از کارمندان ماشینی تا دغدغهمندان انسانی
سید حامد شاکر hamed. shaker@gmail. com درباره نویسنده: سید حامد شاکر، دانشآموخته فیزیک از دانشگاه صنعتی شریف و فیزیک شتابگرها از «پژوهشگاه دانشهای بنیادی» است. وی در حال حاضر دوره پسادکتری خود را در پژوهشگاه دانشهای بنیادی و مرکز تحقیقاتی سرن (CERN) میگذراند که در مرز سوئیس و فرانسه واقع است. حس میکنم واژه «غربت» انتخاب خوبی است، چون به حالت درونی من اشاره دارد و دوری میگزیند از خطکشی بین من و دیگر انسانها. واژه خوبی است که به من به عنوان یک «شخص» توجه میکند، نه به عنوان یک «پدیده آماری».
سید حامد شاکر hamed.shaker@gmail.com درباره نویسنده: سید حامد شاکر، دانشآموخته فیزیک از دانشگاه صنعتی شریف و فیزیک شتابگرها از «پژوهشگاه دانشهای بنیادی» است. وی در حال حاضر دوره پسادکتری خود را در پژوهشگاه دانشهای بنیادی و مرکز تحقیقاتی سرن (CERN) میگذراند که در مرز سوئیس و فرانسه واقع است.
حس میکنم واژه «غربت» انتخاب خوبی است، چون به حالت درونی من اشاره دارد و دوری میگزیند از خطکشی بین من و دیگر انسانها. واژه خوبی است که به من به عنوان یک «شخص» توجه میکند، نه به عنوان یک «پدیده آماری».
من در ژنو زندگی میکنم. غربت من ناشی میشد از ندانستن زبان آنها و غریب بودن آب و هوای آنجا و در نهایت نداشتن دوستان صمیمی و همدل، البته به مرور زمان کمی بهتر شد، به خصوص وقتی که فهمیدیم همدلیهای عمیق در اینجا هم ممکن است و چقدر هم میتواند باشکوه باشد.
یکی از این تجربههای همدلی را من در سفری کوتاه به لهستان تجربه کردم. جمعی بودیم حدود ۱۳-۱۲ نفر که هدفمان ساخت اتاقکی بود با خاک. انگیزه این کار باوراندن این امر به خودمان بود که یک بنا را تا حد ممکن میتوان با کمترین فشار به طبیعت ساخت. هر روز با هم کار میکردیم و چه بسیار لذتبخش بود این همکاری همدلانه در آن طبیعت زیبا و باشکوه. آنجا از معدود جاهایی بود که احساس غربت نکردم و انگار قلب اروپا را پیدا کردهام، جایی که انسانها با قلبهایشان به هم پیوند میخورند.
از قلب اروپا بحث شد. قلب اروپا در ابتدا به چشم نمیآید یا ناچیز جلوه میکند، اما از آنجا است که همه تحولات شروع میشود. قلب اروپا کسانی هستند که با دانش رابطه مستقیم برقرار میکنند و در درون خود آن را جای میدهند. این دانش بسیار درونی، دانشی جهانی نیز هست که متعلق به همه انسانهاست، چون انسانها در این عمق است که جدا از تفاوتهای ظاهری به هم پیوند میخورند. این اشتباهی بزرگ است که دانش را بومی و منطقهای بدانیم و این اشتباهی بزرگتر است که دانش را فرآورده رابطه سلطه بدانیم، هر چند سلطهگران فناوری ناشی از دانش را به سود خود به کار میگیرند.
رابطه سلطه، سد دانش است و دائم در حال دیوارکشی و تفکیک و تضادسازی، اما اگر از این رابطه خارج شویم و چشممان را باز کنیم، انسانهایی را میبینیم چون خود که میتوانیم آزادانه و همدلانه تجربههای یکدیگر را به عنوان بخشی از تجربه بشری در اختیار هم بگذاریم. من به شخصه سباستین کاستلیو، ژان ژاک روسو و رولان بارت را دوست دارم و چیزهای خوبی از آنها آموختهام.
به نظر من نظم موجود در اروپا هر چند قابلتوجه است، اما نکته اصلی آنجا نیست. نکته اصلی آن است که اروپا را دغدغهمندان انسانی ساختهاند نه کارمندان ماشینی. دغدغه داشتن و پافشاری انسانی بر آن و دلسوز بودن نیروی محرکه اروپا بوده است و اگر اکنون کمی بیرمق است، به خاطر «کمتر» شدن این دغدغهمندان است؛ دغدغهمندانی البته همیشه هم «کم» بودهاند.
ارسال نظر