باشیم. البته مدت‌ها است که تکنولوژی به مدد موسیقی آمده و با مراجعه به سایت‌ها می‌شود هر تراک از اثر هر هنرمندی را خریداری کرد. این می‌تواند یک مزیت برای ما باشد. نه اینکه آثار ما دست به دست بچرخد و کپی شود و هیچ نفع مالی هم نصیب خودمان و اقتصاد کشور نشود. اینکه من با داشتن سه گروه با زحمت زیاد سالی یک کنسرت می‌دهم، یک فعالیت اقتصادی است. هرچه ما بیشتر کنسرت بدهیم و آلبوم منتشر کنیم، اشتغالزایی بیشتر می‌شود و در بنیان‌های اقتصادی هم تاثیرگذار است؛ یعنی شاید دیگر به صرفه باشد که کارخانه تولید CD در ایران تاسیس کنیم و همین‌طور در سایر زمینه‌های مرتبط. از طرف دیگر این را هم باید درنظر داشته باشیم که در سختی‌ها نیاز مردم به هنر بیشتر است. هرچقدر مشکلات اقتصادی بیشتر می‌شود، باید هنر بیشتر در دسترس باشد وگرنه مردم دچار مشکل خواهند شد.
=ما در مرحله انتقاد مانده‌ایم
در اینکه دولت باید عزم حل مشکلات را داشته باشد، حرفی نیست؛ ولی این را هم نمی‌گویم که هنرمند در خانه بنشیند و منتظر بماند مشکلات را برایش حل کنند. من شخصا روحیه‌ام طوری است که از تلاش برای مقابله با مشکلات هراسی ندارم. همه هنرمندها باید انرژی بگذارند و با همفکری راهی برای حل مشکلات پیشنهاد بدهند. متاسفانه ما در مرحله انتقاد مانده‌ایم و در بخش پیشنهاد ضعیفیم. من بعد از پیروزی انقلاب با شهید بهشتی ملاقات کردم و درباره مشکلات موسیقی صحبت کردم. با حجت‌الاسلام معادیخواه در وزارت ارشاد هم چندین بار دیدار داشتم و در تمام این سال‌ها هم هر جا لازم بوده برای چرخیدن چرخ موسیقی مذاکره کرده‌ام.
=هنر خط‌کش‌پذیر نیست
معتقدم که فرهنگ و هنر متعلق به حکومت‌ها نیست. این مردم هستند که فرهنگ را با خود حمل می‌کنند؛ صبح که از خانه بیرون می‌آیند و سوار تاکسی و اتوبوس می‌شوند، دیالوگ فرهنگی دارند تا شب که به خانه برمی‌گردند و در جمع خانواده قرار می‌گیرند. اینکه چطور با راننده تاکسی حرف می‌زنند، چه موسیقی گوش می‌دهند و ... هم متاثر از فرهنگ و خود فرهنگ‌ساز است. دولت موقعی نقشش بارز می‌شود که بگوید من یک نگاه خاصی دارم که هنرمندان هم باید مطابق این نگاه حرکت کنند، اما به اعتقاد من، چنین چیزی اصلا ممکن نیست که یک خط‌‌‌کش بگذاریم و هنرمندان را با آن بسنجیم. چون اصولا هنر خط‌ کش‌پذیر نیست. هنر با تخیل درآمیخته است و از هر طرف بی‌انتها است. حالا زمانی است که دولت می‌خواهد شعور اجتماعی و فرهنگی را ارتقا بدهد و موازین قانونی را اجرا کند، این با دستور و بخشنامه میسر نیست. باید از کودکستان‌ها و مدارس سرمایه‌گذاری کند و مثلا آموزش موسیقی بدهد؛ اما باید حق انتخاب را به رسمیت بشناسد. این نباشد که بگوید آموزش سه‌تار آزاد است و آموزش کمانچه نه!
هنرمند آرمانش را نمی‌فروشد
من همیشه مدل فرانسه را می‌پسندیدم. در فرانسه امکانات و زیرساخت‌های فرهنگی در اختیار شهرداری‌ها است. هر فرد و گروهی که بخواهد مثلا در پاریس کنسرت بگذارد، به یکی از مناطق شهرداری رجوع می‌کند و مطابق درخواستش مبالغی را در اختیار می‌گیرد. امکانات تبلیغی و کنفرانس و ... هم به همین ترتیب. آنها به این کاری ندارند که چه سازی می‌زنید و چه می‌خوانید و اصلا چند نفر به دیدن کنسرت شما خواهند آمد. فضا برای کار همه باز است؛ اما چون تصمیم‌گیرنده اصلی خود اصناف موسیقی هستند، اتیکت حرفه‌ای را رعایت می‌کنند، حتی فراتر از اتیکت قانونی؛ اما اینجا وقتی من با 3 گروه شامل 40 جوان کار می‌کنم، باید پول سالن را بدهم تبلیغات را هم راسا تقبل کنم و در نهایت طوری می‌شود که در این چرخه همه منتفع می‌شوند و کمترین سود مادی به هنرمند می‌رسد. این است که می‌گویم صرف بودجه فرهنگی نباید با این نگاه باشد که هنرمند بدبخت است و مثل گدا با او رفتار کنیم. شاید هنرمند وضع مادی‌اش خوب نباشد؛ ولی آرمان اجتماعی و فرهنگی‌اش را نمی‌فروشد. دولت می‌تواند بگوید این بخش از هزینه سالن را من می‌دهم، تبلیغات را هم تقبل کند و آن وقت معلوم می‌شود که من محمدرضا لطفی می‌توانم خرج خودم و گروهم را دربیاورم یا نه.
کسی حاضر به وحدت‌نظر نیست
هیچ کس با بی‌بندوباری موافق نیست. در هیچ کجای دنیا هم هر کسی هر کاری دلش بخواهد نمی‌تواند بکند. در آمریکا که این همه منتقد وضعیت فرهنگی‌اش هستیم، در تمام 18 سالی که آنجا بودم،‌ حتی یک صحنه خلاف‌ شئون از دخترها و پسرها در مکان عمومی ندیدم. نه اینکه خلاف قانون و مقررات باشد؛ بلکه عرف و سنت این اجازه را به آنها نمی‌دهد. برخلاف مثلا ایتالیا که از این صحنه‌ها فراوان در آنجا می‌بینید. در هر جامعه‌ای که بافت دینی یا عرفی است، خودش بهترین و قوی‌ترین کنترل‌کننده‌ها است. لازم نیست که برای نانوشته‌ها، نوشته بگذاریم و برای اعمال نوشته‌ها پلیس. این طوری باید میلیاردها هزینه کنیم و تازه تضمینی نیست که جواب معکوس ندهد. در همان فرانسه که مثالش را زدم، اگر چه کنسرت دادن آزاد است، اما نه در هر سالنی، گروه‌های ارزیابی وجود دارند که برای کنسرت دادن در سالن‌های بزرگ و معتبر سطح فرهنگی و هنری شما را ارزیابی می‌کنند و بعد اجازه صادر می‌کنند؛ اما در همین سالن میلاد می‌بینید که ضعیف‌ترین خواننده‌ها و گروه‌ها به صرف اینکه هزینه‌اش را پرداخت کرده‌اند، کنسرت می‌دهند. اصلاح این روال و سپردن امور به خود صنف‌های فرهنگی و هنری هم به سود فرهنگ است، هم به سود نظام و هم به سود مردم، چون رابطه اینها متقابل است. یکی از آفت‌های ما این است که به مسائل Objective نگاه نمی‌کنیم، بلکه نگاه Subjective داریم و این برای ما ایرانی‌ها عادت شده. این است که به ازای هر ایرانی در عرصه اقتصاد،‌ سیاست، فرهنگ و هنر یک عقیده و نظر داریم که همه خود را محق می‌دانند و حاضر به وحدت‌نظر نیستند.
به‌طور عجیبی به ترجمه روی آورده‌ایم
سلیقه مردم تابع ورودی‌ها و خروجی‌ها است. در خانه‌های ما اگر از ابتدا یک جو فرهنگی حاکم باشد، بازده فرهنگی هم خواهیم داشت. این دیگر ربطی به مراجع رسمی و دولتی ندارد. اگر دیالوگ‌های رد و بدل شده فرهنگی باشد، اگر حتی هدیه‌هایی که یک کودک در خانواده دریافت می‌کند فرهنگی باشد، مسلما جهت‌گیری فرهنگی هم خواهد داشت. نقش دولت این است که در سطح کلان ورودی‌ها و خروجی‌های فرهنگی را کنترل کند. من هم موافق این نیستم که درها را باز کنیم و در معرض ورود بی‌ضابطه محصولات فرهنگی قرار بگیریم. من نمی‌گویم که موسیقی Jazz یا blues بی‌ارزش است، اما وقتی به ایران می‌آید از فیلتر MTV گذشته است. این نوع موسیقی نمی‌تواند سطح هنری ما را بالا ببرد. من تقریبا تمام موزیسین‌های سرشناس و صاحب سبک آمریکایی را می‌شناسم، اما جالب است وقتی که در اروپا در یکی از رستوران‌ها نشسته بودم، MTV اروپا کلیپ‌هایی را پخش می‌کرد که هیچ‌کدام را نمی‌شناختم. یعنی حتی برای اروپایی‌ها هم با سیاستگذاری خاصی موسیقی پخش می‌کنند و اگر قرار باشد مصرف‌کننده صرف باشیم، آنها هستند که سلیقه و خط‌مشی ما را در درازمدت تعیین خواهند کرد. این فقط در مورد موسیقی مصداق ندارد، بلکه در حوزه کتاب هم به‌طور عجیبی به ترجمه روی آورده‌ایم. باید در کنار ترجمه، تالیف را هم جدی بگیریم وگرنه روزی می‌رسد که همه منابع‌مان ترجمه خواهد بود. این به معنای تایید سانسور نیست. این تاکید بر ضرورت سیاستگذاری و برنامه‌ریزی است. فروشگاه‌های صوتی- تصویری در آمریکا یک بخش عظیمی را به انقلاب و تاریخ آمریکا اختصاص داده‌اند.
تمامیت ارضی ایران برایم مهم است
ما ایرانی‌ها چقدر درباره تاریخ خودمان کار کرده‌ایم. من 50 DVD از تاریخ موسیقی جاز و بلوز را در کتابخانه‌ام دارم. چرا اینها را وارد نمی‌کنیم؟ اینها به این دلیل است که هنرمندان خود تصمیم‌گیرنده و در مصدر امور نیستند. اصناف هنرمندان باید به تعامل خوبی با دولت برسند نه اینکه در خانه بنشینند و نق‌زنان منتظر اصلاح باشند. من به‌عنوان یک هنرمند نگرانم و در آتش اختلافات سیاسی نمی‌دمم، چون تمامیت ارضی ایران برایم مهم است. حتی اگر باعث شود چند صباحی صدای سازم را فقط خودم بشنوم. هنرمند باید نسبت به جامعه و کشورش کاملا آگاه و حساس باشد.
اینجا آماتورها هم تصمیم‌گیرنده‌اند
در میان هنرمندها یک دسته‌بندی وجود دارد که متاسفانه در ایران به رسمیت شناخته نمی‌شود. همه جای دنیا هنرمندها یا حرفه‌ای‌اند یا آماتور. فستیوال‌‌ها و داوری‌ها هم بر همین اساس برگزار می‌شود. آماتور نه به معنای تازه‌کار، بلکه به این معنا که تمام ذهن و زندگی‌اش این کار نیست و به مراتب مشکلات کمتری از یک هنرمند حرفه‌ای دارد، اما در ایران آماتورها نیز تصمیم گیرنده‌اند؛ یعنی مثلا 5 سال آماتوری سنتور زده و حالا می‌خواهد برای بخشی از موسیقی کشور تصمیم بگیرد. من به جوان‌هایی که برای یادگیری موسیقی می‌آیند، دو نوع فرم می‌دهم. یکی برای آنها که می‌خواهند حرفه‌ای کار کنند و یکی برای آنها که می‌خواهند آماتور باشند. کسی که می‌خواهد حرفه‌ای باشد، باید سخت‌تر کار کند. آن‌قدر قوی شود که بتواند وارد بازار کار شود و به جای آنکه از بازار تاثیر بگیرد، تاثیرگذار باشد. نکته مهم کنونی این است که افراد غیر‌حرفه‌ای در موسیقی که در همه ارگان‌ها هستند برای موسیقی تصمیم می‌گیرند.