نقد طنزپردازی مردم در حوادث بزرگ از زبان پوریا عالمی روزنامه نگار و طنزنویس
وقتی طنز به کمک ما میآید
هدی احمدی سقوط هواپیما، سخنان رئیسجمهور، گروگانگیری، تصادف، آتشسوزی و بسیاری از حوادث تلخی که شاهدش هستیم به فاصله کوتاهی در جامعه به طنز و لطیفه در قالب پیامک یا انتشار در صفحههای مجازی تبدیل میشود. حال نکتهای که تامل ما را بر میانگیزد این است که چرا و چگونه غمبارترین مسائل به خندهدارترین آنها تبدیل میشود. پوریا عالمی در «دنیای اقتصاد» با طنزهایش شما را به خود خوانده است؛ اما این بار قرار نیست برایتان طنز بنویسد، بلکه بهعنوان یک طنزنویس ریشه طنزگویی عامه مردم را میکاود و بازگوی طعم گسی است که از بطن یک جامعه برمیخیزد.
هدی احمدی سقوط هواپیما، سخنان رئیسجمهور، گروگانگیری، تصادف، آتشسوزی و بسیاری از حوادث تلخی که شاهدش هستیم به فاصله کوتاهی در جامعه به طنز و لطیفه در قالب پیامک یا انتشار در صفحههای مجازی تبدیل میشود. حال نکتهای که تامل ما را بر میانگیزد این است که چرا و چگونه غمبارترین مسائل به خندهدارترین آنها تبدیل میشود. پوریا عالمی در «دنیای اقتصاد» با طنزهایش شما را به خود خوانده است؛ اما این بار قرار نیست برایتان طنز بنویسد، بلکه بهعنوان یک طنزنویس ریشه طنزگویی عامه مردم را میکاود و بازگوی طعم گسی است که از بطن یک جامعه برمیخیزد. در گفتوگو با پوریا عالمی روزنامهنگار و طنزنویس به تشریح این پدیده پرداختیم... ؟
همین چند روز قبل هموطنانمان را در یک سانحه هوایی از دست دادیم. این حادثه ممکن بود برای من و شمایی که قرار بود با هواپیمایی به مقصد برویم رخ بدهد؛ اما مردم برای هم از این واقعه جوک ساختند و برای هم اس.ام.اس کردند. دلیل گرایش مردم به طنز در یک جامعه را چه میدانید؟
نمونههایی مشابه بیابیم و ببینیم دیگران چه رفتاری نشان دادند و «مردم ما» چه رفتاری بروز دادند. ما از احوال همه مردم جهان خبر نداریم که خودمان را مرتب با مردم جهان مقایسه میکنیم. مثل تصوری که از تمیزی کشورهای دیگر وجود دارد؛ طوری که آدم خیال میکند هیچوقت برقشان نمیرود و هیچوقت آشغال بیرون نمیریزند و موش و سوسک و پشه هم ندارند. چون تصور ما وقتی محدود به تصویری است که از سینما و تلویزیون دیگران میبینیم، تصوری مخلوط است با آرمانشهری که خردهخرده در ذهن ساختهایم. وقتی مواجهه ما با جهان نزدیکتر میشود، یعنی به خارج سفر میکنیم یا سفر تفریحی خارجیمان را از توریستی به اقامتی تبدیل میکنیم و کمکم به جای اماکن توریستی پاستوریزه به مشاهده و اقامت در محلههایی که زندگی واقعی در آن جریان دارد میرسیم، کمکم این نوع مرزبندی و این نوع مقایسه دست بالایی دست پایینی را با احتیاط بیشتری انجام میدهیم.
یعنی میگویید ما مغلوب تصویری نادرست از زندگی مردم دیگر میشویم و بعد خودمان را با آن تصویر نادرست مقایسه میکنیم؟
در واقع حرف من این است که ما در مواجهه با واکنشی اجتماعی، «مسالهای اجتماعی» را میبینیم؛ اما حس وطندوستی یا حس غرور فردی و ملی ما اجازه نمیدهد با موضوع به صورت عینی برخورد کنیم. پس وقتی سوال مطرح میکنیم بهطوری کلمات را میچینیم که مشخص باشد جای ما - بهعنوان ناظر - با مردم ما - بهعنوان فاعل - بسیار متفاوت است. خود این مساله - که ما در طرح سوال مرزبندی نامحسوس اما معینی لحاظ میکنیم تا ننگ رفتار عمومی را انگ شخصی نکنیم - مسالهای است که میتوان مفصل دربارهاش اندیشید و به اندازه دربارهاش حرف زد.
با این اوصاف اگر دستهبندی مغلطهساز «مردم ما» را از سوال برداریم، راحتتر میشود به سوال نگاه کرد.
خب در همه جای دنیا به بسیاری از اتفاقات نوعی واکنش جبرانی وجود دارد که ایران هم از آن مستثنی نیست؛ اما چرا در قالب طنز آن هم بسیار فراگیر؟ به نظر میرسد این نوعی محدودیت است که مردم برای بیان حرفهایشان احساس میکنند. قبل از بررسی مواجهه جمعی شاید بهتر باشد به مواجهه فردی با مسائل توجه کرد. یعنی وقتی ما در موقعیتی قرار میگیریم که احساس ضعف میکنیم شروع به تخفیف دادن مساله و در نهایت تحقیر کردن موضوع میپردازیم. البته این فرمولی عمومی و برای همه واکنشهای فردی نیست؛ اما در خیلی از موارد وقتی به هر نحوی فرد احساس ضعف کند و مطمئن باشد کاری از دستش برنمیآید، اما از طرفی نسبت به موضوع گارد مشخصی هم دارد، شروع میکند به دستپایین نشان دادن و بیاهمیت جلوه دادن موضوع. مثالهای سادهاش اینکه وقتی ما در مواجهه با آدم قویتر - چه جسمی،چه موقعیتی - قرار میگیریم و حس میکنیم حقمان به شکلی دارد خورده میشود،اگر نتوانیم پاسخ مناسب بدهیم و چون حس ضعف در ما قالب شده است، در ذهنمان شروع میکنیم از اهمیت مساله به خودمان تخفیف میدهیم. مثلا طرف رئیس بزرگ است یا زورگیر. در ذهنمان میگوییم آقا را باش، گول پولش را خورده یا گول زورش را خورده.
بنابراین شما بهعنوان یک طنزنویس که بسیاری از مسائل را که شاید نتوان صریح مطرح کرد در قالب طنز میآورید، معتقد هستی که مردم زمانی که در محدودیت هستند و نمیتوانند مستقیم حرفشان را بزنند آن را در قالب طنز بیان میکنند تا شاید فشار را از دوششان کم کنند؟
واقعیت این است که طرف گول زور و پولش را نخورده. این ماییم که داریم با طرح «مساله بیاهمیت» به شکل مضحک، مساله اصلی را عمدی فراموش میکنیم. این نوعی مضحک کردن مسالهای جدی است که ما توانایی حل کردن آن را نداریم. پس مساله را تبدیل به مضحکه میکنیم تا بتوانیم با آن کنار بیاییم. مثال ساده دیگر مواجهه ما با مرگ عزیزانمان است. برای کنار آمدن با مرگ آنان شروع میکنیم خاطرات خندهدارشان را در ذهن پیدا کردن و آن را برای دیگران یا خودمان تعریف کردن؛ این موضوع نیز به شکلی ساختن مساله فرعی و بیاهمیت برای فراموش کردن خودساخته وجه تراژیک قضیه است. اینطوری است که کمدی به کمک ما میآید تا با تراژدی کنار بیاییم.شاید با این دید بتوان کمی عمومیتر نگاه کرد و رفتار جمعی را نیز نگریست.پس شاید بتوان گفت که اگر بخشی از جامعه بخواهد رفتاری نشان بدهد که کوتاه آمدن معنی ندهد و از طرفی دیگر بخواهد رفتارش هم خاصیت تدافعی و مرهمدهنده داشته باشد - یعنی ذهنش را توجیه کند که بیکار ننشسته و دست روی دست نگذاشته - و هم خاصیت تهاجمی - یعنی ذهنش را ارضا کند که با مضحکه کردن مسائل و رفتار فکاهی با موضوعات جدی، رفتار اعتراضی نشان داده - دست به ساخت جوک میزند.
پس این را میتوانیم نوعی آسیب قلمداد کنیم که برگرفته از لایههای زیرین و آسیبپذیر جامعه است؟البته این فرمول یکسانی برای مشاهده رفتار اجتماعی یا بررسی ساخت و پدیدارشناسی جوکها نیست.
با چنین رویکردی میتوان با بررسی جوکها و ریشهیابی ساخت بسیاری از آنان، بررسی کرد که در چه دورهها و بزنگاههایی از تاریخ، جامعه دچار انقباض بوده و این انجماد را با تحقیر مسائل جدی، تخفیف مشکلات و مضحکه ساختن فجایع تسکین داده است.
با این رویکرد شاید بتوان با مقایسه رفتار عمومی دو جامعه مختلف، میزان آزادیهای بیانی و رفتاری هر جامعه را بررسی کرد.
اگر هم بخواهیم یک دفعه برای جامعه نسخه بپیچیم، میتوان گفت که در جوامعی که جامعه از آزادیهای معین با اندازه مشخص استفاده میکند، از یک جایی به بعد، مردم همه مشکلات را به پای قدرتها و حاکمیتها مینویسند و از آن سو همه موفقیتها را موفقیتهای فردی لحاظ میکنند. یعنی همه تصادفها و سقوطها و آتشسوزیها به پای دولت و قدرت نوشته میشود؛ اما مثلا فرود هواپیما با یک چرخ باز نشده، تمام و کمال به نام یک خلبان زده میشود. و این باریکی مرز تراژدی و کمدی را نشان میدهد. خلبانی که اگر سقوط کند، ردای بیکفایتی را صددرصد به دوش دولت و قدرت میاندازیم و اگر همان خلبان با یک چرخ بسته بنشیند قبای کفایت و درایت را فقط بر تن او میپوشانیم.
همین چند روز قبل هموطنانمان را در یک سانحه هوایی از دست دادیم. این حادثه ممکن بود برای من و شمایی که قرار بود با هواپیمایی به مقصد برویم رخ بدهد؛ اما مردم برای هم از این واقعه جوک ساختند و برای هم اس.ام.اس کردند. دلیل گرایش مردم به طنز در یک جامعه را چه میدانید؟
نمونههایی مشابه بیابیم و ببینیم دیگران چه رفتاری نشان دادند و «مردم ما» چه رفتاری بروز دادند. ما از احوال همه مردم جهان خبر نداریم که خودمان را مرتب با مردم جهان مقایسه میکنیم. مثل تصوری که از تمیزی کشورهای دیگر وجود دارد؛ طوری که آدم خیال میکند هیچوقت برقشان نمیرود و هیچوقت آشغال بیرون نمیریزند و موش و سوسک و پشه هم ندارند. چون تصور ما وقتی محدود به تصویری است که از سینما و تلویزیون دیگران میبینیم، تصوری مخلوط است با آرمانشهری که خردهخرده در ذهن ساختهایم. وقتی مواجهه ما با جهان نزدیکتر میشود، یعنی به خارج سفر میکنیم یا سفر تفریحی خارجیمان را از توریستی به اقامتی تبدیل میکنیم و کمکم به جای اماکن توریستی پاستوریزه به مشاهده و اقامت در محلههایی که زندگی واقعی در آن جریان دارد میرسیم، کمکم این نوع مرزبندی و این نوع مقایسه دست بالایی دست پایینی را با احتیاط بیشتری انجام میدهیم.
یعنی میگویید ما مغلوب تصویری نادرست از زندگی مردم دیگر میشویم و بعد خودمان را با آن تصویر نادرست مقایسه میکنیم؟
در واقع حرف من این است که ما در مواجهه با واکنشی اجتماعی، «مسالهای اجتماعی» را میبینیم؛ اما حس وطندوستی یا حس غرور فردی و ملی ما اجازه نمیدهد با موضوع به صورت عینی برخورد کنیم. پس وقتی سوال مطرح میکنیم بهطوری کلمات را میچینیم که مشخص باشد جای ما - بهعنوان ناظر - با مردم ما - بهعنوان فاعل - بسیار متفاوت است. خود این مساله - که ما در طرح سوال مرزبندی نامحسوس اما معینی لحاظ میکنیم تا ننگ رفتار عمومی را انگ شخصی نکنیم - مسالهای است که میتوان مفصل دربارهاش اندیشید و به اندازه دربارهاش حرف زد.
با این اوصاف اگر دستهبندی مغلطهساز «مردم ما» را از سوال برداریم، راحتتر میشود به سوال نگاه کرد.
خب در همه جای دنیا به بسیاری از اتفاقات نوعی واکنش جبرانی وجود دارد که ایران هم از آن مستثنی نیست؛ اما چرا در قالب طنز آن هم بسیار فراگیر؟ به نظر میرسد این نوعی محدودیت است که مردم برای بیان حرفهایشان احساس میکنند. قبل از بررسی مواجهه جمعی شاید بهتر باشد به مواجهه فردی با مسائل توجه کرد. یعنی وقتی ما در موقعیتی قرار میگیریم که احساس ضعف میکنیم شروع به تخفیف دادن مساله و در نهایت تحقیر کردن موضوع میپردازیم. البته این فرمولی عمومی و برای همه واکنشهای فردی نیست؛ اما در خیلی از موارد وقتی به هر نحوی فرد احساس ضعف کند و مطمئن باشد کاری از دستش برنمیآید، اما از طرفی نسبت به موضوع گارد مشخصی هم دارد، شروع میکند به دستپایین نشان دادن و بیاهمیت جلوه دادن موضوع. مثالهای سادهاش اینکه وقتی ما در مواجهه با آدم قویتر - چه جسمی،چه موقعیتی - قرار میگیریم و حس میکنیم حقمان به شکلی دارد خورده میشود،اگر نتوانیم پاسخ مناسب بدهیم و چون حس ضعف در ما قالب شده است، در ذهنمان شروع میکنیم از اهمیت مساله به خودمان تخفیف میدهیم. مثلا طرف رئیس بزرگ است یا زورگیر. در ذهنمان میگوییم آقا را باش، گول پولش را خورده یا گول زورش را خورده.
بنابراین شما بهعنوان یک طنزنویس که بسیاری از مسائل را که شاید نتوان صریح مطرح کرد در قالب طنز میآورید، معتقد هستی که مردم زمانی که در محدودیت هستند و نمیتوانند مستقیم حرفشان را بزنند آن را در قالب طنز بیان میکنند تا شاید فشار را از دوششان کم کنند؟
واقعیت این است که طرف گول زور و پولش را نخورده. این ماییم که داریم با طرح «مساله بیاهمیت» به شکل مضحک، مساله اصلی را عمدی فراموش میکنیم. این نوعی مضحک کردن مسالهای جدی است که ما توانایی حل کردن آن را نداریم. پس مساله را تبدیل به مضحکه میکنیم تا بتوانیم با آن کنار بیاییم. مثال ساده دیگر مواجهه ما با مرگ عزیزانمان است. برای کنار آمدن با مرگ آنان شروع میکنیم خاطرات خندهدارشان را در ذهن پیدا کردن و آن را برای دیگران یا خودمان تعریف کردن؛ این موضوع نیز به شکلی ساختن مساله فرعی و بیاهمیت برای فراموش کردن خودساخته وجه تراژیک قضیه است. اینطوری است که کمدی به کمک ما میآید تا با تراژدی کنار بیاییم.شاید با این دید بتوان کمی عمومیتر نگاه کرد و رفتار جمعی را نیز نگریست.پس شاید بتوان گفت که اگر بخشی از جامعه بخواهد رفتاری نشان بدهد که کوتاه آمدن معنی ندهد و از طرفی دیگر بخواهد رفتارش هم خاصیت تدافعی و مرهمدهنده داشته باشد - یعنی ذهنش را توجیه کند که بیکار ننشسته و دست روی دست نگذاشته - و هم خاصیت تهاجمی - یعنی ذهنش را ارضا کند که با مضحکه کردن مسائل و رفتار فکاهی با موضوعات جدی، رفتار اعتراضی نشان داده - دست به ساخت جوک میزند.
پس این را میتوانیم نوعی آسیب قلمداد کنیم که برگرفته از لایههای زیرین و آسیبپذیر جامعه است؟البته این فرمول یکسانی برای مشاهده رفتار اجتماعی یا بررسی ساخت و پدیدارشناسی جوکها نیست.
با چنین رویکردی میتوان با بررسی جوکها و ریشهیابی ساخت بسیاری از آنان، بررسی کرد که در چه دورهها و بزنگاههایی از تاریخ، جامعه دچار انقباض بوده و این انجماد را با تحقیر مسائل جدی، تخفیف مشکلات و مضحکه ساختن فجایع تسکین داده است.
با این رویکرد شاید بتوان با مقایسه رفتار عمومی دو جامعه مختلف، میزان آزادیهای بیانی و رفتاری هر جامعه را بررسی کرد.
اگر هم بخواهیم یک دفعه برای جامعه نسخه بپیچیم، میتوان گفت که در جوامعی که جامعه از آزادیهای معین با اندازه مشخص استفاده میکند، از یک جایی به بعد، مردم همه مشکلات را به پای قدرتها و حاکمیتها مینویسند و از آن سو همه موفقیتها را موفقیتهای فردی لحاظ میکنند. یعنی همه تصادفها و سقوطها و آتشسوزیها به پای دولت و قدرت نوشته میشود؛ اما مثلا فرود هواپیما با یک چرخ باز نشده، تمام و کمال به نام یک خلبان زده میشود. و این باریکی مرز تراژدی و کمدی را نشان میدهد. خلبانی که اگر سقوط کند، ردای بیکفایتی را صددرصد به دوش دولت و قدرت میاندازیم و اگر همان خلبان با یک چرخ بسته بنشیند قبای کفایت و درایت را فقط بر تن او میپوشانیم.
ارسال نظر