زندگی در دنیای نوین رسانهای و اضمحلال تجربه
کامران احمدزاده
روزنامهنگار
نوشتن یادداشتی در مورد تاثیر شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی بر سبک زندگیها کار راحتی نخواهد بود، به دلیل اینکه نوشتن از این امر به معنی تقلیل دادن وضعیت واقعیت مفرط است به سبک زندگی و تقلیل اضمحلال سوژه و تجربه است به تغییراتی در سبک زندگی. بنابراین ترجیح دادم به جای نوشتن در مورد رسانههای ارتباط جمعی و سبک زندگی این یادداشت را به اضمحلال سوژه و دنیای نوین ارتباطی اختصاص دهم.
فرض کنید همین فردا، تمام شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی مانند فیسبوک، تلگرام، اینستاگرام و امثال اینها به دلیلی نامعلوم برای همیشه از دسترس خارج شوند،و هیچ جایگزینی برای هیچ کدام نه ساخته شود و نه امکانی برای ساختنش باشد.
روزنامهنگار
نوشتن یادداشتی در مورد تاثیر شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی بر سبک زندگیها کار راحتی نخواهد بود، به دلیل اینکه نوشتن از این امر به معنی تقلیل دادن وضعیت واقعیت مفرط است به سبک زندگی و تقلیل اضمحلال سوژه و تجربه است به تغییراتی در سبک زندگی. بنابراین ترجیح دادم به جای نوشتن در مورد رسانههای ارتباط جمعی و سبک زندگی این یادداشت را به اضمحلال سوژه و دنیای نوین ارتباطی اختصاص دهم.
فرض کنید همین فردا، تمام شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی مانند فیسبوک، تلگرام، اینستاگرام و امثال اینها به دلیلی نامعلوم برای همیشه از دسترس خارج شوند،و هیچ جایگزینی برای هیچ کدام نه ساخته شود و نه امکانی برای ساختنش باشد.
کامران احمدزاده
روزنامهنگار
نوشتن یادداشتی در مورد تاثیر شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی بر سبک زندگیها کار راحتی نخواهد بود، به دلیل اینکه نوشتن از این امر به معنی تقلیل دادن وضعیت واقعیت مفرط است به سبک زندگی و تقلیل اضمحلال سوژه و تجربه است به تغییراتی در سبک زندگی. بنابراین ترجیح دادم به جای نوشتن در مورد رسانههای ارتباط جمعی و سبک زندگی این یادداشت را به اضمحلال سوژه و دنیای نوین ارتباطی اختصاص دهم.
فرض کنید همین فردا، تمام شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی مانند فیسبوک، تلگرام، اینستاگرام و امثال اینها به دلیلی نامعلوم برای همیشه از دسترس خارج شوند،و هیچ جایگزینی برای هیچ کدام نه ساخته شود و نه امکانی برای ساختنش باشد. با این تصور، فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ جامعه ما چند سال به عقب برمیگردد؟ چه امکانات و چه امتیازاتی از ما گرفته میشود؟ زندگی فردی و اجتماعی ما دستخوش چه تغییراتی میشود؟ نبود این شبکههای اجتماعی چه تاثیری بر سیاست و اقتصاد خواهد داشت؟موضعگیریها در مورد این شبکهها و ابزارها بسیار متفاوت است، گروهی خوشبین و مثبتنگرند و حضور این ابزارها را بخشی از پیشرفت گریزناپذیر و لازم دنیای امروز میدانند و معتقدند که این ابزارها مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به سمت بهتری هدایت میکند و گروهی کاملا منفیباف و بدبینند و معتقدند که این ابزارها خود بخشی از ابزارهای سرکوب و قدرت خواهند شد و نه تنها چیزی با این ابزارها تفاوت نخواهد کرد، بلکه کنترل قدرتها بر افراد اجتماع را آسانتر هم میکند. زمانی که تلویزیون اختراع شد تعداد افرادی که معتقد بودند تلویزیون ابزار نوینی است که جامعه و زندگی اجتماعی را دگرگون میکند، ابزاری که میتوان به آسانی از آن در جهت پیشبرد هرچه بیشتر دموکراسی و آگاهی استفاده کرد، بسیار زیاد بود. اما امروز چه؟ چند درصد از آنهایی که چنین باوری داشتند، امروز هم همان باور را دارند؟ تلویزیون تا چه حدی در جهت آن ایدههای خوشبینانه عمل کرد؟
شاید بگویید که پر بیراه نبوده، تا قبل از تلویزیون مردم از امور زیادی بیاطلاع بودند، یا حداقل بخش زیادی از مردم مطلع نبودند و بعد از اختراع تلویزیون این آگاهی بسیار بالاتر رفته. قبل از هر چیز باید بین آگاهی و اطلاع داشتن تفاوت قائل شویم، آگاهی عموما با کنش و درک و استدلال و تفسیر همراه است، که اینها را افلاطون اصول اولیه تفکر دیالکتیکی میداند، اما اطلاع داشتن صرفا به منزله مطلع بودن است و بس فاقد کنش، درک، استدلال و هرگونه تفسیری است، یا در خوشبینانهترین حالت چیزی جز درکی سطحی و استدلالی غلط از آن حاصل نخواهد شد. پس آنچه با تلویزیون ظهور کرد نه آگاهی، که اطلاعات یا مطلع شدن مردم بود، آنچه بالاتر میرفت نه دانش و فهم مردم، بلکه اطلاعات عمومی مردم بود از امور، که آن هم به راحتترین شکل ممکن یعنی در حالتی درازکش روی مبل و جلوی تلویزیون به دست آمده. با اختراع دستگاه چاپ و در دسترس قرار گرفتن کتاب و سواد برای همگان و سپس بعد از عصر روشنگری تعداد کسانی که در مناطق شهری نقاط مختلف دنیا از سواد برخوردار بودند روبه فزونی نهاد و طبیعی بود که تعداد کسانی که برای سرگرمی رمان میخواندند هم افزایش یابد، بهطوری که در قرن نوزدهم رمان عملا تبدیل به سرگرمی اصلی طبقات متوسط و بالاتر شد. و از قرن بیستم به بعد نهضتی که در نقاط مختلف دنیا برای سوادآموزی همگانی به راه افتاد در کل تاریخ بیسابقه بود. اما آنچه با تلویزیون رخ داد شکل جدیدی از بیسوادی بود، تلویزیون جایگزین بسیاری از سرگرمیهای پیش از خود شد، بهویژه برای طبقه متوسط و پایینتر. دانشمندان معتقدند که میزان کالریای که مغز برای تماشا کردن تلویزیون باید بسوزاند و میزان فعالیتی که مغز حین این کار انجام میدهد حتی از زمان خوابیدن هم کمتر است. آنچه که اتفاق افتاد جایگزین شدن تلویزیون بود به جای رمان خواندنهای قرن نوزدهم.
شاید بتوان همین وضعیت را در مورد ابزارها و شبکههای اجتماعی نیز پیشبینی کرد. ابزارها و شبکههای اجتماعی این بیسوادی جدید را عمق بیشتری میبخشند و از طرف دیگر عمق آگاهی و سواد افراد را هر چه کمتر کردهاند. امروزه جمعیت موبایل به دست دنیا یکی از معرفههای دنیای ما شده، از فیلم گرفتن از هر اتفاق کوچک و بزرگ روزمره گرفته تا حین رانندگی، از عبور از خیابان گرفته تا دیدن یک دعوای خیابانی. آنچه تا دیروز در یک دعوای خیابانی ایستادن و نگاه کردن بود امروز تبدیل به ایستادن و فیلم گرفتن شده. حالا میخواهد این دعوا منجر به قتل و کشته شدن یکی از طرفین شود یا صرفا یک دعوای معمولی باشد. آنچه که رخ میدهد نظارهگر بودن از درون قاب دوربینهای موبایلها است و بس. آنچه که مردمان امروز به آن تقلیل پیدا کردهاند همین نظارهگر بودن است. مردم دیگر چیزی جز افرادی که نگاه می کنند اما نمی بینند نیستند. دنیای امروز ما دیگر دنیای تصاویر است. تصاویر گذرا و بی مفهومی که دیگر خاصیت و ارزش تصویری خود را از دست دادهاند. دنیایی که در آن دیگر تصویر کودک غرق شده سوری همان کارکرد تصویر یک بچه گربه ملوس را دارد. نهایت کنش اجتماعی- سیاسی انسان امروزی چیزی نیست جز به اشتراک گذاشتن تصویر آن کودک غرق شده سوری کنار تصویر بچه گربه خانگیشان... بودریار معتقد است که ما در دوران جدید وانمایی به سر میبریم که در آن تکثیر و بازتولید اجتماعی (پردازش اطلاعات، ارتباطات، منابع مبتنی بر تکنولوژیهای اطلاعاتی و...) جایگزین تولید میشوند و اصل سامانبخش جامعه هستند. از این به بعد، نشانهها و کدها در مقیاسهای انبوه تکثیر میشوند و در چرخههایی تمام نشدنی و پیچ در پیچ، نشانههای دیگر و دستگاههای نشانهای قدرتمندی را به وجود میآورند. بنابراین جای سرمایه را تکنولوژی میگیرد و جای تولید را نشانهپردازی و تکثیر انبوه تصاویر و اطلاعات و نشانهها.
دنیای جدید گرفتار انفجاری شده است که به طرز عجیبی نه تنها نادیده گرفته میشود بلکه بهعنوان پیشرفتی عظیم هم از آن یاد میشود. تمام مرزبندی های پیشین ما از امور، در حال فروریختن است، بسیاری از چیزهایی که زمانی برای ما معتبر بودند امروز بدون آنکه خود مطلع باشیم در حالتی از مسخ شدگی، دیگر برایمان اهمیت چندانی ندارد. آنچه که اتفاق میافتد زدودن تفاوتهاست. همانطور که قبلا در مثال تصویر کودک سوری ذکر شد، کنش اجتماعی و وجدان اجتماعی خود را با به اشتراک گذاشتن تصویر آن کودک سیراب میکنیم. اگر زمانی تفاوتی بین دیدن تصویری از یک کارتن خواب با تصویری از یک منظره زیبا وجود داشت، امروز عملا این تمایز بدون آنکه متوجه آن باشیم از میان رفته است. آیا این از میان رفتن تمایز امر وحشتناک و فاجعه باری نیست؟! ما روزانه هزاران تصویر از فجایع مختلف، از تصویر کودکان کار گرفته تا کشت و کشتارهای داعش را میبینیم بدون آنکه دیگر کوچکترین خللی در زندگیمان ایجاد شود. اگر این مسخ شدگی ما نیست، پس اسمش چه میتواند باشد؟! آنچه در حال رخ دادن است این امر است که دنیای واقعیت مفرط تکنولوژیهای سرگرمکننده اطلاعاتی و ارتباطی بسیار هیجانانگیزتر از دنیای واقعیت بیرونی است. حوزه واقعیت مفرط که در آن مدلها و تصاویر و کدها بر اندیشه و رفتار افراد حکم میراند، واقعیتر از واقعی جلوه میکند.
در این دنیا افراد به برهوت واقعیت میگریزند تا به شوریدگی و واقعیت مفرط و قلمرو رایانهای و رسانهای نوظهور پناه ببرند. و این گونه، سوژه دیگر از هم گسیخته میشود. تجربه و تجربهگری از میان میرود، تجربه کردن در فیسبوک یا اینستاگرام بیش از هر تجربه دیگری برای فرد واقعی به نظر میرسد. اگر دنیای مدرن بر بازنمایی منطقی استوار بود و ایدهها بازنمایاننده حقیقت و واقعیت بودند، در دنیای جدید ما، سوژه دیگر ارتباطش را با امر واقعی از دست داده است و دچار از هم گسیختگی میشود و به تبع آن به جای تسلط سوژه بر ابژه، این ابژه است که بر سوژه سلطه پیدا میکند. از انسان مدرن انتظار میرفت تا ابژه را بازنمایی کند و بر آن تسلط یابد، به سرشت واقعیت پی ببرد و پایههای دانش خود را مستحکم کند. اما در جامعه رسانهای امروزی مردم در بازی تصاویر و وانماییها گرفتار شدهاند و رابطه شان را با واقعیت بیرونی از دست دادهاند بهطوری که بسیاری از مفاهم اجتماعی و سیاسی، دیگر فاقد هرگونه معنایی هستند. انسان امروزی شیفته تصاویر است. فرض کنید اگر زمانی مسافرت برای ما تجربه سفر کردن بود، امروز حتی مسافرت هم تجربه تصاویر است. فرد امروزی مهمترین دغدغهاش بازنمایی سفرش در خلال تصاویری است که در فیسبوک یا اینستاگرام منتشر میکند. اینگونه سفر کردن هیچ تجربهای در بر نخواهد داشت و زمانی که باید صرف نگاه کردن و دیدن در سفر شود، صرف عکس گرفتن و ثبت سفر میشود و اینگونه است که با اضمحلال تجربه روبهرو خواهم شد.
اگر بسیاری مثال انتخابات اخیر مجلس را شاهدی برای سودمند بودن این ابزارهای ارتباطی جدید میآورند، اگر دست به دست شدن اخبار ممنوعه را شاهد میآورند، نشان میدهند این ابزارها تا چه میزانی میتوانند بر مناسبات سیاسی و اجتماعی تاثیر گذار باشند. شکی نیست که نه قصد داریم و نه میتوانیم منکر تاثیر رسانههای جدید بر زندگی خود و امور سیاسی- اجتماعی شویم. شکی نیست که بدون تلگرام این ترکیب آرا متفاوتتر از چیزی بود که اکنون با آن روبهرو هستیم. همین امر باعث شده که بسیاری از افراد این گونه تحلیل کنند که حالا دیگر شکلی از آزادی به وجود آمده حالا دیگر هر فرد خود یک رسانه است. که دیگر هیچ چیزی پنهان نمیماند. اما تمام اینها فقط و فقط دلخوشکنکی بیش نیستند. کافی است شما را به مدارک و اسنادی که اسنودن از سازمان امنیت ملی آمریکا افشا کرد ارجاع بدهم. در این اسناد اسنودن اثبات میکند که تمام ایمیلها، خریدها، مسیجها و... به راحتی کنترل میشوند. در واقع هرجا که شما به اینترنت، به هر طریقی وصل باشید قابل پیگیری و کنترل هستید، حتی از طریق خرید با کارت اعتباریتان یا هنگام تایپ با لپتاپتان از طریق وبکم آن. در چنین شرایطی آیا آیندهای که برای این ابزارها میتوانیم متصور شویم، ابزارهایی برای کنترل بیشتر سلطه و از بین رفتن حریم خصوصی افراد است یا ابزارهایی که رهایی بخشند و مفید برای دموکراسی و آزادی. به نظر میرسد که در هر صورت تصور اول محتملتر است. تمام شرکتهای بزرگی چون اپل، سامسونگ و... به اشکال مختلف با حکومتها همکاری میکنند. در چنین شرایطی سوژه مسخ شدهای که نهایت کنش اش زیرو رو کردن صفحات شبکههای اجتماعی و ابزارهای ارتباط جمعی است چه قدرتی میتواند داشته باشد؟
آنچه در رد و بدل شدن اخبار در این شبکهها حائز اهمیت است این نکته است که اخبار در این شبکهها چیزی جز تصاویر و اطلاعات نیست. اخبار روزنامهای صرفا خبر یا اطلاع درباره فلان رخداد نیست، بلکه تفسیری از آن رخداد است، این در حالی است که در این شبکهها هیچ تفسیری رخ نمیدهد. کسانی که میخواهند از این ابزارها بهعنوان ابزارهای نوین دموکراسی و آزادی دفاع کنند، آیا بهتر نیست به جای آن از آزادی مطبوعات دفاع کنند؟! چرا حکومتها محتوای مطبوعاتی را این چنین سخت کنترل میکنند اما محتوای این گونه شبکهها را به حال خود رها کرده اند؟ دلیل آن بسیار واضح است. آزادی محض موجود در این شبکهها چیزی جز توهم نیست. اساسا هر شکلی از آزادی محض همین وضعیت را دارد.به هر صورت بدون آنکه منکر تاثیرات و کارکردهای مثبت رسانههای ارتباطی نوین شویم، باید این را بپذیریم که این ابزارها بیش از هر زمان دیگری شکلی از بیسوادی نوینی را اشاعه میدهند که بسیار شدیدتر از آن بیسوادیای است که گفتیم با اختراع تلویزیون به وجود آمد. این بیسوادی نوین بسیار وقیحانه است، بسیار فاجعه بار است. اگر نداشتن سواد خواندن و نوشتن زمانی یک ضعف و کمبود به حساب میآمد، این بیسوادی نوین ضعف و کمبود نیست بلکه وقاحتی است که دنیای ما را فراگرفته و ما را از سوژگی دور میکند. اگر زمانی بیسوادی منجر به این امر میشد که فرد بیسواد از بسیاری امکانها در زندگی اش محروم بود، بیسوادان امروزی اتفاقا در بسیاری جاها در رأس امور قرار دارند. بازمیگردیم به همان سوالاتی که در ابتدا مطرح کردیم، واقعا نبود این ابزارها تا چه اندازه زندگی امروزی ما را دچار مشکل میکنند. با کمی به کار انداختن قوه تخیل پاسخ به این سوال نباید چندان سخت باشد.
روزنامهنگار
نوشتن یادداشتی در مورد تاثیر شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی بر سبک زندگیها کار راحتی نخواهد بود، به دلیل اینکه نوشتن از این امر به معنی تقلیل دادن وضعیت واقعیت مفرط است به سبک زندگی و تقلیل اضمحلال سوژه و تجربه است به تغییراتی در سبک زندگی. بنابراین ترجیح دادم به جای نوشتن در مورد رسانههای ارتباط جمعی و سبک زندگی این یادداشت را به اضمحلال سوژه و دنیای نوین ارتباطی اختصاص دهم.
فرض کنید همین فردا، تمام شبکهها و ابزارهای ارتباط جمعی مانند فیسبوک، تلگرام، اینستاگرام و امثال اینها به دلیلی نامعلوم برای همیشه از دسترس خارج شوند،و هیچ جایگزینی برای هیچ کدام نه ساخته شود و نه امکانی برای ساختنش باشد. با این تصور، فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ جامعه ما چند سال به عقب برمیگردد؟ چه امکانات و چه امتیازاتی از ما گرفته میشود؟ زندگی فردی و اجتماعی ما دستخوش چه تغییراتی میشود؟ نبود این شبکههای اجتماعی چه تاثیری بر سیاست و اقتصاد خواهد داشت؟موضعگیریها در مورد این شبکهها و ابزارها بسیار متفاوت است، گروهی خوشبین و مثبتنگرند و حضور این ابزارها را بخشی از پیشرفت گریزناپذیر و لازم دنیای امروز میدانند و معتقدند که این ابزارها مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به سمت بهتری هدایت میکند و گروهی کاملا منفیباف و بدبینند و معتقدند که این ابزارها خود بخشی از ابزارهای سرکوب و قدرت خواهند شد و نه تنها چیزی با این ابزارها تفاوت نخواهد کرد، بلکه کنترل قدرتها بر افراد اجتماع را آسانتر هم میکند. زمانی که تلویزیون اختراع شد تعداد افرادی که معتقد بودند تلویزیون ابزار نوینی است که جامعه و زندگی اجتماعی را دگرگون میکند، ابزاری که میتوان به آسانی از آن در جهت پیشبرد هرچه بیشتر دموکراسی و آگاهی استفاده کرد، بسیار زیاد بود. اما امروز چه؟ چند درصد از آنهایی که چنین باوری داشتند، امروز هم همان باور را دارند؟ تلویزیون تا چه حدی در جهت آن ایدههای خوشبینانه عمل کرد؟
شاید بگویید که پر بیراه نبوده، تا قبل از تلویزیون مردم از امور زیادی بیاطلاع بودند، یا حداقل بخش زیادی از مردم مطلع نبودند و بعد از اختراع تلویزیون این آگاهی بسیار بالاتر رفته. قبل از هر چیز باید بین آگاهی و اطلاع داشتن تفاوت قائل شویم، آگاهی عموما با کنش و درک و استدلال و تفسیر همراه است، که اینها را افلاطون اصول اولیه تفکر دیالکتیکی میداند، اما اطلاع داشتن صرفا به منزله مطلع بودن است و بس فاقد کنش، درک، استدلال و هرگونه تفسیری است، یا در خوشبینانهترین حالت چیزی جز درکی سطحی و استدلالی غلط از آن حاصل نخواهد شد. پس آنچه با تلویزیون ظهور کرد نه آگاهی، که اطلاعات یا مطلع شدن مردم بود، آنچه بالاتر میرفت نه دانش و فهم مردم، بلکه اطلاعات عمومی مردم بود از امور، که آن هم به راحتترین شکل ممکن یعنی در حالتی درازکش روی مبل و جلوی تلویزیون به دست آمده. با اختراع دستگاه چاپ و در دسترس قرار گرفتن کتاب و سواد برای همگان و سپس بعد از عصر روشنگری تعداد کسانی که در مناطق شهری نقاط مختلف دنیا از سواد برخوردار بودند روبه فزونی نهاد و طبیعی بود که تعداد کسانی که برای سرگرمی رمان میخواندند هم افزایش یابد، بهطوری که در قرن نوزدهم رمان عملا تبدیل به سرگرمی اصلی طبقات متوسط و بالاتر شد. و از قرن بیستم به بعد نهضتی که در نقاط مختلف دنیا برای سوادآموزی همگانی به راه افتاد در کل تاریخ بیسابقه بود. اما آنچه با تلویزیون رخ داد شکل جدیدی از بیسوادی بود، تلویزیون جایگزین بسیاری از سرگرمیهای پیش از خود شد، بهویژه برای طبقه متوسط و پایینتر. دانشمندان معتقدند که میزان کالریای که مغز برای تماشا کردن تلویزیون باید بسوزاند و میزان فعالیتی که مغز حین این کار انجام میدهد حتی از زمان خوابیدن هم کمتر است. آنچه که اتفاق افتاد جایگزین شدن تلویزیون بود به جای رمان خواندنهای قرن نوزدهم.
شاید بتوان همین وضعیت را در مورد ابزارها و شبکههای اجتماعی نیز پیشبینی کرد. ابزارها و شبکههای اجتماعی این بیسوادی جدید را عمق بیشتری میبخشند و از طرف دیگر عمق آگاهی و سواد افراد را هر چه کمتر کردهاند. امروزه جمعیت موبایل به دست دنیا یکی از معرفههای دنیای ما شده، از فیلم گرفتن از هر اتفاق کوچک و بزرگ روزمره گرفته تا حین رانندگی، از عبور از خیابان گرفته تا دیدن یک دعوای خیابانی. آنچه تا دیروز در یک دعوای خیابانی ایستادن و نگاه کردن بود امروز تبدیل به ایستادن و فیلم گرفتن شده. حالا میخواهد این دعوا منجر به قتل و کشته شدن یکی از طرفین شود یا صرفا یک دعوای معمولی باشد. آنچه که رخ میدهد نظارهگر بودن از درون قاب دوربینهای موبایلها است و بس. آنچه که مردمان امروز به آن تقلیل پیدا کردهاند همین نظارهگر بودن است. مردم دیگر چیزی جز افرادی که نگاه می کنند اما نمی بینند نیستند. دنیای امروز ما دیگر دنیای تصاویر است. تصاویر گذرا و بی مفهومی که دیگر خاصیت و ارزش تصویری خود را از دست دادهاند. دنیایی که در آن دیگر تصویر کودک غرق شده سوری همان کارکرد تصویر یک بچه گربه ملوس را دارد. نهایت کنش اجتماعی- سیاسی انسان امروزی چیزی نیست جز به اشتراک گذاشتن تصویر آن کودک غرق شده سوری کنار تصویر بچه گربه خانگیشان... بودریار معتقد است که ما در دوران جدید وانمایی به سر میبریم که در آن تکثیر و بازتولید اجتماعی (پردازش اطلاعات، ارتباطات، منابع مبتنی بر تکنولوژیهای اطلاعاتی و...) جایگزین تولید میشوند و اصل سامانبخش جامعه هستند. از این به بعد، نشانهها و کدها در مقیاسهای انبوه تکثیر میشوند و در چرخههایی تمام نشدنی و پیچ در پیچ، نشانههای دیگر و دستگاههای نشانهای قدرتمندی را به وجود میآورند. بنابراین جای سرمایه را تکنولوژی میگیرد و جای تولید را نشانهپردازی و تکثیر انبوه تصاویر و اطلاعات و نشانهها.
دنیای جدید گرفتار انفجاری شده است که به طرز عجیبی نه تنها نادیده گرفته میشود بلکه بهعنوان پیشرفتی عظیم هم از آن یاد میشود. تمام مرزبندی های پیشین ما از امور، در حال فروریختن است، بسیاری از چیزهایی که زمانی برای ما معتبر بودند امروز بدون آنکه خود مطلع باشیم در حالتی از مسخ شدگی، دیگر برایمان اهمیت چندانی ندارد. آنچه که اتفاق میافتد زدودن تفاوتهاست. همانطور که قبلا در مثال تصویر کودک سوری ذکر شد، کنش اجتماعی و وجدان اجتماعی خود را با به اشتراک گذاشتن تصویر آن کودک سیراب میکنیم. اگر زمانی تفاوتی بین دیدن تصویری از یک کارتن خواب با تصویری از یک منظره زیبا وجود داشت، امروز عملا این تمایز بدون آنکه متوجه آن باشیم از میان رفته است. آیا این از میان رفتن تمایز امر وحشتناک و فاجعه باری نیست؟! ما روزانه هزاران تصویر از فجایع مختلف، از تصویر کودکان کار گرفته تا کشت و کشتارهای داعش را میبینیم بدون آنکه دیگر کوچکترین خللی در زندگیمان ایجاد شود. اگر این مسخ شدگی ما نیست، پس اسمش چه میتواند باشد؟! آنچه در حال رخ دادن است این امر است که دنیای واقعیت مفرط تکنولوژیهای سرگرمکننده اطلاعاتی و ارتباطی بسیار هیجانانگیزتر از دنیای واقعیت بیرونی است. حوزه واقعیت مفرط که در آن مدلها و تصاویر و کدها بر اندیشه و رفتار افراد حکم میراند، واقعیتر از واقعی جلوه میکند.
در این دنیا افراد به برهوت واقعیت میگریزند تا به شوریدگی و واقعیت مفرط و قلمرو رایانهای و رسانهای نوظهور پناه ببرند. و این گونه، سوژه دیگر از هم گسیخته میشود. تجربه و تجربهگری از میان میرود، تجربه کردن در فیسبوک یا اینستاگرام بیش از هر تجربه دیگری برای فرد واقعی به نظر میرسد. اگر دنیای مدرن بر بازنمایی منطقی استوار بود و ایدهها بازنمایاننده حقیقت و واقعیت بودند، در دنیای جدید ما، سوژه دیگر ارتباطش را با امر واقعی از دست داده است و دچار از هم گسیختگی میشود و به تبع آن به جای تسلط سوژه بر ابژه، این ابژه است که بر سوژه سلطه پیدا میکند. از انسان مدرن انتظار میرفت تا ابژه را بازنمایی کند و بر آن تسلط یابد، به سرشت واقعیت پی ببرد و پایههای دانش خود را مستحکم کند. اما در جامعه رسانهای امروزی مردم در بازی تصاویر و وانماییها گرفتار شدهاند و رابطه شان را با واقعیت بیرونی از دست دادهاند بهطوری که بسیاری از مفاهم اجتماعی و سیاسی، دیگر فاقد هرگونه معنایی هستند. انسان امروزی شیفته تصاویر است. فرض کنید اگر زمانی مسافرت برای ما تجربه سفر کردن بود، امروز حتی مسافرت هم تجربه تصاویر است. فرد امروزی مهمترین دغدغهاش بازنمایی سفرش در خلال تصاویری است که در فیسبوک یا اینستاگرام منتشر میکند. اینگونه سفر کردن هیچ تجربهای در بر نخواهد داشت و زمانی که باید صرف نگاه کردن و دیدن در سفر شود، صرف عکس گرفتن و ثبت سفر میشود و اینگونه است که با اضمحلال تجربه روبهرو خواهم شد.
اگر بسیاری مثال انتخابات اخیر مجلس را شاهدی برای سودمند بودن این ابزارهای ارتباطی جدید میآورند، اگر دست به دست شدن اخبار ممنوعه را شاهد میآورند، نشان میدهند این ابزارها تا چه میزانی میتوانند بر مناسبات سیاسی و اجتماعی تاثیر گذار باشند. شکی نیست که نه قصد داریم و نه میتوانیم منکر تاثیر رسانههای جدید بر زندگی خود و امور سیاسی- اجتماعی شویم. شکی نیست که بدون تلگرام این ترکیب آرا متفاوتتر از چیزی بود که اکنون با آن روبهرو هستیم. همین امر باعث شده که بسیاری از افراد این گونه تحلیل کنند که حالا دیگر شکلی از آزادی به وجود آمده حالا دیگر هر فرد خود یک رسانه است. که دیگر هیچ چیزی پنهان نمیماند. اما تمام اینها فقط و فقط دلخوشکنکی بیش نیستند. کافی است شما را به مدارک و اسنادی که اسنودن از سازمان امنیت ملی آمریکا افشا کرد ارجاع بدهم. در این اسناد اسنودن اثبات میکند که تمام ایمیلها، خریدها، مسیجها و... به راحتی کنترل میشوند. در واقع هرجا که شما به اینترنت، به هر طریقی وصل باشید قابل پیگیری و کنترل هستید، حتی از طریق خرید با کارت اعتباریتان یا هنگام تایپ با لپتاپتان از طریق وبکم آن. در چنین شرایطی آیا آیندهای که برای این ابزارها میتوانیم متصور شویم، ابزارهایی برای کنترل بیشتر سلطه و از بین رفتن حریم خصوصی افراد است یا ابزارهایی که رهایی بخشند و مفید برای دموکراسی و آزادی. به نظر میرسد که در هر صورت تصور اول محتملتر است. تمام شرکتهای بزرگی چون اپل، سامسونگ و... به اشکال مختلف با حکومتها همکاری میکنند. در چنین شرایطی سوژه مسخ شدهای که نهایت کنش اش زیرو رو کردن صفحات شبکههای اجتماعی و ابزارهای ارتباط جمعی است چه قدرتی میتواند داشته باشد؟
آنچه در رد و بدل شدن اخبار در این شبکهها حائز اهمیت است این نکته است که اخبار در این شبکهها چیزی جز تصاویر و اطلاعات نیست. اخبار روزنامهای صرفا خبر یا اطلاع درباره فلان رخداد نیست، بلکه تفسیری از آن رخداد است، این در حالی است که در این شبکهها هیچ تفسیری رخ نمیدهد. کسانی که میخواهند از این ابزارها بهعنوان ابزارهای نوین دموکراسی و آزادی دفاع کنند، آیا بهتر نیست به جای آن از آزادی مطبوعات دفاع کنند؟! چرا حکومتها محتوای مطبوعاتی را این چنین سخت کنترل میکنند اما محتوای این گونه شبکهها را به حال خود رها کرده اند؟ دلیل آن بسیار واضح است. آزادی محض موجود در این شبکهها چیزی جز توهم نیست. اساسا هر شکلی از آزادی محض همین وضعیت را دارد.به هر صورت بدون آنکه منکر تاثیرات و کارکردهای مثبت رسانههای ارتباطی نوین شویم، باید این را بپذیریم که این ابزارها بیش از هر زمان دیگری شکلی از بیسوادی نوینی را اشاعه میدهند که بسیار شدیدتر از آن بیسوادیای است که گفتیم با اختراع تلویزیون به وجود آمد. این بیسوادی نوین بسیار وقیحانه است، بسیار فاجعه بار است. اگر نداشتن سواد خواندن و نوشتن زمانی یک ضعف و کمبود به حساب میآمد، این بیسوادی نوین ضعف و کمبود نیست بلکه وقاحتی است که دنیای ما را فراگرفته و ما را از سوژگی دور میکند. اگر زمانی بیسوادی منجر به این امر میشد که فرد بیسواد از بسیاری امکانها در زندگی اش محروم بود، بیسوادان امروزی اتفاقا در بسیاری جاها در رأس امور قرار دارند. بازمیگردیم به همان سوالاتی که در ابتدا مطرح کردیم، واقعا نبود این ابزارها تا چه اندازه زندگی امروزی ما را دچار مشکل میکنند. با کمی به کار انداختن قوه تخیل پاسخ به این سوال نباید چندان سخت باشد.
ارسال نظر