پرورش روح به جای بدن
بدنهای تکهتکه و بازوهای پف کرده (که هزینه و سلامت چشمگیری از افراد میگیرد) شاید طرفداران زیادی در جامعه داشته باشد؛ اما همین جامعه هنوز یادگارهایی از دوران ورزش در زورخانهها در دل خود دارد که ورزش را تنها بهانهای برای تقویت جسم قرار ندادهاند و در کنار آن به روح و فکر خود نیز توجه کردهاند تا نامی نیک از خود بر جای بگذارند. «پهلوان» نامی است که با شنیدن آن فردی تنومند در ذهن متبادر میشود که علاوه بر قدرت جسمانی باید توان و ظرفیت زیادی برای حمایت از افراد و دستگیری از آنها داشته باشد. این است که میگویند پهلوان بودن برای خود عالمی دارد و پهلوان ماندن عالمی دیگر.
بدنهای تکهتکه و بازوهای پف کرده (که هزینه و سلامت چشمگیری از افراد میگیرد) شاید طرفداران زیادی در جامعه داشته باشد؛ اما همین جامعه هنوز یادگارهایی از دوران ورزش در زورخانهها در دل خود دارد که ورزش را تنها بهانهای برای تقویت جسم قرار ندادهاند و در کنار آن به روح و فکر خود نیز توجه کردهاند تا نامی نیک از خود بر جای بگذارند. «پهلوان» نامی است که با شنیدن آن فردی تنومند در ذهن متبادر میشود که علاوه بر قدرت جسمانی باید توان و ظرفیت زیادی برای حمایت از افراد و دستگیری از آنها داشته باشد. این است که میگویند پهلوان بودن برای خود عالمی دارد و پهلوان ماندن عالمی دیگر. در دنیایی که منافع فردی و اهداف اقتصادی اهمیت زیادی پیدا کرده است و آدمها شانههای دیگران را پلههایی میبینند که میتوانند از آن بالا بروند و به مقصود خود برسند، هستند کسانی که هنوز هم شانههایشان جایی برای بقیه دارد؛ شانههایی که میتوان به آنها تکیه کرد و مطمئن شد که در این آشفته بازار کسانی پیدا میشوند که به غیر از خودشان به فکر دیگران هم باشند. یکی از این یادگارها که از آن صحبت شد؛ محمدرضا طالقانی پهلوان و تختی زمان است. شاید تا خودتان به
چشم نبینید، فکر کنید جمله قبل شعار است؛ اما واقعیت این است که این جمله بیش از آنکه شعار باشد یک واقعیت محض است. طالقانی کسی است که به قول تیتر یکی از روزنامهها «پرکارترین بیکار ایران» است. او تمام روز را بدون هیچ چشمداشتی صرف کمک و راه انداختن کار مردم میکند و زندگیاش را با حقوق بازنشستگی شرکت راهآهن ایران میگذراند. مدالها، کاپها، عکسها و لوحهای قهرمانیاش حالا برای او حکم یادگارها و خاطراتی از گذشته را دارند که آنها را در خانه نهاده است؛ اما خود او هرگز در خانه باقی نماند و به سمت مردم گام برداشت. طالقانی مردی است که بیشترین دغدغهاش در سالهای اخیر مردم بوده و زمان خود را تا آنجا که میتوانسته وقف مردم و نیازمندان کرده است. کاری که معتقد است یک پهلوان وظیفه انجام آن را بر دوش دارد. شاید برای دنیای امروز که یک شبه و با کمک پودرهای جادویی میتوان هیبتی جسمانی برای خود فراهم کرد، صحبت از عقلانیت، فروتنی، از خود گذشتگی، مروت، مردانگی، سفرهداری، پاکیزگی، کمک به فقرا و تنگدستان و... کمی غریب باشد؛ اما طالقانی اینها را از جمله صفات یک پهلوان میداند و میگوید: این صفاتی که از آنها نام بردم از یک انسان
یا ورزشکار پهلوان میسازد نه زور بازو، دور گردن و صدای کلفت.
یک روز میرسد که باید به اصل خودمان برگردیم
همیشه دستش پر است از پروندهها و پوشههایی که هیچکدام مربوط به خودش نیست. میگوید بعد از ریاست در فدراسیون کشتی و سرپرستی فدراسیون ورزشهای پهلوانی و زورخانهای دیگر کار دولتی انجام نداده و به قول خودش نوکری مردم را میکند. محمدرضا طالقانی کشتی آزاد را از 15 سالگی آغاز کرد اما در سالهای نخستین انقلاب کشتی را رها کرد تا به کارهای اجرایی پس از انقلاب بپردازد. با این حال به دلیل علاقه زیادش به کشتی در سال 59 باردیگر وارد کشتی پهلوانی میشود و دو سال هم پهلوان پایتخت نام میگیرد. از اینکه فرهنگ پهلوانی و زورخانهای در حال فراموشی است ناراحت است و میگوید: «گود زورخانه جایگاه ناپاکان، چاپلوسان، خودنمایان، فخرفروشان، نابخردان وناجوانمردان نیست. گود زورخانه جای آیین باستانی، آیین جوانمردی، میهندوستی، فداکاری، نوعدوستی، راستی و امانتداری، چشمپاکی، خوشخلقی، خرد و فروتنی است. مردم انگار دیگر دنبال این چیزها نیستند. دیگر دنبال مرام و مسلک نمیروند. الان روزنامهها با مرامهای پهلوانی پُر نمیشوند چون خریدار ندارد؛ اما اشتباه میکنیم. یک روزی میرسد که باید به اصل خودمان برگردیم.»
باشگاههای بدنسازی؛ به جای زورخانههای قدیم
طالقانی زمانی را یادآوری میکند که هر محله برای خود زورخانهای داشت اما حالا دیگر باشگاههای بدنسازی جای زورخانهها را که زمانی مسجد دوم مردم بود پر کردهاند. او میگوید: «در هر محلهای زورخانه بود و هرکس میخواست از خانه بیرون بیاید صدای ضرب و نوای مرشد را میشنید. نه مثل الان که داخل هر محله چندین باشگاه بدنسازی است و از داخل آن صدای دوبس دوبس آهنگهای غربی بیرون میآید و به جای اینکه آهنگها رزمی باشند، بیشتر بزمی هستند و فقط حرف پهلوانی به جای مرام و مسلک زورخانهای باقی مانده که خیلی اتفاق بدی است.»مرد روزگاران ورزشهای باستانی میگوید: به نظرم الان جوانها به باشگاه میروند برای اینکه اندام ورزیده داشته باشند تا خودی نشان بدهند، تا وقتی راه میروند دستهایشان را از هم باز کنند و سرشان را بالا بگیرند در صورتی که یک پهلوان اول از همه فروتنی یاد میگیرد، اینکه با غرور راه نرود. فکر نمیکنم در هیچ کدام از این باشگاهها این درسها را به جوانان منتقل کنند، فقط به آنها میگویند آهنها را بلند کنند تا عضلههایشان بیرون بزند.» طالقانی از زمانهای قدیم میگوید که نوجوانها برای ثابت کردن اینکه بزرگ شدهاند و اجازه ورود به زورخانه را بهدست آورند، خودشان را به آب و آتش میزدند: «با هر قدیمی همصحبت شوید، یک دوره حتما ورزش باستانی کار کرده است. مخصوصا نوجوانها خیلی علاقه داشتند جایی در زورخانه داشته باشند و برای اثبات اینکه بزرگ شدهاند ترفندهایی به کار میبردند تا زودتر ریش دربیاورند و وارد زورخانه شوند.»
صاحب زنگ شدم، دیگر زورخانه نرفتم
پهلوان پایتخت از آداب و رسومی که در زورخانهها مرسوم بود میگوید که تمام آنها تواضع و فروتنی را افزایش میداد: «آموزش تواضع و مردانگی از همان دم در زورخانهها آغاز میشد. همین که ورودی زورخانه کوتاه بود، باعث میشد هرکس وارد آن میشود، سرش را خم کند و این تواضع بسیار ارزشمند بود. حتی نشستن دور گود زورخانه بر مبنای کسوت بود و این موضوع به جوانان درس احترام به بزرگتر میداد.» طالقانی بعد از انقلاب باوجود آنکه مقام نایب قهرمانی جام جهانی آمریکا را داشت، کشتی حرفهای را کنار میگذارد و وارد کشتی پهلوانی میشود و دوبار پهلوانی پایتخت را از آن خود میکند. چون پهلوان پایتخت صاحب زنگ میشود و هر وقت وارد زورخانه میشود، مرشد برای او زنگ میزند، دیگر به زورخانه نمیرود: «کسی که برای او زنگ میزنند باید سه خاصیت داشته باشد؛ یا سنش بالای 80 سال باشد، یا قهرمان جهان باشد، یا پهلوان پایتخت یا پهلوان کشور. بعد از اینکه پهلوان پایتخت شدم، دیگر زورخانه نرفتم چون گفتم اگر بروم برای من زنگ میزنند، در صورتیکه از من بزرگتر زیاد بود. برای همین گفتم این کار را نمیکنم و به قول زورخانهایها من خودم را شکستم و دیگر زورخانه نرفتم.»
راه زورخانهها را گم کردهایم
سرپرست پیشین فدراسیون ورزشهای پهلوانی و زورخانهای در ادامه از آمار زورخانههای کشور میگوید که حالا دیگر افراد کمی تمایل رفتن به آنجا را دارند: «در ایران حدود 750 زورخانه وجود دارد و حدود 160 زورخانه دیگر نیز در حال ساخت هستند اما عملا دیگر کسی زورخانه نمیرود. جایگاه زیبای زورخانه از بین رفته، اصلا در قدیم گفته میشد که زورخانه مسجد دوم است، آنقدر برای مردم ارزش و اهمیت داشت که همه با وضو به زورخانه میآمدند، شعرهایی که در زورخانهها خوانده میشد رزمی بودند نه بزمی زیرا زورخانه خود حماسه است؛ حماسهای که متاسفانه در حال فراموشی است.»
یک روز میرسد که باید به اصل خودمان برگردیم
همیشه دستش پر است از پروندهها و پوشههایی که هیچکدام مربوط به خودش نیست. میگوید بعد از ریاست در فدراسیون کشتی و سرپرستی فدراسیون ورزشهای پهلوانی و زورخانهای دیگر کار دولتی انجام نداده و به قول خودش نوکری مردم را میکند. محمدرضا طالقانی کشتی آزاد را از 15 سالگی آغاز کرد اما در سالهای نخستین انقلاب کشتی را رها کرد تا به کارهای اجرایی پس از انقلاب بپردازد. با این حال به دلیل علاقه زیادش به کشتی در سال 59 باردیگر وارد کشتی پهلوانی میشود و دو سال هم پهلوان پایتخت نام میگیرد. از اینکه فرهنگ پهلوانی و زورخانهای در حال فراموشی است ناراحت است و میگوید: «گود زورخانه جایگاه ناپاکان، چاپلوسان، خودنمایان، فخرفروشان، نابخردان وناجوانمردان نیست. گود زورخانه جای آیین باستانی، آیین جوانمردی، میهندوستی، فداکاری، نوعدوستی، راستی و امانتداری، چشمپاکی، خوشخلقی، خرد و فروتنی است. مردم انگار دیگر دنبال این چیزها نیستند. دیگر دنبال مرام و مسلک نمیروند. الان روزنامهها با مرامهای پهلوانی پُر نمیشوند چون خریدار ندارد؛ اما اشتباه میکنیم. یک روزی میرسد که باید به اصل خودمان برگردیم.»
باشگاههای بدنسازی؛ به جای زورخانههای قدیم
طالقانی زمانی را یادآوری میکند که هر محله برای خود زورخانهای داشت اما حالا دیگر باشگاههای بدنسازی جای زورخانهها را که زمانی مسجد دوم مردم بود پر کردهاند. او میگوید: «در هر محلهای زورخانه بود و هرکس میخواست از خانه بیرون بیاید صدای ضرب و نوای مرشد را میشنید. نه مثل الان که داخل هر محله چندین باشگاه بدنسازی است و از داخل آن صدای دوبس دوبس آهنگهای غربی بیرون میآید و به جای اینکه آهنگها رزمی باشند، بیشتر بزمی هستند و فقط حرف پهلوانی به جای مرام و مسلک زورخانهای باقی مانده که خیلی اتفاق بدی است.»مرد روزگاران ورزشهای باستانی میگوید: به نظرم الان جوانها به باشگاه میروند برای اینکه اندام ورزیده داشته باشند تا خودی نشان بدهند، تا وقتی راه میروند دستهایشان را از هم باز کنند و سرشان را بالا بگیرند در صورتی که یک پهلوان اول از همه فروتنی یاد میگیرد، اینکه با غرور راه نرود. فکر نمیکنم در هیچ کدام از این باشگاهها این درسها را به جوانان منتقل کنند، فقط به آنها میگویند آهنها را بلند کنند تا عضلههایشان بیرون بزند.» طالقانی از زمانهای قدیم میگوید که نوجوانها برای ثابت کردن اینکه بزرگ شدهاند و اجازه ورود به زورخانه را بهدست آورند، خودشان را به آب و آتش میزدند: «با هر قدیمی همصحبت شوید، یک دوره حتما ورزش باستانی کار کرده است. مخصوصا نوجوانها خیلی علاقه داشتند جایی در زورخانه داشته باشند و برای اثبات اینکه بزرگ شدهاند ترفندهایی به کار میبردند تا زودتر ریش دربیاورند و وارد زورخانه شوند.»
صاحب زنگ شدم، دیگر زورخانه نرفتم
پهلوان پایتخت از آداب و رسومی که در زورخانهها مرسوم بود میگوید که تمام آنها تواضع و فروتنی را افزایش میداد: «آموزش تواضع و مردانگی از همان دم در زورخانهها آغاز میشد. همین که ورودی زورخانه کوتاه بود، باعث میشد هرکس وارد آن میشود، سرش را خم کند و این تواضع بسیار ارزشمند بود. حتی نشستن دور گود زورخانه بر مبنای کسوت بود و این موضوع به جوانان درس احترام به بزرگتر میداد.» طالقانی بعد از انقلاب باوجود آنکه مقام نایب قهرمانی جام جهانی آمریکا را داشت، کشتی حرفهای را کنار میگذارد و وارد کشتی پهلوانی میشود و دوبار پهلوانی پایتخت را از آن خود میکند. چون پهلوان پایتخت صاحب زنگ میشود و هر وقت وارد زورخانه میشود، مرشد برای او زنگ میزند، دیگر به زورخانه نمیرود: «کسی که برای او زنگ میزنند باید سه خاصیت داشته باشد؛ یا سنش بالای 80 سال باشد، یا قهرمان جهان باشد، یا پهلوان پایتخت یا پهلوان کشور. بعد از اینکه پهلوان پایتخت شدم، دیگر زورخانه نرفتم چون گفتم اگر بروم برای من زنگ میزنند، در صورتیکه از من بزرگتر زیاد بود. برای همین گفتم این کار را نمیکنم و به قول زورخانهایها من خودم را شکستم و دیگر زورخانه نرفتم.»
راه زورخانهها را گم کردهایم
سرپرست پیشین فدراسیون ورزشهای پهلوانی و زورخانهای در ادامه از آمار زورخانههای کشور میگوید که حالا دیگر افراد کمی تمایل رفتن به آنجا را دارند: «در ایران حدود 750 زورخانه وجود دارد و حدود 160 زورخانه دیگر نیز در حال ساخت هستند اما عملا دیگر کسی زورخانه نمیرود. جایگاه زیبای زورخانه از بین رفته، اصلا در قدیم گفته میشد که زورخانه مسجد دوم است، آنقدر برای مردم ارزش و اهمیت داشت که همه با وضو به زورخانه میآمدند، شعرهایی که در زورخانهها خوانده میشد رزمی بودند نه بزمی زیرا زورخانه خود حماسه است؛ حماسهای که متاسفانه در حال فراموشی است.»
ارسال نظر