فرصتها و تهدیدهای بحران داخلی در آمریکا برای قدرتهای منطقهای چیست؟
احتیاط استراتژیک
محمدحسین باقی
این ادعا که میگویند آمریکا «تهدیدی برای صلح جهانی است» ادعایی است که روسها و متحدانشان و برخی مخالفان آمریکا بر زبان میآورند. به جرأت میتوان گفت تاریخ آمریکا طی دو- سه دهه اخیر وارد یک تقسیمبندی جدید شده است. براساس این تقسیمبندی، برخی کارشناسان تاریخ معاصر ۴۰-۳۰ ساله آمریکا را به دو دوره «پیش از ترامپ» و «پس از ترامپ» تقسیم کردهاند. دوران پس از ترامپ دوران هرج و مرج، بینظمی و بیثباتی در آمریکاست بهگونهایکه برخی از دوران افول آمریکا سخن به میان آوردهاند.
محمدحسین باقی
این ادعا که میگویند آمریکا «تهدیدی برای صلح جهانی است» ادعایی است که روسها و متحدانشان و برخی مخالفان آمریکا بر زبان میآورند. به جرأت میتوان گفت تاریخ آمریکا طی دو- سه دهه اخیر وارد یک تقسیمبندی جدید شده است. براساس این تقسیمبندی، برخی کارشناسان تاریخ معاصر ۴۰-۳۰ ساله آمریکا را به دو دوره «پیش از ترامپ» و «پس از ترامپ» تقسیم کردهاند. دوران پس از ترامپ دوران هرج و مرج، بینظمی و بیثباتی در آمریکاست بهگونهایکه برخی از دوران افول آمریکا سخن به میان آوردهاند. برخی منتقدان سیاست خارجی آمریکا از جمله استفن والت و جان میرشمیر دوران ترامپ را برابر با دوران «حضیض قدرت» آمریکا میدانند. با این حال، در ائتلاف غرب هم کسانی هستند که بر این واقعیت مهر تایید میزنند که نشانههایی دیده میشود دال بر اینکه «آمریکا تهدیدی برای صلح جهانی است.»
«گیدون راشمن»، تحلیلگر و مفسر بریتانیایی و برنده جایزه اوروِل میگوید: «آمریکا اکنون به یک کشور خطرناک میماند.» او میگوید در هفتههای اخیر سخن عبور از آستانه هستهای در برابر کره شمالی، اقدام نظامی در ونزوئلا و این آخری حمایت از برتریجویی سفیدپوستها از سوی ترامپ مطرح شده که هر یک به نوبه خود کافی است تا بحرانی گسترده به وجود آورد. ترامپ فاقد آن رهبری باثبات و قابلپیشبینیای است که متحدان آمریکا از این کشور میخواهند. با این حال در مسیری خلاف آن حرکت میکند. راشمن معتقد است این سخن ترامپ که در صورتی که کره شمالی دست از پا خطا کند «با آتش و خشم» مواجه میشود یا «تسلیحات ما پر شده و روی این کشور قفل شدهاند» نشانهای از بیمسوولیتی و عدم اعتماد به نفس را بهدنبال دارد. او معتقد است حتی اگر تهدیدات رهبر کره شمالی «بلوف» باشد اما سخنانی از جنس سخنان ترامپ ضربهای بر اعتبار آمریکاست و باعث میشود این کشور در مسیری «خطرناک» با «اون» قرار گیرد.
راشمن در یادداشتی که در فایننشال تریبیون نوشت معتقد است یا ترامپ بر خلاف روسای جمهوری سابق درکی از سیاست خارجی ندارد یا مشاوران خوبی در امور خارجی ندارد. این تحلیلگر بریتانیایی میافزاید ترامپ با طرح «حمله پیشگیرانه» علیه کره شمالی بر خلاف عرف معمول در میان همقطاران پیشین خود حرکت میکند چرا که آنها درک میکردند که نباید این مفهوم را در برابر یک کشور هستهای- هر چقدر هم ضعیف باشد مانند کره شمالی- بهکار گیرد. در نهایت، سخن از مداخله روسیه در انتخابات آمریکا به حلقه داخلی نزدیکان ترامپ هم کشیده شده و چرخه استعفا یا اخراج ضربه دیگری بر اعتبار ترامپ و کاخ سفید وارد خواهد کرد. اکنون هم آمریکا شاهد خشونتهای خیابانی است درحالیکه رئیسجمهور در زمین گلف خود به اظهارنظرهای غیرمعمول میپردازد. گویی برای ترامپ اهمیت ریاستجمهوری کمتر از بازی گلف است.
خطر در کجاست؟ اکنون آمریکا با خطراتی در داخل و خارج مواجه است. در داخل با بحران اقتدار و بحران مشروعیت مواجه است. این باعث شده در میان دانشگاهیان آمریکایی این باور شکل گیرد که آمریکای ترامپ در مسیر افول قرار گرفته است. برخی هم معتقدند این دوره، یک دوره گذار است که میتوان از آن درسها آموخت و به واکسینه شدن آمریکا و تداوم هژمونی این کشور کمک کرد. یکی از نشانههای این بحران داخلی شکاف گسترده در جامعه آمریکاست که به این زودیها ترمیم نخواهد شد. حتی اگر ترامپ کاخ بیضی شکل را ترک کند این شکاف و گسل همچنان وجود خواهد داشت. افت استانداردهای زندگی برای بسیاری از شهروندان معمولی آمریکا و تغییرات جمعیت شناختی باعث شد دریایی از فقرا و افراد زیر طبقه متوسط به ترامپ رأی دهند. ترکیب بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در کنار ترس از افول بینالمللی و فرهنگ سیاسی که مدافع «اسلحه» و «ارتش» است و تنها پاسخ به بحرانهای بینالمللی را «پر بودن تفنگها و قفل شدن آنها روی هدف» میداند باعث شده دوستان و متحدان آمریکا هم یکی پس از دیگری این کشور را تنها بگذارند چرا که تصمیمات ناگهانی و «خلقالساعه» و بدون پشتوانه اندیشهای موجب خلق بحرانها میشود. تصمیمات آمریکا بر حسب ماهیت «ابرقدرتی» این کشور میتواند «دومینووار» بر سایر کشورها هم تاثیر بگذارد.
ترامپ در جامعه آمریکا و حتی در عرصه بینالملل چنان بیاعتبار شده که عکس او به تمسخر و به اَشکالی توهینآمیز روی جلد مجلات نقش میبندد، «دلقک کاخ سفید» لقب میگیرد و با ادبیاتی لمپنی سخن میگوید تا جایی که حتی نزدیکترین متحدان آمریکا هم نه رغبتی به دیدار با او دارند و نه رغبتی به همراهی با دوست سابق. «مت پرپل»، دستیار سردبیر در the American Spectator، در یادداشتی برای The National Interest مینویسد ترامپ کسی است که گوشش به نصیحت احدی بدهکار نیست. در سخنانش چندان نشانهای از عقلانیت به چشم نمیخورد. در مسائل کلان کلی مانند حادثه شارلوتزویل، سخنانش به جای اینکه آبی بر آتش باشد، همچون بنزین برای شعله ورتر کردن بحران بهکار میرود. او معتقد است که پیام ترامپ «یکی به نعل، یکی به میخ» است:«این اما آن»، «از یک سو، از سوی دیگر»، «این به آن در» و... گویی او وارد یک درگیری کودکانه با جمع دوستان شده است.
اگرچه بودند کسانی که میگفتند «آن روزهای سیاه تاریخی» دیگر باز نخواهد گشت اما حوادث شارلوتزویل نشان داد که چنین احتمالی ممکن است. حتی ممکن است گروهی مانند «کوکلوکس کلان» که مدتها بود به «حالت کما رفته بود» اکنون به حیات جامعه بازگشته و نقشآفرینی کند. «مت پرپل» معتقد است رئیسجمهوری که باید «نماد وحدت ملی» و «رئیس دولت» باشد گویی به «نماد واگرایی» تبدیل شده و آمریکا را به سوی ناکجاآباد میبرد. سخنان او مملو از نفرت و بحران است. این نشان میدهد در بزنگاههای حساس تاریخی، ترامپ نمیداند نقش خود را چگونه ایفا کند. اگر او نگاهی به تاریخ تاسیس آمریکا و جنگهای نژادی در این کشور بیندازد درمییابد که بحران نژادی در آمریکا جدی است. این تحلیلگر و روزنامهنگار آمریکایی معتقد است ترامپ از زمانی که به قدرت رسید بحران را با خود وارد ساختار اجتماع و حکومت کرد. انتخاب او از دهه ۶۰ به این سو جزو انتخابهای سیاسی پرچالش بوده است. او معتقد است ترامپ وارد دوره «بحران اقتدار» و دولتش وارد مرحله «بحران مشروعیت» شده است. این باعث میشود جایگاه آمریکا در داخل و خارج تضعیف شود. در نهایت آمریکای ترامپ یا به سوی جنگ داخلی میرود یا ممکن است ترامپ زودتر از موعد از قطار کاخ سفید پیاده و بحران «مدیریت» پدیدار شود.
چنین است که برخی میگویند افول هژمون نزدیک است؛ برخی میگویند آمریکا «وارد» دوران افول شده و برخی هم معتقدند آمریکا همچنان قدرتمند است و این دوران را فقط «دوران گذار» یا «دست اندازی» در مسیر قدرت هژمون میانگارند. با این حال، یک چیز مسلم است: هر قدرتی روزی افول خواهد کرد. اگرچه این افول یک باره نخواهد بود. تحلیلگرانی مانند استفن والت، مایکل سوین، ونیانگ دنگ و دیگران بر این باورند که سال ۲۰۴۰ سال افول آمریکا خواهد بود و در این سال چین از این کشور پیش خواهد افتاد. اگرچه دیدگاه دیگر بر این باور است که ممکن است یک یا دو بُعد از چهار بُعد قدرت آمریکا دچار افول شود. این دیدگاه معتقد است که تا سال ۲۰۴۰ احتمالا چین به لحاظ اقتصادی از آمریکا پیش خواهد افتاد؛ اما در دیگر ابعاد قدرت همچنان آمریکا برتر خواهد بود.
یک دیدگاه بدبینانه هم مطرح است. ممکن است در شرایط بحران کشوری مانند آمریکا به یک جنگ خارجی متوسل شود تا هم بحران را از سر رفع کند و هم یک اجماع داخلی بر سر یک «دشمن» یا «بحران» خارجی بهوجود آورد. این «دشمن» یا میتواند کره شمالی باشد یا ونزوئلا اگرچه خطر کره شمالی جدیتر است. اینجاست که نظریه «پنجره اورتون» مطرح میشود. نظریه «پنجره اورتون» برگرفته از نظریه «جوزف اُوِرتون» (۲۰۰۳-۱۹۹۹) در مورد شکلدهی به افکار عمومی است. اورتون معتقد بود سیاستمداران معمولا موضوعاتی را بیان میکنند که در قاب یا پنجره منطبق با دیدگاه رایدهندگان قرار داشته باشد. او میگفت برای تغییر افکار عمومی اگر نتوان موضوع را تغییر داد باید قاب را تغییر مکان داد تا خواست سیاستمداران داخل آن پنجره قرار گیرد.
اورتون تغییر فکر جامعه و جابهجایی پنجره افکار عمومی را شامل ۶ مرحله میداند: Unthinkable یا طرح غیرقابل تصور؛ Radical یا افراطی؛ Acceptable یا قابل پذیرش؛ Sensible یا معقول و بدیهی؛ Popularیا محبوب و پرطرفدار و در نهایت Policy یعنی تبدیل به سیاست شدن. بر این اساس، اگر قرار باشد زمینه گذار کرهشمالی به جنگ را در قالب نظریه اورتون بررسی کنیم باید بگوییم که چند دهه است دولت آمریکا تلاش دارد تا از شر رژیم کرهشمالی خلاص شود. اما برای این خلاصی، ابتدا باید افکار عمومی آمادهسازی شوند. اگر طی چند دهه گذشته طرح بر هم زدن نظام کرهشمالی (به هر شکلی و با هر وسیلهای) امری Unthinkable یا غیرقابل تصور تلقی میشد اما تکرار چند دههای نام این کشور و تحریمهای گسترده علیه آن و قرار دادن نام این کشور در صدر «برهمزنندگان امنیت، صلح و ثبات بینالمللی» این تلقی را پیش آورد که محافل فکری و تودهها با یک گام عقبنشینی، این اقدام را Radical یا افراطی تلقی کردند.
برخورد با این کشور دیگر غیرقابل تصور نبود بلکه همه از افراطی بودن آن سخن میگفتند چراکه میتوانست امنیت شرق آسیا را با بحران مواجه کند. افزون بر این، بحرانهایی که آمریکا در بازههای مختلف زمانی درگیر آن بود به این کشور اجازه نمیداد که به مساله کرهشمالی بپردازد؛ چراکه نقطه ثقل استراتژی آمریکا «خاورمیانه» بود و این کشور با هر اقدام «امنیت بر هم زن» یا «بیثباتساز» در این بخش از جهان به شدت برخورد میکرد. موشکپرانیهای کرهشمالی و انفعال ظاهری چین و روسیه شرایط را به سرعت تغییر داد. بهنظر میرسد لااقل در میان برخی محافل فکری و بخشی از توده «از بین بردن خطر سلاحهای کشتار جمعی» با توجه به تجربه لیبی (تسلیم مراکز هستهای قذافی)، عراق (حمله به مرکز هستهای اوسیراک) و ایران (حلوفصل دیپلماتیک) امری Acceptable یا قابل پذیرش شده است. اکنون کرهشمالی در سیبل چنین رویکردی قرار گرفته است.
اکنون مهار کره شمالی در بسیاری از نقاط دنیا به امری Sensible یا معقول و بدیهی تبدیل شده است. اگر معتقد به این دیدگاه باشیم که ترامپ برای فرار از بحرانهای داخلی بهدنبال راه انداختن جنگی خارجی برای کسب اجماع در داخل و بالا بردن محبوبیت خود است، در این صورت باید وارد فاز Popularیا محبوب و پرطرفدار شویم. به این معنا که حذف سلاحهای هستهای کره شمالی و برخورد با این کشور وارد مرحله Popular شود و در سطح داخلی و منطقهای محبوبیت یابد. ورود به این مرحله کار را برای ترامپ آسانتر کرده و تبدیل شدن آن به Policy یا «سیاست شدن» دیگر کاری ندارد. گیدون راشمن بر این باور است که این بحرانهای چندگانه داخلی ممکن است ترامپ را به «بهرهبرداری از نزاعهای بینالمللی برای شروع جنگ در راستای رهایی از دشواریهای داخلی اش رهنمون شود.» چندی پیش «سباستین گورکا»، یکی از دستیاران ترامپ، کره شمالی را بهانهای کرد برای فشار بر منتقدان ترامپ تا هرچه بیشتر از او حمایت کنند. گورکا به فاکس نیوز گفت: «در بحران موشکی کوبا ما پشت کندی ایستادیم. این وضعیت هم مشابه بحران موشکی کوباست. باید در کنار هم قرار بگیریم.»
کش و قوس دادن این نظریه از سوی افرادی مانند گورکا (که باعث میشود از انتقاد داخلی از ترامپ کاسته و در نهایت منتقدان هم پشت او قرار گیرند) باید زنگ خطر را به صدا درآورد. راشمن معتقد است: «پیامد بحرانهای داخلی ترامپ یعنی ماجراجویی در خارج.» گورکا میافزاید: «اینها لحظاتی است که ما باید در کنار هم بایستیم.» راشمن، این مفسر بریتانیایی، معتقد است که رهبرانی که زیر فشارهای داخلی سهمگین قرار دارند محتمل است که رفتاری غیرمنطقی از خود بروز دهند. او معتقد است از آنجا که «بزرگان» در کابینه ترامپ کم هستند باید نگران بود که مبادا او دست به کاری غیرقابل پیشبینی بزند. در این میان، کشورهایی که جامه قدرت منطقهای به تن دارند یا مدعی چنین جایگاهی هستند مانند کره شمالی، گزینههای محدودی پیش رو دارند: یا باید سوار بر بحران شده و با موج آمریکاستیزی همراه شوند و تبعات آن را به جان بخرند یا کاری کنند که از «سیبل» یا «نقطه درگیری» دوری کرده و فتیله لفاظی را پایین بکشند تا به این وسیله یا از زیر ذرهبین آمریکا خارج شوند یا توپ را به زمین ترامپ اندازند و او را مقصر یا علت درگیری معرفی کنند.
راشمن معتقد است آنها که امیدوارند «دولت در عمق» در آمریکا، ترامپ را مهار کند در اشتباه هستند. برخی چهرههای سرشناس در ایالاتمتحده دهههاست درخصوص وجود یک «دولت در عمق» یا دولت پنهان ابراز نگرانی کردهاند.«دولت در عمق» بهطور تاریخی به کشورهایی مثل ترکیه، گفته میشود که در آنها دولتهای در سایه جنبههای کلیدی سیاست دولتی را در کنترل دارند. از زمانی که دولت ترامپ با درز اطلاعات مواجه شده بار دیگر بحث از این «دولت در عمق» مطرح شده است. با این حال، اجبار او به ترک قدرت هم کاری سخت و ممکن است برای سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا تبعاتی داشته باشد. در نهایت، در مواجهه با ترامپی که فاقد عقلانیت است، دیگر بازیگران چارهای ندارند جز اینکه رفتاری منطقی در پیش گیرند و بهانه - برای بازی- به دست او ندهند.
ارسال نظر