من با شعر زندگی می‌کنم

یاسین نمکچیان

واهه آرمن از شاعران نام آشنای ایران است که سال‌ها پیش با انتشار کتاب «بالهایش را کنار شعرم جا گذاشت و رفت» نامش را به‌عنوان چهره‌ای جدی در ادبیات معاصر ایران به تثبیت رساند. اگرچه این شاعر پیش از انتشار آن کتاب، آثاری را به زبان ارمنی منتشر کرده بود اما با نخستین مجموعه شعرش به زبان فارسی توانست مخاطبان بسیاری را جذب کند و انتشار کتاب‌های بعدی شاعر هم باعث شد تا اقبال عمومی مخاطبان به شعر او پررنگ تر شود. وی علاوه بر شعر، در عرصه ترجمه هم فعال است و تاکنون آثار زیادی از شاعران ارمنی را ترجمه و منتشر کرده است.اخیرا مجموعه شعر تازه این شاعر با عنوان «جان‌های شیفته» توسط نشر چشمه به بازار کتاب آمد و در مدت زمان کوتاهی به چاپ دوم رسید.کتاب دیگر این شاعر با عنوان «اسب‌ها در خواب شاعران را سواری می‌دهند» هم در همین روزها جزو پرفروش‌های بازار کتاب بوده است.در روزگاری که کتاب‌های شعر از لحاظ فروش وضعیت مناسبی ندارند،آثار واهه آرمن با اقبال عمومی روبه‌رو‌ می‌شود. دلیل این اتفاق سوال کلیدی این مصاحبه است که می‌خوانید.

شما شاعری هستید که آثارتان همواره با استقبال مخاطبان روبه‌رو می شود.در هفته‌های اخیر دو کتاب «اسب‌ها شاعران را سواری می‌دهند» و «جان‌های شیفته» جزو پرفروش‌های بازار کتاب بوده‌اند. بازخوانی شعرهایتان این نکته را به اثبات می‌رساند که همواره زندگی در سطرهایتان موج می‌زند و همین باعث می‌شود مخاطب جذب شعرها شود. اگر ممکن است کمی درباره همین شاخصه شعرهایتان بگویید.

شاید بهتر و درست‌تر باشد که بگوییم واقعیت‌های زشت و زیبای زندگی در سطرهایم موج می‌زند، چرا که هنگام سرودن شعر، بی‌اختیار تلاش می‌کنم که همه چیز واقعی باشد، دردها و شادی‌هایم، فریادها و خاموشی‌هایم، عشق‌ها و نفرت‌هایم، حتی رؤیاها و خیال‌پردازی‌هایی که در شعر من جایگاه ویژه‌ای دارند. امروز، خوانندگان و مخاطبان جدی و دارای اندیشه و ذوق هنری، به خوبی تشخیص می‌دهند که کدام نوشته واقعی و برخاسته از واقعیت‌های زندگی است و کدام‌یک تصنعی. به همین دلیل اعتقاد دارم که انگیزه‌ یک شاعر، یا به‌طور کلی یک هنرمند واقعی برای پایبند بودن و پایبند ماندن به اصول و ارزش‌های هنری، داشتن مخاطبانی بافرهنگ و عالِم است.

شما در کتاب‌های قبلی همواره یک خط شعری را دنبال می‌کردید اما در کتاب «جان‌های شیفته» فضای متفاوتی را تجربه کرده‌اید. چطور شد که به این فضا دست یافته اید؟

درست است. البته قبلا هم فضای متفاوت دیگری را در مجموعه‌ شعر-یادداشت‌هایم با عنوان «دوست دارم گاهی شاعر نباشم» تجربه کرده بودم. مجموعه‌ای که در واقع اتوبیوگرافی یا همان زندگی‌نامه‌ خودنوشتم بود و هر قطعه تلفیقی از شعر سپید و نثر شاعرانه بود. این مجموعه را انتشارات نگاه چاپ کرد و بیشتر از دو سال است که در انتظار چاپ سوم آن هستم. برای چاپ سوم، چهارده قطعه به سی و شش قطعه‌ قبلی اضافه کرده بودم و فکر می‌کنم آن کتاب هم در نوع خود بسیار خاص و متفاوت است. به هر حال، با آن‌که «جان‌های شیفته» فضای کاملا متفاوت و نویی داشت، اما هنگام سرودنش، در آن فضا احساس غربت که نمی‌کردم هیچ، حتی با تک تک جان‌های شیفته احساس قرابت می‌کردم، چرا که اندیشه‌ گفت‌وگویی شاعرانه با این شاعران و نویسندگان که در شکل‌گیری و پروردگی باورها و جهان‌بینی من نقش برجسته‌ای داشته‌اند، از بیست سال دورتر می‌رود.

به هر حال، از سال ۱۳۹۱ اقدام به نگارش این اثر کردم که سه سال طول کشید و سه سال از بهترین روزهای عمرم را با آنها زندگی کردم. شاید گفت‌وگو با مشاهیری که بسیاری از آنها چشم از جهان فرو بسته‌اند رؤیاپردازی به نظر آید، اما در طول سال‌ها شاعری کردن آموخته‌ام که هر رؤیایی از لحظه‌ای که در ذهنم شکل می‌گیرد و آن را به روی کاغذ می‌آورم، دیگر رؤیا نیست، واقعیتی است که در سطرهای شعرم جان می‌گیرد و نفس می‌کِشد. در مقدمه‌ کتاب هم به این موضوع اشاره کرده‌ام که برای خلق چنین اثری با ویژگی‌های خاص، سخت‌ترین و در عین حال مهم‌ترین اصل برای من، رسیدن به یک ناهوشیاریِ ناگفتنی و فراموشیِ فراذهنی بود؛ فراموش کردنِ کاملا واقعی و ناخودآگاه زمان و مکان در سه سالی که مشغول نگارش این مجموعه بودم.

با توجه به اینکه شعر شما نزد مخاطب تثبیت شده است آیا اینکه خودتان را در موقعیت متفاوتی قرار دهید نیاز به ریسک نداشت؟

راستش، فکر می‌کنم برای ما شرقی‌ها انجام کارهای بسیار عادی و روزمره هم نیاز به ریسک دارد، از بازی‌های دوران کودکی تا عبور از خط عابر پیاده. ما از کودکی آنقدر با ریسک زندگی می‌کنیم تا کم‌کم به آن عادت می‌کنیم و دوستش می‌داریم. من هم شرقی‌ام، شاعری شرقی که اهل ریسک است! به هر حال، فکر می‌کنم شاید بهترین پاسخ به این پرسش، شعری کوتاه از دفتر «دیالوگ‌های حواری و من» از سومین مجموعه شعرم، «باران بگیرد، می‌رَویم» باشد:

- از کدام راه به خانه می‌روی؟

- همان راه همیشگی

راهی که هیچ ردّ پایی

بر آن نباشد...

استقبال مخاطبان از آثارتان نشان می‌دهد که علاقه‌مندان شعرهایتان هم نسبت به تجربه‌گرایی شما روی خوش نشان داده‌اند، اصولا مخاطب تا چه اندازه برایتان مهم است؟

مخاطب جدی برایم همان اندازه مهم است که آب زلال رودخانه برای درخت. اما تاکید می‌کنم، نه هر مخاطبی. اگر قرار باشد طبع خدادادی‌، گرایش‌ها، اندیشه‌ها و سلیقه‌ام را که برای به دست آوردنشان یک عمر تلاش کرده‌ام، نادیده بگیرم و به خاطرِ داشتن مخاطب بیشتر، بنا بر اندیشه‌ بسته و سلیقه‌ سطحی کسانی که در طول سال یکی دو کتاب به دست می‌گیرند و تظاهر به کتاب‌خوانی و گاهی حتی نویسندگی می‌کنند، سخن بگویم و بنویسم، بهتر است قلمِ نوشتن را بشکنم و چیزی ننویسم. همان‌طور که در پاسخ به نخستین پرسش شما اشاره کردم، مخاطبی برای من مهم است و دوستش دارم که شعرم را با دقت و هوشیاری می‌خواند، توانایی دیدن جزئیات را دارد، سخت‌گیر است و به شعورش اطمینان دارم و به آن احترام می‌گذارم. چنین خواننده‌ای بی‌تردید بار مسوولیتم را سنگین‌تر، اما در عین حال لذت‌بخش‌تر می‌کند. پُر واضح است که تعداد چنین مخاطبانی بسیار کمتر از کسانی است که برای نویسندگانِ انشاهای دبستانی سوت و هورا می‌کشند. اما برای من، یا هر هنرمند متعهد دیگری، این سوت زدن‌ها و هورا کشیدن‌ها در حکم همان سمّی است که به جای آب، به پای درخت می‌ریزند و ریشه‌اش را می‌خشکانند.

برخی از شعرهای شما در شبکه های مجازی دست به دست می چرخد و نام شما را در این فضا تکرار می کند.این اتفاق چقدر در معرفی شما به نسل جوان نقش داشته است؟

واقعیت این است که شبکه‌های اجتماعی با تاثیرات مثبت و منفی خود، که شاید مهم‌ترین تاثیر منفی‌اش بروز بحران هویت در جوامع، دور شدن آدم‌ها از واقعیت و زندگی در رؤیایی کابوس وار است، به هر حال، به بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی امروز ما، به خصوص جوانان تبدیل شده است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، وارد این شبکه‌ها می‌شویم. من هم به‌عنوان یک شاعر تا حدودی در دو شبکه‌ اجتماعی فعالیت دارم، اما هیچ‌وقت و تحت هر شرایطی از شعر و از هنر دور نمی‌شوم و توجهی به مسائل حاشیه‌ای که هنرمندان را به راحتی از خود و از هنرشان دور می‌کنند، نمی‌کنم. اگر می‌گویید برخی از شعرهایم در شبکه‌های مجازی دست به دست می‌چرخد، خب خوشحالم، اما به وجد نمی‌آیم. چرایش بماند، که شرح آن در این مقال نمی‌گنجد.

از روی کنجکاوی می خواهم این را بدانم که چه مرزی را رعایت کرده‌اید تا به نقطه‌ای برسید که هم نسل جوان و هم نسل قبل با کارهایتان ارتباط برقرار کنند؟

فکر می‌کنم که این پرسش را باید از مخاطبانم بپرسید. راستش، من کار خاصی نکرده‌ام و اصولا چنین هدفی در ذهنم نبوده تا به نقطه‌ای برسم که هم نسل جوان و هم نسل قبل با کارهایم ارتباط برقرار کنند. نمی‌دانم، شاید دلیلش نوع زندگی من از کودکی تا امروز و تاثیری که این نوع زندگی بر شعرم گذاشته، بوده. به یاد دارم که از دوران نوجوانی تا اواخر جوانی، بیشتر دوستانم ده، دوازده سالی بزرگ‌تر از من بودند و با آنها بیشتر احساس راحتی و صمیمیت می‌کردم، اما بعد از سی سالگی، کم‌کم با دوستان بسیار جوان‌تر از خودم و حتی گاهی با کودکان دوستی و معاشرت می‌کردم. لابد در کودکی درونیات و تفکرات ِ بزرگ‌ترها برایم جالب و جذاب بود و در بزرگسالی درونیات و تفکراتِ جوانان و کودکان. شاید به همین دلیل است که همواره چه در میان هم‌نسلان خودم بوده‌ام چه در میان نسل‌های جوان‌تر، هیچ وقت از هیچ کدام دور نیفتاده‌ام.

شما از شاعرانی هستید که ساده شعر می‌نوشتید اما نقش و نگار‌های مهمی در بافت شعرهایتان و‌جود دارد. نگاهتان درباره ساده نویسی رایج این روزها چگونه است؟

فکر می‌کنم منظورتان از ساده‌نویسی رایج این روزها نوشته‌های عده‌ای است که بدون داشتن نگاهی هوشمندانه و توانایی عمیق اندیشیدن، تنها از شوق خودنمایی، با نوشتن سطرهایی بی‌محتوا و بی‌مایه، به عوام‌فریبی مشغولند. من از این جهت متاسفم که برخی از شاعران ما که گویی بیشتر از شعر و شاعری به نقد و نقادی علاقه دارند، این عده را که تعدادشان هم بسیار زیاد است، در کنار تعداد انگشت‌شماری از شاعران برجسته که شعرشان ظاهری ساده دارد، اما سرودن شعرهای‌شان بی‌تردید ممتنع است، قرار می‌دهند و به استناد نوشته‌های عوام‌فریبانه‌ای که اشاره کردم و هیچ ارتباطی با جریان واقعی ساده‌نویسی یا هر جریان شعری دیگر ندارند، با نگاهی تحقیرآمیز و بیاناتی موهن بر شاعران واقعی می‌تازند.

فکر نمی‌کنید ساده نویسی های افراطی آفت شعر ایران شده است؟

دوست ندارم بیش از این در این باره صحبت کنم، چون فکر می‌کنم مهم‌ترین هدفِ این شاعرانِ نقاد یا نقادانِ شاعر از تاخت و تازهای‌شان، اظهار وجود و تلقین شیوه‌ فکری و رفتاری‌شان از راهی است که من نمی‌پسندم. از طرفی، هیچ وقت دوست نداشته‌ام وارد حاشیه‌هایی بشوم که من را حتی لحظه‌ای از شعر دور می‌کنند. اگر قرار باشد مثل خیلی‌ها از صبح تا شب به تحلیل و نقد و انتقاد از کار این شاعر و آن نویسنده بپردازم، پس کِی به خلاقیت و آفرینش بپردازم و به‌طور کلی چگونه شرایطی را که برای آفرینش‌های هنری لازم است برای خودم به وجود بیاورم؟ شاعر نباید لحظه‌ها و فرصت‌های شاعرانه را از دست بدهد. مارکز راست می‌گفت که «کار من آفرینش است نه نقد. نقد نه شغل و نه مشغله‌ من است و گمان نمی‌کنم که عُرضه‌اش را هم داشته باشم».

از کارهایی که در دست انتشار دارید بگویید.

فعلا کارِ در دست انتشار ندارم، اما مجموعه شعر جدیدی در دست نگارش دارم که به امید خدا در پاییز امسال به ناشر خواهم سپرد. به هر حال، با آن‌که هر روز و هر ساعت با شعر زندگی می‌کنم و همواره سعی کرده‌ام در کنار مطالعه‌ روزانه، چند سطری هم شعر یا یادداشت بنویسم، اما آماده کردن مجموعه شعری که پیش از همه، خودم از آن راضی باشم و آن را قابل چاپ بدانم، بین یک تا دو سال طول می‌کشد. البته سال گذشته گزیده‌ای از اشعار سارا محمدی اردهالی را که دربرگیرنده‌ اکثر شعرهای چهار دفتر این شاعر است، با عنوان «دوره‌ بنفش» به زبان ارمنی ترجمه کردم. تعداد زیادی از این شعرها در نشریه‌ ادبی «آندین» که یکی از معتبرترین مجلات ادبی ارمنستان است و تعدادی نیز در دوماهنامه‌ فرهنگی-ادبی «هویس» که در تهران و به زبان ارمنی منتشر می‌شود، به چاپ رسیدند. امیدوارم این مجموعه در آینده‌ نزدیک در ارمنستان چاپ و منتشر شود. همین طور گزیده‌ای از اشعار یکی از شاعران معاصر ارمنستان، خانم آرمنوهی سیسیان را با عنوان «نگاهت را از گیسوانم شانه می‌کنم» به زبان فارسی ترجمه کردم. ترجمه‌ چند شعر از این مجموعه در شماره‌ نوروزی مجله‌ «آزما» به چاپ رسید، اما درباره‌ چاپ این کتاب هنوز با ناشری صحبت نکرده‌ام.

من با شعر زندگی می‌کنم

من با شعر زندگی می‌کنم

من با شعر زندگی می‌کنم

من با شعر زندگی می‌کنم