ماشین؛ اتومبیل
همیشه هم حافظه چیز خوبی نیست؛ از آن بدتر اینکه همیشه هم مقایسه ما را به جایی نمیرساند. اما هر دوی اینها گاهی به کار میآید اگر قصدی بیش از صرفا کارکردن و کار ارائه دادن داشته باشیم. اما اوضاع از چه قرار است که رفتیم سراغ کلی بافی و کلیشه گویی و از این قبیل فضاسازیهای ماشینی؟! چندماه پیش نمایشگاهی با عنوانِ «پیکان» به کیوریتوری-نمایشگاه گردانی- «فریدون آو» در گالری «آن» برپا شد و این هفته نمایشگاهی با عنوان «ماشین؛ اتومبیل» به کیوریتوری «حسین سلطانی» در گالری «شیرین». در نمایشگاه «آن» همه چیز؛ از تکه پارههای پیکان تا تبلیغات روزهای اول ورود این ماشین به بازار ایران دیده میشد و در نمایشگاه این هفته گالری «شیرین» هم از نقاشی تا مجسمه و ویدئو و عکس و خلاصه به قول خودشان همه دور هم جمع بودند.
همیشه هم حافظه چیز خوبی نیست؛ از آن بدتر اینکه همیشه هم مقایسه ما را به جایی نمیرساند.
اما هر دوی اینها گاهی به کار میآید اگر قصدی بیش از صرفا کارکردن و کار ارائه دادن داشته باشیم. اما اوضاع از چه قرار است که رفتیم سراغ کلی بافی و کلیشه گویی و از این قبیل فضاسازیهای ماشینی؟! چندماه پیش نمایشگاهی با عنوانِ «پیکان» به کیوریتوری-نمایشگاه گردانی- «فریدون آو» در گالری «آن» برپا شد و این هفته نمایشگاهی با عنوان «ماشین؛ اتومبیل» به کیوریتوری «حسین سلطانی» در گالری «شیرین». در نمایشگاه «آن» همه چیز؛ از تکه پارههای پیکان تا تبلیغات روزهای اول ورود این ماشین به بازار ایران دیده میشد و در نمایشگاه این هفته گالری «شیرین» هم از نقاشی تا مجسمه و ویدئو و عکس و خلاصه به قول خودشان همه دور هم جمع بودند. شاید چیزی که بیش از هرچیز در هردو این مجموعهها ذهن مخاطب را به خود مشغول میکند، سطح مواجهه کیوریتور و به تبعِ آن هنرمندان شرکتکننده در نمایشگاه با موضوع مورد نظرشان است. البته این مساله تنها مربوط به این نمایشگاهها نمیشود و گستره وسیعی از تجربههای هنرمندانِ ما در این سالها در رسانههای مختلف را در گالریها شامل میشود. میرویم به نمایشگاهی با عنوان تعطیلات با یکسری عکس از طبیعتگردی یک عده در
تعطیلاتشان مواجه میشویم. میرویم به «زدگی» با یک سری کار با پسوند «زدگی» -دریازدگی، گرمازدگی، مرگزدگی و ...- خلاصه اوضاع از این قرار است که موضوع برای بسیاری از کیوریتورهای هنرمند و هنرمندان کیوریتور چیزی در حد تصویرسازی واژگانی است. باور کنید که اگر کمی با دقت به اطرافمان نگاه کنیم، مواجهات عمیقتری با کلمات و مفاهیم مختلف میبینیم، مثلا خیلی وقتها همین عنوان نمایشگاهها را وقتی بر سردر بوتیکها یا فروشگاههای مختلف میبینیم، حداقل تاثیرش آن است که چیدمان ویترین و عنوان فروشگاه ما را به داخل آن میکشاند. بهطور مثال ما
برند معروفی در طراحی لباس داریم که اسم یک ماشین روی آن است؛ اما هرگز دیده نشده است که عکس آن ماشین را بر روی لباسهایش چاپ کند یا قطعات یدکی ماشین را روی لباس بیاورد. اول نوشتار عنوان شد که این حافظه و مقایسه همه جا هم به کار نمیآید، اما راستش را بخواهید یک سری فعالیتهای هنری به حدی سهلالوصول و عاری از هرگونه خلاقیت ذهنی به نظر میرسند که مخاطب گاهی با این سوال از نمایشگاه خارج میشود که آیا هنرمندان خلقکننده این آثار در این جامعه زندگی میکنند و آیا در همین جامعه هر از چندگاهی از در خانه بیرون میآیند و در کوچه و خیابان قدم میزنند؟ یا اگر قدم هم نمیزنند آیا در خانههایشان تلویزیون یا رایانه را از نظر میگذرانند؟ اگر میگذرانند که حتما هم میگذرانند پس چگونه به آفرینشها و مواجهاتی در این سطح قانع میشوند؟ بعد از همه این داستانها آیا باز هم حافظه به کار نمیآید و مقایسه بد است؟
ارسال نظر