یادداشت- ۳
بیسوادی نوع دوم!
حسین ایمانیان
خبرنگار و دانشآموخته جامعهشناسی
لفظ سواد، به آن معنایی که اینجا مرادش میکنیم، در قدیمالایام ارتباط وثیقی با خواندن و نوشتن صرف داشته است؛ سیاهی، که برگردان فارسی اصطلاح مورد نظر ماست، ناظر بر سیاهی نوشتهها بر صفحه کاغذ بوده است و باسواد، به مردمی اشاره میکرده است که رمزوراز مستتر در سیاهیهای کج و معوج رژهرونده بر سفیدی کاغذ را که از منظر یک بیسواد اینطور مینموده است، میشناخته و توان آن را داشته تا مطلب و سخن و خبری را عینا در قالب آنها بر کاغذ ثبت و ضبط کند.
حسین ایمانیان
خبرنگار و دانشآموخته جامعهشناسی
لفظ سواد، به آن معنایی که اینجا مرادش میکنیم، در قدیمالایام ارتباط وثیقی با خواندن و نوشتن صرف داشته است؛ سیاهی، که برگردان فارسی اصطلاح مورد نظر ماست، ناظر بر سیاهی نوشتهها بر صفحه کاغذ بوده است و باسواد، به مردمی اشاره میکرده است که رمزوراز مستتر در سیاهیهای کج و معوج رژهرونده بر سفیدی کاغذ را که از منظر یک بیسواد اینطور مینموده است، میشناخته و توان آن را داشته تا مطلب و سخن و خبری را عینا در قالب آنها بر کاغذ ثبت و ضبط کند. جاگیرشدن این لفظ بهمثابه توانایی خواندن و نوشتن، پیداست از سوی بیسوادها صورت گرفته است، چه، آنکه کلمه را بشناسد هرگز آن را سیاهی نمیشمارد و از همینجا میتوان تبارشناسی مفهوم «سواد» را تا آنجایی ادامه داد که در تقابلی متضاد با «کلمه» یا همان لوگوس، از حیث هستیشناختی، قرار میگرفته است؛ چه، آنجایی که شناخت و فهمی از کلمه درکار میبوده است محتوایی دال بر سواد متصور نمیشد و آنجایی که این محتوا حاضر میآمده، بیگانگی مطلقی با کلمه برقرار بوده است. چهبسا نسبت مذکور را بین سواد و لوگوس، هم امروز نیز بتوان بازیابی کرد و آنچه امروزه از سواد و بیسوادی مراد میکنیم را با بازسازی نسبت باستانیشان با مفهوم لوگوس، پیش نظر بتوان قرار دهیم.
یکی از معانی متعدد لوگوس «خردکیهانی» است؛ منطق و معنای هر آنچه پسپشت پدیدارها و رخدادها قرار دارد و بهاینترتیب از دسترس عقل معاشاندیش گرفتار سطحیت به دور است. پس هرآینه چرایی امور پیشرو از تاریکی بیرون بیاید و نور «دلیل» بر آن تابیدن گیرد، محتوایی محض «سواد» برآورده میشود و از همینرو بیسوادی همانا بیخبری از کنه امور پنداشته میشود. نکتهای که میماند دقتافزایی است بر کاربری امروزین سواد و بیسوادی که اولی دال بر اشراف بر علل و غایات مسائلی است که مردم با آنها دستبهگریباناند و دومی بر عدم چنان اشرافی دلالت میکند؛ دانش مذکور اما بیشتر در کلیات است که مدنظر میآید و آنجا که از لفظ سواد بهره میگیریم نه بر دانش تخصصی بر امور جزئی، که بر عامترین سطح شناخت بشری اشارت داریم.
نکته دیگری که در امر دقیق وضع لفظ سواد بر مفهومی همچون توانایی خواندن و نوشتن در گذشتههای بسیار دور، به چشم میخورد وجه ممیزهای است که برای فرد باسواد قائل بودهاند: او توانایی ویژهای دارد ورای آنچه نیاز همگان است برای زیست روزمره؛ برخورداری از سواد را در روزگاران قدیم همچون امتیازی ویژه و فوقالعاده میبایست درک و دریافت کنیم، چیزی که نبود آن مایه شرم از یکسو، و بازدارنده روند روزمره زندهگی از سویی دیگر، میبوده و پر پیداست که چنان محتوایی برای لفظ سواد امروزه دیگر بهسختی مقبول میافتد و مثلا وقتی در گفتوگوهای روزمره شخصی را بیسواد مینامیم، به ناتوانی او در فهم و درک مسائلی خاص نظر داریم، چه، امروزه خواندن و نوشتن از نیازمندیهای بنیادین زیست هرروزه ماست و چهبسا همانند سخن گفتن و درک سخن دیگران در روزگاران قدیم باشد.
پس هر آنچه ذیل مفهوم «بیسوادی» مراد میکنیم، همانچیزی است که نویسنده آلمانی جزوه کوچکی که علیاصغر حقدار ترجمه کرده و بهنام «در ستایش بیسوادی» و از سوی نشر ماهی منتشر ساختهست، با عنوان «بیسوادی نوع دوم» مرادش میکند؛ خیل عظیم مردمانی که خواندن و نوشتن میدانند اما مطلقا کتاب نمیخوانند مگر آنجا که ضرورتی اجبارآور از بیرون سبب شده باشد؛ تمامی برخورد و درگیریشان با کلمات مکتوب در تابلوهای راهنمایی و تبلیغی، آگهیها و ارتباطهای مکتوب خلاصه میشود و حداکثر روزنامه و نشریات زرد. این جماعت اخیر که هرنوع مطالعه را عذابی خفقانآور بهحساب میآورد، بهندرت پس از فراغت از تحصیل کتابی در دست میگیرند و ارتباطشان با دنیای کلمات مکتوب بهکلی قطع میشود.
پیشتر اشاره شد که بیسوادی چهبسا بیخبری مردمان باشد از چرایی آنچه بر ایشان میگذرد و حاصل این بیسوادی فراگیر آن است که وقایع زندگیشان هرگز به تجربه ارتقا نمییابد و احوال و سوانح زیستشان صلب و نیندیشیده بر هم تلنبار میشود. چهبسا اصلیترین و حادترین عرصه پیدایی بیسوادی آدمها از علتهای شکلگیری روندی باشد که به وضعیت کنونیشان منتهی شده و در یک کلمه، بیسوادی تاریخی است. شکستهای مشابه بهخاطر خطاهای تکراری در ساحت زیست فردی و درجازدنهای اجتماعی و سیاسی در ساحت جمعی از مضرات بیسوادی در حوزه تاریخ است. شخص بیسواد در وانفساترین سویه بیسوادی خویش حتی بر علل واقعی وضع اسفبار زندگی خویش واقف نباشد و همهچیز را در بدشانسی و بدنسبی خلاصه کند؛ چه، خود دلایلی که او بر وضعیت فرادست یا فرودست خود در جامعه میتراشد همگی خود بخشی از صورتمسأله تضاد طبقاتی باشد و استثمار کار توسط سرمایه.
اینجاست که دانستن مبادی علوم انسانی، برخورداری از اندکی آگاهی مقدماتی از اقتصاد سیاسی و علوم اجتماعی میتواند در حکم حداقلهایی از شناخت عمومی لحاظ شود که اشراف بر آنها اندک مردم باسواد را از خیل بیسوادان درجه دوم که مقصود این نوشتار است، جدا میسازد. گذشته از همه اینها اما دیو مدرکگراییست که بر اذهان بیسوادان امروز سیطره دارد و بس؛ منطق فرهنگی سرمایهداری متاخر چنین سبب شده است که کوچکترین سودای فراگیری شناخت مختصری را حتی از علوم اجتماعی که با خواندن و آموختن چند جلد کتاب فراهم میآید، نیازمند تحصیلات آکادمیک جلوه میدهد و دور از دسترس همگان مینمایاند و این معضل چنان فراگیر شده است که موسسههایی سربرآوردهاند که در آنها در قبال آموزش مهارتهای لازمه خانهداری حتی انواع و اقسام مدرک اعطا میکنند.
مدرکگرایی عینا آن روی سکه بیسوادی است؛ امروزه در جامعه ما کار بهجایی رسیده است که بیسوادی در حوزههایی بسیار بعید از چنان بیماری وحشتناکی حتی بهتمامی پیداست: تا دلتان بخواهد داستاننویسان سطحی را میتوان سراغ گرفت که حتی آثار هدایت و چوبک و آلاحمد و گلشیری و ساعدی را نیز یکبار روخوانی نکرده و به این ترتیب درعین بیسوادی حرفهای غریب، به فعالیت مشغول است. پس جامعه امروز ما نهتنها در حوزه شناخت عمومی یا سواد در عامترین معنایش که با بیسوادی فراگیری در سطح حرفههای مختلف دستبهگریبان است: چه بسیارند مجریان تلویزیونی که اصول اولیه گزارشی رسانهای را نمیدانند و طبعا رعایت نیز نمیکنند؛ چه بسیار نقاشانی که گذرشان سالهاست به هیچکدام از تواریخ هنر نیفتاده است؛ چهبسیار سینماگرانی که با آثار کلاسیک سینمای ناطق نیز بیگانه محضاند و از همین قبیل بیسوادیهای شرمآور که هرجا و همهجا رخ مینمایند و توی ذوق میزنند.
ارسال نظر