پوپولیسم همچون تاکتیک یا ایدئولوژی؟
گفتمان عوامانه
رشد پوپولیسم آژیر خطر را در کشورهای غربی به صدا در آورده است. فارغ از نتیجهای که در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه به دست آمد و پیروز آن ماکرون، طرفدار اتحادیه اروپا بود، هنوز خطر پوپولیسم از سر اروپا کاسته نشده است. پوپولیسم شاید در انتخابات اخیر در فرانسه یک ضربه خورده باشد اما هنوز کاملا ناکاوت نشده است. فقط کافی است نگاهی به نتایج انتخابات در فرانسه، لهستان و ترکیه داشته باشید. پوپولیستها توانستهاند در این کشورها حیات دموکراسی را به خطر بیندازند. پوپولیسم برای آنها مصداق یک ابزار است؛ یک ابزار تاکتیکی که در زمان انتخابات از آن استفاده میکنند.
رشد پوپولیسم آژیر خطر را در کشورهای غربی به صدا در آورده است. فارغ از نتیجهای که در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه به دست آمد و پیروز آن ماکرون، طرفدار اتحادیه اروپا بود، هنوز خطر پوپولیسم از سر اروپا کاسته نشده است. پوپولیسم شاید در انتخابات اخیر در فرانسه یک ضربه خورده باشد اما هنوز کاملا ناکاوت نشده است. فقط کافی است نگاهی به نتایج انتخابات در فرانسه، لهستان و ترکیه داشته باشید. پوپولیستها توانستهاند در این کشورها حیات دموکراسی را به خطر بیندازند. پوپولیسم برای آنها مصداق یک ابزار است؛ یک ابزار تاکتیکی که در زمان انتخابات از آن استفاده میکنند. پوپولیسم در واقع یک شیوه مدیریتی است که بنای عوامفریبی دارد، به همین خاطر پوپولیستترین سیاستمدارها هم خود را پوپولیسم نمیدانند. با این حال برخی پوپولیسم را یک ایدئولوژی میدانند تا اینکه یک تاکتیک به حساب بیاورند. این در شرایطی است که گمان بر این است پوپولیسم ریشهای در ایدئولوژی نداشته باشد. هر چند ممکن است در ادبیات معاصر یک اجماع عمومی در مورد اینکه کدام یک از بازیگران سیاسی را میتوان «پوپولیست» خواند وجود داشته باشد، اما درواقع اختلاف نسبتا گستردهای در ایدئولوژیها، گفتمانها و استراتژیهای سیاسی و سازمانی این بازیگران پوپولیست وجود دارد.
برای نمونه، پوپولیستها میتوانند در یک طیف گسترده، از چپ افراطی (اوو مورالس) تا راست افراطی (مارین لوپن) ظاهر شوند. آنها میتوانند گفتمانهای مختلفی را در پوپولیسم خودشان ترکیب نمایند، مثلا عناصری از گفتمان تکنوکراتی در مورد رافائل کوریا، یا اینکه بهندرت از گفتمان پوپولیستی استفاده کنند، مانند کارلوس منم. بالاخره، از نظر سازمان سیاسی، آنها میتوانند شبکههای سست و شل (هوگو چاوز و حالا مادورو)، یا حزب بسیار منضبط (خیرت ویلدرش) بسازند. ادراک ایدئولوژیک، گفتمانی و سازمانی کنونی از پوپولیسم این گفتمان را در موقعیت عجیب استدلالی قرار میدهد که درواقع برخی از «مظنونین همیشگی» یا نمونههای اولیه و قدیمی پوپولیستی اصلا «پوپولیست» نیستند. در این راستا، هدف غلبه بر این تمایزات، توسعه مدلی از پوپولیسم بهعنوان یک سبک سیاسی بر اساس استقرا و شناسایی ویژگیهای مشترک آن دسته از رهبرانی که در نوشتههای بعد از دهه ۱۹۹۰ بهعنوان پوپولیست شناخته شدهاند - یعنی، توسل به «مردم»؛ بحران، اختلال؛ تهدید؛ «رفتار بد»-به منظور برجستهکردن ابعادی از پوپولیسم است که در روشهای رقبا از نظر افتادهاند.
در رابطه با دستهبندی پوپولیسم بهعنوان یک ایدئولوژی رقیق مشکلاتی وجود دارد. نگرانی اصلی این است که از اصطلاح ایدئولوژی نسبتا بدون مشکل در ادبیات پیرامون پوپولیسم استفاده میشود و اغلب به آنجا ختم میشود که این امر بدل به یک اصطلاح هزاربیشه شده که بهطور ضمنی در طی مسیر خود روشهای دیگر را میبلعد. به همین دلیل، پوپولیسم وضوح ظاهری اولیه خود را از دست میدهد. علاوه بر این، باید سوال شود که آیا یک «ایدئولوژی رقیق» میتواند چنان رقیق شود که اعتبار و سودمندی مفهومی خود را از دست بدهد؟ بنیانگذار شیوه ریختشناسی، مایکل فریدن، که برخی کارشناسان به او استناد میکنند، اشاره میکند که ایدئولوژیهای رقیق مانند اکولوژیسم و فمینیسم اگرچه از یک هسته مفهومی محدود شروع کردند، اما «پس از آن تلاشهای زیادی برای جمعآوری طیف وسیعی از سامانهای مفهومی کردهاند تا چگالی اندیشههایشان را غلیظتر کرده و جذبه و زیستپذیری آنها را گسترده و کامل سازند.» آشکارا پوپولیسم چنین نیست. برخلاف، اکولوژیسم و فمینیسم، به سختی کسی خود را «پوپولیست» میشناسد و هیچ جنبش گسترده جهانی پوپولیستی یا انترناسیونال پوپولیستی وجود ندارد.
هیچ فیلسوف یا نظریهپرداز عمده پوپولیسم، یا هیچ نوع نوشتهای برای« غلیظ کردن تراکم اندیشه» آن نیز وجود ندارد. علاوه بر این، پوپولیسم پس از حزب مردم در دهه ۱۸۹۰ (یا شاید نارودنیکهای روسیه در دهه ۱۸۷۰ ) فاقد مرجع روشن مشترک تاریخی و شجرهنامهای است. به این ترتیب، تعریف پوپولیسم چون یک ایدئولوژی با توجه به «رقیقی» خود مفهوم ایدئولوژی در این شیوه چندان معقول به نظر نمیرسد. در این شکی وجود ندارد که پوپولیسم دارای عناصر اندیشهای مهمی است، اما همانگونه که استدلال میشود، این عناصر اندیشهای بهعنوان بخشی از سبک سیاسی پوپولیسم بهتر معنی پیدا میکنند. پوپولیسم مانند بسیاری از اصطلاحات در فرهنگ علوم سیاسی با درجه بالایی از بحث و جدل مشخص میشود. درواقع، یک ویژگی بدیهی ادبیات در این مورد، اذعان به ذات رقابتی پوپولیسم است. کسانی وجود دارند که بحث پیرامون پوپولیسم را بهعنوان نشانهای از چیزی مهم و امیدبخش در مورد مفهوم آن تلقی میکنند. ترکیب مجادله مستمر همراه با قدرت شگفتآور پایداری پوپولیسم در ادبیات را میتوان نشانهای از نشاط و معنیدار بودن آن شمرد.
ممکن است عنوان شود که تعاریف پوپولیسم منعکسکننده ماهیت چند وجهی این پدیده است. گذشته از این چنین مباحثی بازتابدهنده این واقعیت است که فقط در دهه گذشته، یا در این حدود، تلاش جدی برای زدن پلی بین ادبیات مختلف پیرامون پوپولیسم، خصوصا بین ادبیات سیاسی نظری آمریکای لاتین، آمریکای شمالی و اروپا صورت گرفته است، و در نتیجه میتوان انتظار بحثهای جدی فکری و اصطلاحی که در برخورد بین این روشهای مختلف بهوجود میآید، را داشته باشیم. هنگامی که از پوپولیسم سخن میگوییم، وظیفه ما روشن کردن چیزی است که مد نظر است؛ افزونتر، این اصطلاح در حال حاضر بهطور گستردهای توسط متخصصین مطالعات تطبیقی و منطقهای مورد استفاده قرار میگیرد.
علاوه بر این مساله صرفا علاقه دانشگاهی نیست. اغلب ادعا میشود که پوپولیسم عنصر بیثباتی در سیاستهای دموکراتیک است. با فرض چنین موردی، آنگاه چیزهای زیادی منوط به دقت ابزار مفهومی است که ما برای درک پوپولیسم از آنها استفاده میکنیم. در ادبیات معاصر، حداقل چهار رویکرد مرکزی برای پوپولیسم وجود دارد: بهعنوان ایدئولوژی، منطق، گفتمان و استراتژی/ سازمان. هرکدام از آنها مشکلات خود را در ارتباط با موضوع روشن کردهاند. در حالی که برخی از این روشها تا حدی با ویژگیهای پوپولیسم در تعاریف خودشان مطابقت دارند، اما استدلال میشود که آنها اصطلاحات مشکلسازی را برای دستهبندی این پدیده به کار میگیرند. شکی نیست که مفهوم پوپولیسم چون ایدئولوژی در طول چند سال گذشته به موضع غالب، بهویژه در میان محققین علوم سیاسی اروپایی بدل گشته است. بخش زیادی از آن را میتوان به آثار کاس موده نسبت داد که نوشتههایش در مورد پوپولیسم دستور کار محققین تطبیقشناسی در میدان را تنظیم کرده است. موده تعریف کمینهای از پوپولیسم را مطرح میکند:
یک ایدئولوژی رقیقمحور که جامعه را در نهایت به دو گروه همگن و متخاصم، «مردم پاک» و «نخبگان فاسد» تقسیم میکند، و استدلال میکند که سیاست باید بیانی از (اراده عمومی) مردم باشد. برای موده، قدرت یک تعریف کمینه از پوپولیسم در قابلیت به کارگیری آن در تحقیقات تطبیقی تجربی-به ویژه در توانایی آن در رفتن به ورای طرفداری منطقهای-و نیز توانایی آن در کنار گذاشتن همه بارهای هنجاری که مفاهیم پوپولیسم اغلب با آنها به اهتزاز در میآیند، قرار داشت. او اضافه میکند که ما به تعریف آن، چون یک ایدئولوژی رقیق میتوانیم درک کنیم که پوپولیسم به شکل خالص وجود ندارد، بلکه همیشه در بازگوییهای ترکیبی با سایر ایدئولوژیها عرضه میشود. نویسندگان دیگری که ایده پوپولیسم چون یک ایدئولوژی رقیقمحور را توسعه دادهاند، شامل کوئن ابتس و استفان رومنس (Koen Abts and Stefan Rummens; ۲۰۰۷)، بن ستانلی (Ben Stanley; ۲۰۰۸)، و کریستوبال روویرا کالتواسر (Cristobal Rovira Kaltwasser, ۲۰۱۲)، و مارگارت کانووان (Margaret Canovan, ۲۰۰۲) هستند. آنها حتی تا آنجا پیش رفتهاند که استدلال میکنند پوپولیسم را میتوان بهعنوان ایدئولوژی دموکراسی درک کرد.
نگاه به پوپولیسم از منطق سیاسی
در حالی که رویکرد ایدئولوژیک موده و دیگران در سیاست تطبیقی اروپا نفوذ مسلم و بیچون و چرایی دارد، در عرصه تئوری سیاسی و اجتماعی، مفهوم پوپولیسم ارنستو لاکلائو بهعنوان یک منطق سیاسی بیشترین تاثیر را داشته است. لاکلائو با هدف فرار از هردمبیلی و دگرگونپذیری مجادلات معنایی پیرامون پوپولیسم که در بالا بحث شد، استدلال میکند که تلاشهای قبلی برای تعریف پوپولیسم از آنجا که آنها نگران جایگاه معنای وجودی پوپولیسم بودند تا اینکه وضعیت هستیشناسی مفهوم را درک کنند، لزوما با شکست مواجه شدند. با دور شدن از محتوای مخصوص واقعی سیاست-یعنی، واقعیت سیاست تجربی و نزدیکی به سطح انتزاعیتر «امر سیاسی»-یعنی، روشهایی که جامعه را نهادینه میکنند، لاکلائو نظر خود را برای پوپولیسم بهعنوان منطق ساختاری زندگی سیاسی مطرح میکند، و در آن هرجا که تعادل بر تفاوت پیروز میشود، قابل درک است. با این حال، پوپولیسم فقط یک منطق سیاسی نیست؛ لاکلائو استدلال میکند که آن منطق امر سیاسی است. «مردم» در این فرمولبندی، به امکان هر پروژه نو و موثر سیاسی، در واقع، خود به موضوع امر سیاسی بدل میشوند و اگر «مردم» موضوع امر سیاسی هستند، آنگاه پوپولیسم منطق امر سیاسی است. در این معنا، لاکلائو استدلال میکند که همه سیاستها پوپولیسم هستند: اگر پوپولیسم شامل فرض بدیل یک گزینه رادیکال در فضای اجتماعی است، یک انتخاب بر سر دوراهی در مورد آینده محورهای یک جامعه معین است، آیا این پوپولیسم را به مترادف سیاست بدل نمیکند؟ پاسخ فقط میتواند مثبت باشد.
پوپولیسم همچون گفتمان
دو روش اصلی تحت این عنوان میتوان یافت. اولین آن مربوط به کار نظری قبلتر لاکلائو و بخش عمدهای که پس از آن از تحلیل گفتمانی «دانشگاه اسکس» سرچشمه میگیرد، است، در حالی که دومین روش هم به تحلیلهای کلاسیک محتوا و هم به تحلیلهای کمی آن مربوط میشود. در اینجا قصد، ورود به جزئیات رویکرد دانشگاه اسکس نیست، زیرا قسمت زیادی از آن با تعدادی از مفروضات بنیادی لاکلائو که رئوس آن در بالا مطرح شد، همپوشانی دارد. در واقع، لاکلائو و موف مقام رسمی این شیوه را به عهده دارند، و سهم قابل توجهی از آن توسط جاکوب تورفینگ، دیوید هاوارد، التا نوروال و یانیس استاوراکاکیس صورت گرفته است. این رویکرد، پوپولیسم را بهعنوان یک گفتمان ضد وضع موجود در نظر میگیرد که فضای سیاسی را بهطور نمادین از طریق تقسیم جامعه بین «مردم» و «دیگری»، ساده میسازد، و نمونههای اولیه آن شامل آثار سباستین باروس، استاوراکاکیس و الخاندرو گروپو میشود. مشکل اساسی بخش عمده این ادبیات در مورد پوپولیسم (بهطور کلی رودیکرد گفتمانی) این است که اغلب آنها به روشن کردن یا تحلیل موضوع مورد بررسی کمکی نمیکنند، بلکه بیشتر برای بررسی و اثبات صحت و کاربرد عام چارچوب لاکانی که از آن بهره میگیرد، است.
ارسال نظر