دورترین نقطه جهان

زینب مرتضایی فرد

این اقیانوس برخلاف نامش اصلا آرام نیست، احتیاط کنید یا نه هم فرقی ندارد. همین که آن را دست بگیرید و ورق زدنش را شروع کنید غرق می‌شوید، البته کاملا مطمئن هستم که از این غرق شدن نهایت لذت را خواهید برد. مثل من که بعد از چند سال شعر نخواندن و فاصله گرفتن از شعر معاصر در «اقیانوس آرام» علیرضا بهرامی شاعرِ روزنامه نگار غرق شدم.

 

 

آشنایی تصادفی من و «اقیانوس آرام» بعد از یک بار خواندن سروده‌های بهرامی به پیوندی عمیق بدل شد؛ آنقدر که می‌توانم بگویم بارها سوار کشتی‌ها شده‌ام، پا به قطارها گذاشته، جاده‌های بی شماری را قدم زده‌ام و حالا انسان‌های بی شماری را در سراسر جهان می‌شناسم؛ انسان‌هایی که دردهایشان از زبان یک شاعر روزنامه‌نگار که شک ندارم داستان و تصویر را هم به‌خوبی می‌شناسد، لابه‌لای سطرهای به ظاهر ساده این کتاب منعکس شده است. بهرامی دنیا را نه فقط از پشت میز کارش، بلکه با چشم هایش می‌بیند.

راهی سفر می‌شود و این فرصت را در اختیار ما هم قرار می‌دهد که در روزگار شعرهای پشت میزی، جهان تازه‌ای را تجربه کنیم. در واقع این شاعر است که کشتی‌ها و قطارهای بی‌شماری را سوار می‌شود و مسیرهای زیادی را پیاده طی می‌کند، انسان‌های زیادی را می‌بیند، می‌شناسد و درباره‌شان می‌نویسد تا منِ خواننده در میان تصاویر بی‌شماری که او در شعرش ارائه می‌کند، جهانی را که دیده است، جست‌و‌جو کرده، با چشم‌های خودم به تماشایشان بروم. ترس‌ها، تردیدها، عشق‌ها و جنگ‌ها در این کتاب همه مرزهای جغرافیایی را می‌پیمایند و می‌رسند به انسان امروز، انسانی که هرچند مدام با زمان و مکان درگیر است، هرچند خواه ناخواه اسیر جغرافیای خود است، اما دردهایش و از همه مهم‌تر درد تنهایی‌اش فراتر از همه این مرزهاست:

«چه خوب که ماهی/ مرز نمی‌شناسد/ حلزون/ درد نمی‌کشد/ پروانه/ فکر نمی‌کند/ چه خوب که خدا/ به باد/ شاخ نداد/ جاده هیبت ندارد/ درد دیدنی نیست... »

یا:

«نمی دانم/ این چه اصراری است/ که هر شب/ با جیب‌های پر از عشق/ بخوابیم/ هر روز صبح/ به هم لبخند بزنیم،/ روزنامه بخریم/ و بگوییم:/ همه چیز مرتب است؟»

یا «رودخانه» که پر است از تردیدهای ما وقتی حس شکست همراهی‌مان می‌کند، وقتی میان همه مسیرها دست به انتخاب دیگری زده‌ایم و تنهایی سایه به سایه‌مان می‌آید:

«رودخانه/ تازه فرو افتاده است/ ماهی‌ها رفته‌اند/ حباب‌ها/ لای شیارهای لجن می‌پلکند/ تکلیف من چیست/ که نه با ماهی‌ها رفته‌ام/ و نه مثل قورباغه‌های مغموم/ به تولید مثل امیدوارم/ من یک کشتی بودم/ کشتی ها/ مغرورانه می‌روند و می‌آیند/ حتی غرق شدنشان پر سر و صداست/ بادبان من اما/ از بخت بد/ در یک بطری باز شده بود/ ...»

عاشقانه‌های بهرامی هم ساده و تاثیرگذارند و بر خلاف ظاهر ساده شان درون پیچیده‌ای دارند.