علی ضیائی پایتخت و بسیاری از شهرها این روزها ارتفاع می‌گیرند. قد می‌کشند با این ساخت و سازها. سی سال بعد شهر چه شکلی است. صد سال بعد مردم آن روزگار در‌باره ما مردم امروز چه می‌گویند؟ کاش از این گوی‌های سفید که در فیلم‌ها با آنها پیشگویی می‌کنند داشتیم تا ببینیم آنچه را امروز می‌کنیم مردم فردا چگونه قضاوت می‌کنند یا آنچه انجام می‌دهیم به چه نتیجه‌ای می‌رسد. اصلا ما چقدر به بیست سال بعد خودمان فکر می‌کنیم ؟ به اینکه فرهنگ و آب و خاک و اقتصاد و.... ما در مثلا سال 0341 شمسی چگونه خواهد بود و آنچه خواهد شد چقدر تابع امروز ما است؟ برش اول
این روزها مهمانی دادن و مهمانی رفتن به هزار دلیل درست و نسبتا درست و نادرست هم کم شده هم شکلش تغییر کرده است. اگر دهه ۶۰ ی باشی این تفاوت را بیشتر احساس می‌کنی. باور کردنی نیست سرعت تغییر فرهنگ آداب و معاشرت ما مردم نازنین.
مهمانی رفتن در دهه 60 کجا این روزها کجا؟ اینقدر تنوع پذیرایی نبود و یعنی کلی چیز بود، اما آدابش خیلی متفاوت بود. بگذریم که نه حواس شما پرت شود و نه سررشته مطلب از دست خودم در برود!
اوایل هفته به یک مهمانی در شهر اراک دعوت شدیم. من تا به حال به اراک نرفته بودم. حدود ۲۵۰ کیلومتر از تهران راه بود و با سرعت متوسط ۱۰۰ کیلومتر و احتساب ترافیک و مسیر داخل شهر اندکی بیش از ۴ ساعت از تهران تا مقصد راه بود. خلاصه صلاح به رفتن بود و جمع و جور کردن وسایل. با خودم فکر می‌کردم که یک شب در منزل یکی از بستگان ماندن چگونه می‌تواند باشد و چه لوازمی باید باخودم ببرم. خلاصه ساعت ۹ صبح راه افتادیم. کمتر از نیم ساعت بعد عوارضی تهران- قم بودیم.

برش دوم
روی قبض عوارض عبور از آزاد‌راه تهران قم نوشته 300 تومن ولی خوب احتمالا کاغذ روی باجه که نوشته بود سواری500 تومان قانونی تر و لابد صحیح‌تر بود. چون هم درشت تر نوشته بودند هم ما 500 تومان دادیم. کسی هم چیزی نمی‌گفت و نمی‌پرسید. البته 200 تومان محل مناقشه نیست آن هم در روزهایی که با آن حتی یک قرص نان هم نمی‌شود خرید.بیشتر به این فکر می‌کردم که اراک یک شهر صنعتی است و من مسافر مدعو، در یک روز چگونه خودم را سرگرم کنم. با صدای بوق همه افکارم ری ست شد. کامیون بود می‌خواست از ما که 120 کیلومتر بر ساعت سرعت داشتیم سبقت بگیرد. همانطور که از عوارضی گذشتیم، بدون سوال و بی‌معطلی گذاشتیم کامیون هم سبقتتش را بگیرد. از قدیم گفتند که با گنده تر از خودت در نیفت. با خودم گفتم مگر دوربین کنترل سرعت ندارد این راه که این‌گونه ماشین‌ها سبقت می‌گیرند بالای حد مجاز سرعت؟ دقت که کردم دیدم تا دلتان بخواهد هست. انواع مختلفش هم هست. منتها رانندگان محترم اکثرا جایش را حفظ‌اند و به آنکه می‌رسند سرعتشان مجاز می‌شود.


برش سوم
بالاخره رسیدیم اراک و مستقیم رفتیم منزل میزبان. کلی تدارک دیده بودند و ما هم که اندکی رودربایستی داشتیم با ملاحظه از میهمان‌نوازی آنها نهایت لذت را بردیم. بعد از نهار و چای و گپ و گفت بعد ازآن قرار شد برویم شهر را ببینیم. مستقیم ما را به بازار قدیمی شهر بردند که بسیار دیدنی بود. بعد از آن گفتند برویم موزه! موزه حمام چهارفصل! یک قاعده وجود دارد برای من وقتی به شهری مهمان می‌شوم و آن این است که میزبان هر چه گفت باید همان شود. پس رفتیم. داخل و محل خرید بلیت ورودی آقایی نشسته بود و چرت می‌زد و دو همکار خانم هم نشسته بودند. قیمت بلیت 1500 تومان بود یعنی کمتر از دو قرص نان سنگک. وارد شدیم. حمام به شکل سنتی‌اش حفظ شده بود به جز مواردی که رادیاتور شوفاژ بد توی ذوق می‌زد. محو تماشای حمام و اجسامی شده بودم که هر کدام توضیحی در کنارش بود. با عوض شدن راهرو‌ها و فضاهای مختلف اشیای تاریخی هم دسته بندی متفاوتی پیدا می‌کردند. اما نور سالن‌ها بسیار کم بود. برایم عجیب بود که چرا بروشوری، دفترچه‌ای چیزی ندادند که راهنمای استفاده از موزه باشد.ضمن اینکه هیچ فرد مطلعی هم نبود که اگر سوالی داریم از او بپرسیم.pic1

برش بازگشت
مشعول بازدید از موزه بودیم که نگاهم به سکه‌های جمع آوری شده از دوران مختلف افتاد. حکایت تاریخ اقتصادی و فرهنگی سرزمینم بود. دریکی از قسمت‌ها قابی که سکه‌ها را نگه می‌داشت دررفته بود و سکه‌ها ولو شده بودند. سکه‌های دوران قاجارو صفوی و... که نقوش به شکل هنرمندانه‌ای روی آنها حک شده بود. یاد کتاب قطور تاریخ افتادم. کتابی که خواندنش و البته امتحان دادنش آن قدر مشقت‌آور بود که تاریخ کلا برای ما که نوجوان بودیم مقوله‌ای غیر‌ضروری و حتی اذیت‌کننده می‌نمود. یاد موزه‌هایی افتادم که از طرف مدرسه می‌رفتیم. هر چه آن آقای راهنما برای ما توضیح می‌داد شبیه زبانی غیر از زبان مادری‌مان بود. دلمان می‌خواست بدویم و سرو‌صدا کنیم.
آن روزها موزه رفتن جزو برنامه‌های ثابت مدرسه‌ها بود. همیشه دلم می‌خواست جای بعضی از دانش‌آموزانی باشم که والدین‌شان آن روز آنها را به موزه نمی‌فرستادند و برای شان از مدرسه با عذر و بهانه‌ای مرخصی می‌گرفتند. واقعا موزه رفتن در آن سن و سال به چه درد می‌خورد. و آن کتاب تاریخ قطور تاریخ را چه کسی به یاد دارد. چند نفر به یاد دارند که اولین سکه رسمی ایران را کدام دولت یا حکومت و در چه زمانی و بر چه اساسی ضرب کرده و اگر هم به یاد دارند دانستن آن چقدر در زندگی شان موثر بوده و نقش ایفا کرده است.pic2


برش آخر
داخل موزه پر بود از درهای چوبی و فلزی که سنی بیشتر از صد سال داشتند. روی بعضی از آنها هم اطلاعات مبهمی بود؛ مثلا در خانه‌ای که اولین پلاک رسمی شهری روی آن ثبت شده است و اطلاع دقیقی از سال و دوره آن وجود ندارد. آخرین در، درخروج بود و ما از آن خارج شدیم و داخل شهر به راه افتادیم. با خودم فکر می‌کردم که تاریخ زجرآور دوران کودکی اکنون چقدر برایم شیرین است. چقدر تحلیل و تجسم در ذهنم ایجاد شده و کاش در کودکی بیشتر ما را به کارگاه‌های آموزشی می‌بردند و آزمایشگاه و امروز مراکزی عمومی بود برای بازدید از موزه‌ها و مطالعه تاریخ. داخل شهر پر بود از خانه‌های خشت و گلی و به‌خصوص اطراف بازار قدیمی شهر که اراک قدیم با قدمت تاریخی را نشان می‌داد. پر از درهای چوبی قدیمی که به نظرم می‌آمد جایشان باید در موزه باشد اما هنوز باز و بسته می‌شدند و حریم آن مکان بودند. روی بسیاری از آنها با اسپری نوشته شده بود پارک ممنوع. گویا در بسیاری از این موارد سازمان میراث فرهنگی با مالکان به اختلاف برخورده بودند که این اماکن را باید دست نخورده بگذارند و یا تخلیه کنند. نمی‌دانم حق با کدام بود؟ سازمان میراث فرهنگی که می‌خواهد میراث فرهنگی را حفظ کند یا مردمی که از ملک شخصیشان نان می‌خورند یا منفعتش را می‌خواهند؟ گویا هنوز راه‌حلی عادلانه پیدا نشده بود. مردم ساکن خانه‌ها حق استفاده از ملکشان را دارند یا مردم فردا وقتی مطالبه تاریخشان را می‌کنند. اصلا چقدر از ما مردم نازنین مطالعه و مطالبه میراث تاریخی خود را داریم؟!
pic۳

بیرون قاب
یک روز خوب در اراک برایم گذشت. شهری که تا قبل از آن فکر می‌کردم شهری صرفا صنعتی است که به تازگی هسته‌ای هم شده است. اما قدمت تاریخی 300 ساله آن مرا به یاد کشورهایی انداخت حتی 200 سال از فرهنگ و تاریخ آنها نمی‌گذرد. بعد به این فکر کردم که چقدر خانه باغ و موزه در همین پایتخت وجود دارد که اکثرا از آنها بی اطلاعیم. سایر pic4شهرها را اگر بخواهیم بگردیم چطور می‌توانیم یک راهنمای کلی از شهر داشته باشیم؟ از تاریخ، فرهنگ، سنت‌ها و البته گردشگری بسیاری از نقاط ایران که شاید در دنیا بی‌نظیر باشد و ما ایرانی‌هایی که به راحتی به ترکیه و حاشیه نشینان جنوبی خلیج فارس و مالزی و تایلند و... می‌رویم چرا در کشور خودمان توریست نباشیم. از اراک گفتم و باید یادی کنم از قائم مقام فراهانی و همجواری زادگاهش با اراک. کاش در این روزگار هم یک امیرکبیر برای صنعت گردشگری و توریسم ما پیدا شود. اصلاحات اساسی کند و ما را با خودمان آشنا کند و آشتی دهد.