یاسر میرزایی مرگ پاشایی دوباره موج برمی‌انگیزد. این بار نه اما از سوی طرفدارانی که به سوگ او نشستند، بلکه از سوی کاربران شبکه‌های مختلف اجتماعی که در برابر سخنرانی منتشرشده از یک استاد جامعه‌شناسی که واقعه مرگ پاشایی را به تحلیل نشسته‌ بود، واکنش‌های متفاوتی از خود نشان دادند. آنچه میان موج مرگ پاشایی و موج واکنش به تحلیل دکتر اباذری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، مشترک است، عمق اثرگذاری شبکه‌های اجتماعی است که این روزها، مردم و روشنفکران، عامی و متخصص را به خود مشغول کرده است.
ماجرا با اشتراک‌گذاری چندین و چندباره سخنرانی کوتاه دکتر اباذری در نشست «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ» شروع شد. این همایش که به همت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شده بود، به‌دنبال ارائه تحلیل‌های جامعه‌شناسانه از واقعه‌ای بود که حدود یک ماه پیش در تهران رخ داد و عده زیادی را شگفت‌زده کرد: مرتضی پاشایی، خواننده جوان موسیقی پاپ که در اثر بیماری سرطان جان خود را از دست داده بود، مردم زیادی را به خیابان آورد تا در مرگش سوگواری کنند؛ خواننده‌ای که اگرچه برخی از آثارش را صدا و سیمای ملی پخش کرده بود، اما برای بسیاری همچنان ناشناخته بود. قرین شدن این ناشناختگی و وقوع چنان سوگواری انبوهی، واقعه‌ای بود که ذهن‌های پرسشگر را به شنیدن تحلیل‌ها مشتاق می‌کرد. شاید انگیزه برگزاری نشست دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، پاسخ به همین نیازها بود.
اما آنچه این نشست را چنین به صدر خبرها و تایم‌لاین‌های شبکه‌های اجتماعی کشاند، شدت نیاز به شنیدن تحلیل‌های ارائه شده در آن نبود؛ چرا که داغ ماجرای مرگ پاشایی دیگر سرد شده بود، اما زبان تیز و گزنده دکتر اباذری در سخنرانی کوتاهش، بار دیگر مرگ پاشایی را سر زبان‌ها انداخت: مردم در برابر روشنفکران و روشنفکران در برابر مردم! این بیت‌الغزل تحلیل‌های مختلفی است که این روزها در شبکه‌های اجتماعی از سوی کاربرانی ارائه می‌شود که خود را از مردم یا روشنفکران می‌دانند. اگر مرگ پاشایی، بار اول مردم (یا بخشی از آنها) را به مثابه موجوداتی ناشناخته، سر زبان‌ها آورد و تحلیل‌های موج نخست سعی کرد علت این ناشناختگی و در نتیجه آن شگفتی واقعه سوگواری بزرگ را جست‌و‌جو کند؛ این بار تحلیلی گزنده از مرگ پاشایی، تحلیل‌ها را به دوگانه با مردم یا علیه‌شان تقسیم کرده است.
اما دکتر اباذری چه گفت که این چنین واکنش برانگیخت؟ او مدعی شد که موسیقی پاشایی مبتذل و بنابراین او نیز خواننده‌ای مبتذل است. مردمی نیز که چنین انتخابی را کرده‌اند، سلیقه‌ای مبتذل دارند. دلیل این ابتذال‌گرایی مردم نیز تلاش عده‌ای برای سیاست‌زدایی از جامعه است. این لب سخنان استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران است که شهرتش را پیش از این مرهون کلاس‌های متفاوتش در دانشکده علوم اجتماعی است.
واکنش‌ها به این سخنرانی طیف گسترده‌ای از نظرات را به وجود آورد. برخی در همان گام نخست سخنان او را سخیف خواندند و او را متهم به توهین به مردم ایران کردند. اولین واکنش از این جنس ، در همان جلسه نشست رخ می‌دهد؛ وقتی بلندگو را به یکی از دانشجویان حاضر می‌دهند تا سوالش را از استاد بپرسد و او با زبانی تند، استادش را متهم به در نظر نگرفتن سلیقه نسل خویش می‌کند و از او چنین نقد می‌کند که با تحلیلش به نسل او توهین کرده است. البته پاسخ استاد به دانشجو با لحنی این بار حتی گزنده‌تر این بود که صحبت نسل را پیش من نکنید. مساله ابتذال سلیقه شماست.
اما کسانی که حس کرده‌اند به آنها توهین شده است یا کسانی که این حس توهین را مجالی برای جذب مخاطبان دیده‌اند، فی‌الفور صفحه‌ای را در فیس‌بوک ساخته‌اند که عنوانش «ما از یوسف اباذری متنفریم» است. هرچند این صفحه هنوز مورد پسند تعداد زیادی قرار نگرفته است، اما اشتراک‌گذاری دائم آن نشان از حداقل دیده‌ شدن چندین و چند باره‌اش است.
در کنار چنین واکنش‌های تندی، واکنش‌های منفی‌ای نیز مشاهده شد که نشان از مخالفت جدی با روش و محتوای تحلیل دکتر اباذری داشت. مخالفت‌هایی که نوک پیکانشان توهین‌آمیز بودن یا خود را تافته جدابافته دانستن دکتر اباذری، بوده است.
اما طیف میانه‌رویی نیز در شبکه‌های اجتماعی وجود دارند که یکی به میخ زده‌اند و یکی به تخته. دکتر اباذری را استاد خطاب کرده‌اند و بعد از تشکر از آموزه‌های فراوانی که در کلاس‌های درسش گرفته‌اند، نقدی ملایم و گاه تند کرده‌اند که استاد اگرچه در فهم ماجرای پاشایی دقیقا به هدف زده است؛ اما بیانش می‌توانست ملایم‌تر باشد. برخی دیگر کمی فراتر رفته‌اند و گفته‌اند این تحلیل در آن سویش که رو به سیاست‌زداها دارد درست می‌گوید و آنجا که نگاهش به مردم است غلط است.
در مقابل این طیف میانه‌رو عده‌ای نیز پشت به پشت استاد داده اند و با این استدلال که حرف حق زبان سرخ می‌خواهد و این بیان در زبان ادبی نگنجد، دفاعی تمام‌عیار از سخنان جنجالی دکتر اباذری کرده‌اند.
آنچه در پی خواهد آمد نمونه‌هایی از واکنش‌های اظهار شده در شبکه‌های اجتماعی است که به صورت پابلیک منتشر شده است. خواننده احتمالا از خواندن آنها چنین نتیجه بگیرد که تکثر موجود در نظرات با آنچه در سخنرانی جنجالی بیان شده است، تعارضی عمیق دارد.
سعید حنایی کاشانی نوشته است(استاد فلسفه دانشگاه بهشتی. متن او شاید در نگاه اول بی‌ربط به‌نظر برسد، اما آن‌چنان هم بی‌ربط به موضوع نیست):
اندرز به روشنفکران: به هیچ‌کس اجازه ندهید نماینده شما باشد.
Advice to intellectuals: let no-one represent you.
تئودور آدورنو در سخنی نغز به «روشنفکران» اندرز می‌دهد که به هیچ کس اجازه ندهند سخنگو یا نماینده آنان باشد. این بی‌شک سخنی درست است، هنگامی که «روشنفکر» زنده باشد و چه بسیار می‌بینیم که روشنفکران زنده هم گاهی خاموشند و همه چیز از جمله قلع و قمع مخالفان را به دست پیروان و مریدان سپرده‌اند، اما چه کنیم با «روشنفکران مرده» که میراث‌شان در دست همگان است و هرکس به فراخور می‌تواند از آن سهمی ببرد. در دین یا ایدئولوژی‌های دولتی کار از این هم سخت‌تر است، آنجا دیگر همگان نیز نمی‌توانند سهمی از این نمایندگی و سخنگویی داشته باشند.
هیچ اندیشه‌ای نیست که پیروانش آن را تهی و قلب نکرده باشند. این را وقتی خود روشنفکر هم زنده است گاهی به چشم می‌بیند، اما همه مارکس نیستند که بگویند: «من مارکسیست نیستم». کاش خدا هم «روشنفکری زنده» بود که به کسی اجازه نمی‌داد «نماینده» او باشد! اما اگر او چنین می‌کرد، دیگر چگونه می‌خواست مومنان را بیازماید و بهشت و جهنمش را پر کند؟ مصیبتی است این زیستن!
عرفان خسروی با اشتراک‌گذاری ترانه‌ای ایتالیایی به نام کانفورمیست با اجرای جورجیو گابر نوشته است:
شاید به رغم نظر«دکتر اباذری»، چیزی که باید نگرانش باشیم فاشیسم نیست؛ بلکه فربه‌شدن دارودسته «همج الرعاع*» است.
اچ‌آر پرنیان نوشته است:
دو نکته برای دوستانی که زمینه بحث رو برای فهم ماجرا واجد اهمیت می‌دونند؛ درباره صحبت‌های یوسف اباذری
در تالار ابن‌خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، ۸ شب ۱۸ آذر ۱۳۹۳
1. انجمن جامعه‌شناسی ایران سرش درد نمی‌کند. حوصله دعوا ندارد. «همایش اعتدال» برگزار می‌کند و حتی در مقابل بازی داده نشدن توسط سیاست‌گذارانی که همه چیز را در توسعه اقتصادی دنبال می‌کنند نه سخنگوی توسعه اجتماعی و منتقد که پاسدار مذاکره است و به نقش خود به‌عنوان شرکت‌کننده جانبی جلسات هم‌اندیشی سیاست‌گذاران بسنده کرده است. از این رو است که در لیست میهمانان همایش‌هایش صدای مخالف، منتقد و عصبانی‌ چیزی نایاب است.
اباذری سخنران مدعو این گردهمایی نبود.
دلیلش را می‌شود در انتهای ماجرا دید؛ وقتی دکتر قانعی‌راد رئیس انجمن، مستاصل از تنش به وجود آمده به اتاق فرمان دستور می‌دهد کلیپ نهایی را «برای شادی روح مرحوم پاشایی» و احتمالا تسکین آلام حضار پخش کنند. (دقیقه 26 فایل صوتی)
حضورش به‌عنوان مستمع، برگزارکنندگان را مجبور به دعوتش به‌عنوان آخرین سخنران به بالای سن کرد.
نام بردنش از مهوش در همان ابتدای ماجرا و در ارجاع به سخنرانی دکتر قانعی‌راد - که آگاهانه از ذکر نام مهوش خودداری کرد و به تشییع جنازه وی بعد از تشییع «آیت‌الله‌العظمی بروجردی» و «جهان پهلوان تختی» به‌عنوان مراسم سومی که برای «یک خانم هنرمندی.» برگزار شد، اشاره کرد- خیلی زود نشان داد که میهمان ناخوانده از دایره کنترلی که با عدم دعوت به مراسم به دست می‌آید، خارج شده است. کنترل از دست رفته‌ای که حتی در پایان هم به‌‌رغم تلاش دکتر قانعی‌راد و دعوت به اینکه بیاید «خیلی یقه همدیگه رو نگیریم» (دقیقه 14 فایل صوتی) و دکتر نعمت‌الله فاضلی در توصیه به عدم ارائه تفسیری که امکان مذاکره را از بین ببرد (دقیقه 18 فایل صوتی)، برای ماله کشیدن بر صحبت‌های اباذری و برای برگرداندن اوضاع به روال ساکت و ساکن 4 ساعت گذشته همایش، به دست نیامد.
۲. سخنرانی اباذری دچار همان چیزی شده است که درباره‌اش حرف زد؛ سیاست‌زدایی.
صحبت‌های 13-12 دقیقه‌ای‌اش با گوشزد کردن این نکته آغاز می‌شود که مسائل اساسی به فراموشی سپرده شده‌اند و تا پایان آن، از مردم جز به توصیف ابتذال و افلاسی که گرفتارش شده‌اند (دقایق 3تا 5 فایل صوتی) و پرسش از اینکه «چرا مردم ایران به این فلاکت افتاده‌اند؟» سخن نمی‌گوید و ابدا نیامده تا ابله بودن مردم را فریاد بزند.
اما قسمت اول و اصلی‌ترین حرف‌های مربوط به سیاست‌زدایی و مسائل اساسی دست به گریبان کشور که با مثال ابتدایی سیستان بیان شد، در سایه قسمت دوم حرف‌ها و تشنج به وجود آمده در رفت و برگشت‌های بین اباذری و مستمعین از دست رفته، از محتوای سیاسی‌اش خالی شده و به دعوایی خاله‌زنکی تبدیل شده است.
به‌نظر می‌رسد آن تلقی ناموسی که موجبات بیرون زدن رگ گردن تحلیلگران و روشنفکران برای «مردم» شده، ناشی از جمله کلیدی خارج شده از متن است:«مردم ابله‌اند». (دقیقه 15 فایل صوتی) اباذری جمله خود را با بالا بردن دستش و اشاره به عکس بزرگ پشت سرش از مراسم تشییع پاشایی بیان کرد: «این مردم ابله‌اند» و با عصبانیت چندباری «این مردم» را تکرار کرد. مسلما توهین کرد و در ادامه به توهین خودش هم مفتخر بود. اما تفاوتی هست بین «مردم ابله‌اند» و «این مردم ابله‌اند». تفاوتی هست بین متن مکتوب و سخنرانی‌ای که تو صندلی‌ات را بچرخانی و با دست به مصداق بلاهتی که برمی‌شمری اشاره کنی.
۳. ولی راستی قضاوت آن‌ خیل منادیان اخلاق و مدافعان حق انتخاب سبک زندگی و آن روشنفکران طرفدار دموکراسی هویتی که غیرت‌شان عن‌قریب زبان همه را خواهد برید، در برخورد با تماشاچیان مشتاق و نفرت انگیز صحنه‌های اعدام و حدزنی، در فردای پس از ۳ تیر ۱۳۸۴ با رای‌دهندگان به احمدی‌نژاد، در غروب ۹ دی ۱۳۸۸، در ۲۲ بهمن‌ها و روز قدس‌ها، هنگام دیدن تصاویر نماز جمعه، در برخورد با عزاداری‌ها و یک میلیون نفری که اربعین پیاده از ایران راهی کربلا هستند و در مواجهه با هر «آن مردم»ای که سبک زندگی‌شان مخل سبک زندگی ایشان است، با طمانینه‌تر و مودبانه‌تر از اباذری بوده و خواهد بود؟
محمدحسین بادامچی که گویا فلسفه خوانده است متنی در وبلاگش نوشته و آن را در فیس‌بوک بازنشر داده است:
ظهور نسل پاشایی: ائتلاف ابتذال لیبرالی و عملگرایی دولتی علیه روشنفکری
1- ایران امروز ما شاهد ظهور نسلی ‌است که «روشنفکرستیز» است. گرچه تاریخ تولد من به گونه ایست که در میانه نسل «روشنفکرستایان» و نسل «روشنفکرستیزان» قرار گرفته‌ام و از این حیث به‌خوبی هر دو را درک می‌کنم و در جهانشان زیسته‌ام، اما همچون اباذری علاقه دارم تصریح کنم که از روشنفکرستیزی بیزارم و روشنفکری را جوهر و گوهر کمیاب و گمشده فرهنگ کنونی ایران می‌دانم.
۲- نسل پاشایی از آنجا که روشنفکرستیز است، سیاست ستیز است، اما این به آن معنا نیست که سیاسی نیست بلکه این نسل «سیاست زده» است. کنش سیاسی نسل پاشایی را فلسفه سیاسی نمی‌تواند تحلیل کند؛ بلکه تنها جامعه‌شناسی می‌تواند آن را توضیح دهد. این یعنی اینکه سیاست در نسل پاشایی «توده ای» و «موجی» عمل می‌کند و عقلانیت زدایی شده است.
3- سیاست در نسل پاشایی نه در رده افکار که در رده سلیقه‌ها طبقه‌بندی می‌شود و از این حیث فریب بزرگ جامعه مدنی لیبرال - سرمایه‌داری آمریکایی درباره «انتخاب آزاد» را به سلیقه سیاسی نیز سرایت می‌دهد. جامعه مدنی مصرفی لیبرال خود را فردگرا و آزاد تصور می‌کند؛ درحالی‌که منطق پشت تمامی کنشها یکسان است. جامعه مدنی لیبرال-سرمایه‌داری متاخر آمریکایی که امروز در ایران در قامت نسل پاشایی و به‌ویژه در شبکه‌های اجتماعی ظهور یافته است، یک انتخاب تحمیل شده، ولی رنگارنگ است. جامعه لیبرالی که در باطن خود کاملا توده‌ای و مهندسی شده عمل می‌کند: من آزادانه مد روز را انتخاب می‌کنم!
۴- دولت عملگرای حسن روحانی از دو جهت دولتی برآمده از نسل پاشایی است. اول اینکه نسل پاشایی یا همان جامعه توده‌ای لیبرال نوظهور ایرانی، بیش از هرچیز خواستار رفاه و آزادی مادی است. افزودن صفت مادی به آزادی از این رو است که آزادی در لذت جویی و تنعم است که موضوعیت دارد و نه هیچ یک از ابعاد دیگری از آزادی که در فلسفه سیاسی بحث می‌شود. آزادی مادی لیبرال کنونی شبیه آزادی خواهی روزمره گوسفندی است که آزادی را در مهیا بودن علف تازه و رفع موانع برای بهتر چریدن معنا می‌کند. دادن این نوع آزادی بهایی برای دولت‌ها و حکومت‌ها ندارد؛ بلکه برعکس فوایدی هم برای آن مترتب است. ایدئولوژی‌زدایی دولت روحانی و برنامه ادغام در جامعه جهانی تنها در میان نسل پاشایی است که مقبولیت و مشروعیت تام و تمام دارد.
5- دولت روحانی اما از حیثی دیگر نیز متکی به نسل پاشایی است و آن مدیریت توده‌ای و موجی افکار عمومی است که به‌طور پنهان توسط دولت او انجام می‌شود. گرچه محمود احمدی‌نژاد رأی 88 خود را تا حدود زیادی مدیون همین شیوه مدیریت افکار عمومی بود؛ اما روحانی از این شیوه به‌طور پی‌در‌‌پی برای پیشبرد مقاصد خود استفاده می‌کند. تجلی کامل این شیوه دولت در ابتدای دولت و برای کسب رأی و بازی با مهره‌های هاشمی و عارف و قیمت دلار و در قصه استیضاح وزیر علوم و مسأله بورسیه‌های غیرقانونی و موج محصول آن و در همین اواخر مسأله اسیدپاشی و طرح امر به معروف مجلس (که این آخری با عکس‌العمل لاریجانی‌ها متوقف شد) قابل پیگیری است.
از جهتی دیگر نیز در نسبت با سیاست‌زدایی به‌نظر می‌رسد تعارضی درون نظام شکل گرفته است. مسوولینی بیشتر با صبغه اصولگرایی همگام با دولت با دامن زدن به سینمای ‌هالیوودی و ورزش و برنامه‌های فرهنگی عامه پسند - آگاهانه یا ناآگاهانه- قدمی بزرگ در سیاست‌زدایی برداشته‌اند و از سوی دیگر جناحی انقلابی و هنوز متاثر از گفتمان امام و آیت‌الله خامنه‌ای به جای لاپوشانی مسائل اساسی سعی در احیای اندیشه و عقلایت و آزاداندیشی در جامعه و نسل جدید دارند.
6- جامعه امروز ایران بیش از هرچیز و بیش از هرزمان دیگر نیازمند عقلانیت و روشنفکری است. مرز روشنفکری با تنفس بسته در فضای آکادمیک، با پژوهشگری و تحقیقات بی‌خاصیت پژوهشگاهی، با جزمیت روشنگری مآبانه و با تلاش‌های غیرفکری برای حذف حریفان فکری روشن است.
یاعلی
«میلاد. ام‌ای» نوشته است:
چندش آور تر از لحن سخنان آقای اباذری اون دوستانی هستند که برای دفاع از صحبت‌های ایشون شروع کردند تو فیس بوک عکس گذاشتن از انواع ناهنجاری‌های ملت، مثلا عکس آشغال ریختن مردم در طبیعت یا موتور سوار در پیاده‌رو و هی میگن: «بفرمایید بعد میگید فحش ندید!»
اینا رو دیگه چیکار کنیم؟
مصطفی رضوانی نوشته است:
اگر صحبت‌های یوسف اباذری همین یک خاصیت را داشته باشد که مستند «ماهی‌ها در سکوت می‌میرند» هر چه بیشتر منتشر و دیده شود، بس است.
امین دهداریان نوشته است:
وقتی حرف قابل تاملی می‌زنی، حتی اگر کاملا درست و منطقی باشد، اگر لحن و کلماتت شایسته مفاهیمی که به آنها می‌پردازی نباشد، درستی و قابل‌تامل بودن حرف‌هایت در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرند.
دیگر کسی فکر نمی‌کند که سابقه و تحصیلات و تخصصت چیست، همه به‌دنبال مثال نقض برای حرف‌هایت می‌گردند. کسی دنبال «ارتباط منطقی» بین مثال‌ها و استدلال‌هایت نمی‌گردد، مثال‌هایت را همچون فخرفروشی به مخاطب برمی‌شمارند، چون با لحن و کلامت پیش از هر چیز «بعد احساسی» مخاطبت را فعال کرده‌ای. کلمات ناآشنا یا تخصصی‌ات مسلما سرنخی برای مطالعه بیشتر برای مخاطب نیستند، بهانه‌ای هستند برای گزافه‌گو و روشنفکرنما خواندن تو و البته بدنام ساختن اسامی و اصطلاحاتی که تو به آنها پرداخته‌ای. اصلا اگر تا دیروز تو را نمی‌شناختند، از امروز با تو مشکل «شخصی» دارند.
اینها درس بزرگی است برای جدا ندیدن محتوا از فرم و موقعیت بیان آن، مخصوصا اگر داعیه آموزش و آموزگاری داشته باشی.
«علی.ع» نوشته است:
مردی که حقی بر گردن جامعه‌شناسی ایران دارد را نمی‌شود با ۱۴۰ کاراکتر یک توئیت نقد کرد.
یک آدم دود چراغ‌خورده‌ای که به شهادت اکثر اون‌هایی که در ایران علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی خوندند در طول این ده، پانزده سال حقی به گردن دانشجوهای این مملکت و تفکر انتقادی داره، در انتهای یک جلسه سخنرانی درباره یه خواننده پاپ صحبت می‌کنه. تعداد حاضران در اون جلسه به دشواری به بیشتر از صد نفر می‌رسیده و چند سخنران قبل از او درباره پدیده خواننده پاپ صحبت کرده ‌بودند. بدون در نظر گرفتن اقتضائات و فضای اون جلسه و گفت‌وگوهای رد و بدل شده پیش از سخنرانی آخر، صدای آقای جامعه‌شناس روی شبکه‌های اجتماعی قرار می‌گیره و یک‌دفعه تعداد مخاطب‌ این گفته‌ها از صد نفر می‌رسه به صدهزار نفر.
مطمئن هستم اگه آقای اباذری می‌دونست که حرف‌هاش ممکنه از بستر دانشگاه و اون میزگرد تخصصی با مقتضای خاص خودش خارج بشه و به اطلاع مخاطب انبوه برسه، طمأنینه بیشتری به خرج می‌داد و از لحن و واژه‌ها و تعابیر متفاوتی برای بیان مقصودش استفاده می‌کرد. همون‌طور که در موسم انتخابات میشه آقای اباذری رو توی خیابون‌ها دید که در صحبت با مردم لحن متفاوتی داره و از رأی به نامزد دموکراسی‌خواه‌تر برای کاهش رنج مردم و بسط خیر عمومی دفاع می‌کنه.
من نه با تعابیری که ایشون برای مخاطب قرار دادن مردم استفاده کرد موافق‌ام نه با بخشی از محتوای صحبت‌ها. به نظرم آقای اباذری عاملیت مردم در شکل دادن به موسیقی پاپ رو در نظر نمی‌گیره، هم از منظر تئوری و هم تاریخی اروپامحوره و با تقسیم مردم به پاشایی‌دوست/بتهوون‌دوست کمکی به پروسه دموکراسی‌خواهی در ایران نمی‌کنه. درباره سیاست‌زدایی در عرصه عمومی نهیب درستی می‌زنه اما به نظرم مثال‌هایی که انتخاب می‌کنه دقیق نیستند. «ابله» خواندن مردم هم به باورم نتیجه‌ای جز تشدید گسست‌ها و ساختن دوگانه‌های ایدئولوژیک و کاذب نداشته باشه.
اما وظیفه خودم می‌دونم - هم به‌عنوان یه شاگرد، هم کسی که دغدغه علوم اجتماعی مملکت رو داره - که با نوشتن تحلیل‌ و نقد همدلانه، روی بحث‌هایی که درباره اباذری میشه تاثیر بگذارم و از گسست بیشتر ایشون و مردم و از دست رفتن سرمایه اجتماعی‌ جلوگیری کنم. این رو وظیفه اخلاقی، دانشگاهی و حتی سیاسی می‌دونم که تلاش کنیم به جای توئیت‌های ۱۴۰ کاراکتری و شستن آقای جامعه‌شناس و پهن کردن‌ش روی دیوار، پل‌های خراب‌شده بین او و مخاطب رو ترمیم کنیم و نگذاریم اعتماد اجتماعی بیش از این از دست بره. اون هم در مملکتی که متاسفانه عبارت «روشن‌فکر» به شکل فزاینده‌ای بار منفی پیدا کرده.
آقای اباذری از استادهای خوش‌نام و بادانش و خلاق مملکته. همین خصوصیت‌ها مسوولیت او رو در قبال صحبت‌هاش بیشتر می‌کنه. به‌عنوان یک شاگرد کوچک، امیدوارم که از این جایگاه نه برای جدا کردن مردم به خوب‌ها و بدها؛ بلکه در جهت بسط ایده‌های دموکراسی‌خواهانه و ترویج گفت‌وگوی انتقادی استفاده بشه.
* طبقه پست و فرومایه