ایرانی‌های تنبل باهوش؟
فرشید مقدم سلیمی
پژوهشگر علوم اجتماعی
ایرانی‌ها تنبل‌اند، اهل کار گروهی نیستند، ذهنیت‌شان تخیلی است و ده‌ها اتهام دیگر از هر سو متوجه ما می‌شود. روی دیگر این سکه، تمجیدهای اغراق‌آمیز است: ملت شریف، آگاه، مقاوم، با هوش‌ترین مردم دنیا!

مردم می‌پرسند کدام را بالاخره باور کنیم؟ سیاسی‌ها برای جلب حمایت و رأی مردم، راهبرد تمجید را پیش می‌گیرند و کسانی برای نشان دادن نخبگی و جدایی خود از توده، راه تحقیر عموم را می‌روند. بسیاری هم فکر می‌کنند این حکم‌ها حقایقی را بیان می‌کنند و اصطلاحا پربیراه نیستند. اما چگونه می‌توان تشخیص داد که یک حکم پایه محکمی در تجربه دارد؟
صورت ظاهر این احکام که مشابه هم هستند. برای تایید هر کدام از این احکام هم ما در تجربه روزمره‌مان شواهدی می‌یابیم. اما محصول مشاهدات غیرسیستماتیک روزمره تنها می‌تواند حدس‌هایی اولیه باشد و این احکام غیر از حدس‌های اولیه نیستند. اگر ما با بررسی و تفکر انتقادی به سراغ حدسیات نرویم، چه راه خروجی از غار ظن و گمان خواهیم داشت؟

علم با حدس آغاز می‌شود. مثال‌های بسیاری در تاریخ علم سراغ داریم که نظریه‌ای که بعدا بسیار موجه و مقبول قرار گرفته، در ابتدا تنها یک حدس بوده است. مثلا نظریه خورشید مرکزی برای کپرنیک ابتدا یک حدس بود. اما علم در حدس متوقف نمی‌شود و اگر کُپرنیک در همین نقطه متوقف شده بود نامش در تاریخ گم شده بود. چنان که کسانی در عصر باستان فرضیه کُروی بودن زمین را طرح کرده بودند اما الان اگر بخواهم نام‌شان را بیاوریم باید لابه‌لای کتاب‌های تاریخ علم را بگردیم. در آن زمان که هنوز تلسکوپ اختراع نشده بود، کپرنیک محاسبات ریاضی گسترده‌ای بر مبنای فرض خورشید مرکزی انجام داد و نشان داد که این فرض بهتر از نظریه زمین مرکزی حرکت سیارات را تبیین می‌کند. بعدتر گالیله با مشاهدات تجربی این فرضیه را تایید کرد.

نکته شایان توجه این است که علوم انسانی هم یک بُعد تجربی مهم دارند و این تصور که هر کس می‌تواند عقاید خود را به‌عنوان حقایق اعلام کند، تصوری غیرعلمی از علوم انسانی است. در تمام علوم از حدس تا نظریه راه دراز پر پیچ و خمی هست که از مشاهده تجربی سیستماتیک و اندیشه انتقادی می‌گذرد.

یکی از حکم‌هایی که درباره ایرانی‌ها معمولا صادر شده این است که ایرانی‌ها اهل کار گروهی نیستند. شاهد این حکم هم معمولا این بوده که ایرانی‌ها در ورزش‌های گروهی ضعیف‌تر از ورزش‌های انفرادی‌اند. الان جالب است که بر خلاف این ادعا، تیم‌های والیبال و بسکتبال ایران جزو بهترین تیم‌های جهان شده‌اند. هیچ معجزه‌ای هم در کار نیست. در یک مورد خاص، با برنامه‌ریزی و هماهنگی و تمرین و ممارست کافی این نتایج به‌دست آمده است. تازه اینها موارد تازه‌ای هم نیستند. قبلا هم در فوتبال سالنی و والیبال نشسته، ما بهترین تیم‌های جهان را داشته‌ایم و البته فوتبال‌مان هم چندان بد نبوده است. اما اگر هیچ کدام این موفقیت‌ها نبود آیا مگر کار تیمی فقط در ورزش وجود دارد؟ عرصه‌های متنوعی وجود دارد که در شهرها و روستاهای این کشور، مردم برای صدها سال کارهای مشارکتی انجام داده‌اند و هنوز هم نمونه‌های زنده آنها موجود است. مگر می‌توان با گفتن اینکه اینها مشارکت به معنای «فنی و تخصصی» نیستند، این شواهد را انکار کرد؟ می‌بینیم که این حکم با نادیده گرفتن بخش‌های مهمی از واقعیت صادر شده بود و مثل بقیه احکامی از این دست، شکلی فراتاریخی هم داشت. داستان‌هایی که درباره روحیه ایرانی یا روانشناسی اجتماعی ایرانیان می‌شنویم سرشار از این حدسیات بررسی‌نشده یا به تعبیری پیش‌‌داوری‌ها‌ هستند.

احکام غیرعلمی و جزمی درباره ایران و ایرانیان را می‌توان در دو سطح فلسفی و علمی مورد نقد قرار داد. در سطح فلسفی با تاثیرات علوم و متافیزیک غربی مواجهیم که در آنها غرب خود را به مثابه سوژه آگاه و فعال و غیرغرب را به مثابه اُبژه منفعل شناسایی کرده است.
در این دیدگاه غرب مثبت است، غیرغرب منفی؛ غرب واجد داشته‌ها است، غیرغرب مجموعه نداشته‌ها و خلأها. غرب عاقل است، غیرغرب گرفتار اندیشه اسطوره‌ای. غرب نفس یا خود است و غیرغرب «دیگری». غرب با برساختن این دیگری است که توانسته است خود را به مثابه خود یا سوژه بازشناسی کند. اینکه چرا ایرانی نتوانسته است خود را به مثابه سوژه بشناسد ناشی از این بوده که دستگاه‌های علمی و متافیزیکی غربی را دربست و به‌عنوان حقایق عام و جهانشمول پذیرفته است یعنی خود را دیگریِ غرب دیده است و ملتی که خود را سوژه نبیند چطور می‌تواند سرنوشت خود را به عهده گیرد. اینها البته فقط بُعد ذهنی ماجرا است. وضعیت ما علت‌های مادی هم دارد که پرداختن به آنها نیازمند مجال دیگری است.

در سطح علمی، ابتدا به اعتراض محتملی پاسخ دهم. اگر انتقاد ما از علوم غربی این‌قدر رادیکال است چرا باز ما همین علوم را دستاویز می‌کنیم؟ به نظرم برای این ایراد جواب‌های قانع‌کننده‌ای هست که همه‌اش را در این گفته می‌توان خلاصه کرد: «الغریق یتشبث بکل حشیش». کسی که در حال غرق شدن است به هر علفی چنگ می‌زند. عجالتا دستاویز دیگری نداریم اما می‌توانیم با این علوم مواجهه سنجشگرانه داشته باشیم. فلیسوفان علم می‌گویند هیچ علمی فراتاریخی و جهانشمول نیست اما سطوح مختلفی از کلیت در علم وجود دارد. در علوم اجتماعی، روش‌شناسی‌ها کلی‌تر‌ هستند و آسوده‌تر می‌توانیم از آنها استفاده کنیم اما مفاهیم خصلت‌های تاریخی بیشتری دارند و در مواجهه با آنها باید محتاط بود و بیش از آن، در مواجه با نظریه‌ها به ویژه نظریه‌های سطح کلان باید بسیار
محتاط و نقاد بود.

برگردیم به نقد علمی احکام جزمی. فرضیات و حدسیات را باید با مشاهده نظام‌مند، گردآوری کرده، آزمود و با مقایسه با معلومات محکم‌تر و با بررسی فایده‌بخشی عملی‌شان مورد بررسی قرار داد. مفاهیم را باید در «گیومه» استفاده کرد. مثالی می‌زنم. مفهوم «سبک زندگی» چند سالی است بسیار رایج شده است.

برخی رسانه‌ها خودشان را رسانه سبک زندگی معرفی می‌کنند و مسوولان «ترویج سبک زندگی ایرانی اسلامی» را مطالبه می‌کنند. از مردم می‌پرسند «سبک زندگی شما چیست». اما آیا مگر مردم باید بدانند سبک زندگی‌شان چیست؟ «سبک زندگی» یک مفهوم تحلیلی است و می‌تواند ابزار کار جامعه‌شناس و عالم علوم اجتماعی باشد. حال ما که با آغوش باز به پیشواز هر مفهوم نویی مانند آخرین مدل گوشی یک شرکت می‌رویم، باید پاسخ دهیم که آیا به نسبت مفاهیم با جامعه مادر و مبدأ آن و جامعه خودمان اندیشیده‌ایم؟ آیا به نسبت مفهوم سبک زندگی با جامعه مصرفی اندیشیده‌ایم؟ اساسا مردم ما چقدر آزادند که شیوه زندگی‌شان را انتخاب کنند؟ حال بُرد تحلیلی این مفهوم در جامعه ما چقدر است؟ و مسوولانی که این مفهوم را نه به‌عنوان ابزار تحلیل که به‌عنوان ابزار مهندسی اجتماعی از آن خود کرده‌اند آیا فکر کرده‌اند که اساسا کاربرد این مفهوم می‌تواند تشویق فرهنگ مصرفی باشد؟

بنابراین ضمن اینکه نمی‌توان مفاهیم و نظریات علوم اجتماعی موجود را دور ریخت، باید فاصله انتقادی را با آنها حفظ کرد و توصیه به این فاصله‌گیری دعوتی است به جست‌وجو و خلق مفاهیم جدید و بومی. این جست‌وجو از رهگذر مطالعات توصیفی گسترده ممکن خواهد شد.