واکاوی جریان منفیاندیشی در فرهنگ ایرانی
سیدمحمدامین قانعیراد
رئیس انجمن جامعهشناسی ایران
عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور
هیچ حکم کلی در این راستا که ایرانیان منفیاندیش یا مثبتاندیش هستند نمیتوان صادر کرد. در واقع نمیتوان گفت ایرانیها یک ویژگی فرهنگی جوهری دارند که آنها را منفیاندیش معرفی میکند، به ویژه اگر بخواهیم بگوییم این ویژگی، ازلی بوده و از این به بعد هم خواهد بود. در واقع یک چنین دریافتهای فرهنگی به دریافتهای فرهنگی ذاتگرایانه موسوم است که از نظر جامعهشناسی این نوع نگرش ذاتگرایانه و ثبوتگرایانه نسبت به فرهنگ خیلی مورد تایید نیست.
سیدمحمدامین قانعیراد
رئیس انجمن جامعهشناسی ایران
عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور
هیچ حکم کلی در این راستا که ایرانیان منفیاندیش یا مثبتاندیش هستند نمیتوان صادر کرد. در واقع نمیتوان گفت ایرانیها یک ویژگی فرهنگی جوهری دارند که آنها را منفیاندیش معرفی میکند، به ویژه اگر بخواهیم بگوییم این ویژگی، ازلی بوده و از این به بعد هم خواهد بود. در واقع یک چنین دریافتهای فرهنگی به دریافتهای فرهنگی ذاتگرایانه موسوم است که از نظر جامعهشناسی این نوع نگرش ذاتگرایانه و ثبوتگرایانه نسبت به فرهنگ خیلی مورد تایید نیست. اما از سوی دیگر میتوان گفت یک جریان فرهنگی منفیاندیشانه در بین ایرانیها وجود دارد، در واقع بهطور تاریخی این جریان را از قبل داشتهایم و در حال حاضر هم این جریان در کنار جریانهای دیگر وجود دارد. همانگونه که تا اینجا با تنوع جریانهای فرهنگی مواجه بودهایم، جریان منفیاندیشی هم یک جریان فرهنگی است که از قضا ممکن است در خیلی از دورههای تاریخی هم نقش مسلط و حضور پررنگ داشته است و شاید بتوان گفت در دوره حاضر هم در برخی از عرصهها چنین وضعیتی وجود دارد و به نوعی هنوز مسلط است. بنابراین تا اینجا باید به دوکلیت واقف شویم که در درجه اول بهطور مطلق نمیتوانیم بگوییم ایرانیان منفیاندیش هستند، از طرفی میتوان گفت یک جریان فرهنگی منفیاندیشی وجود دارد، از سوی دیگر هم میتوان گفت ما ایرانیان ممکن است در یک عرصهای منفیاندیش باشیم و در عرصه دیگری مثبتاندیش.
یعنی اینطور نیست که یا منفیاندیش یا مثبتاندیش باشیم، ممکن است یک انسان منفیاندیش در عرصه دیگری مثبتاندیشی کند، یا فرض کنید که ممکن است بهطور ادواری جریان فرهنگی منفیاندیشی در یک برههای تقویت شود و در برهه دیگری جریان فرهنگی مثبتاندیشی تقویت شود، اصطلاحا میتوان گفت حرکت سینوسی و نوسانی و متناوب میتواند داشته باشد. بنابراین وقتی از یک ویژگی فرهنگی صحبت میکنیم باید مقداری با احتیاط بیشتری صحبت کنیم چرا که «امور فرهنگی» اموری سیال و متغیر و در عین حال وابسته به شرایط و عوامل و زمینهها و بستر تاریخی و زمینههای سیاسی و اقتصادی هستند.
به این معنا که خود فرهنگ در اینجا با شرایط و زمینههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مرتبط میشود و تاثیر میپذیرد، بنابراین میتوانیم از مفهوم اقتصادی سیاسی منفیاندیشی یا اقتصاد سیاسی مثبتاندیشی؛ به این معنا که این پدیده به نوعی به فضای سیاسی و اقتصادی وابسته است و بهطور خاص، تحولات سیاسی و اقتصادی است که اندیشه ما را هم دچار جنبههای مثبتگرایانه یا منفیگرایانه میکند صحبت کنیم. در این ارتباط سه مفهوم منفیاندیشی، ناامیدی و بدبینی و در مقابل مثبتاندیشی، امیدواری و خوشبینی را معادل یکدیگر قرار میدهیم. منفیاندیشی و ناامیدی و بدبینی به یک معناست و معنایش هم این است که فرد نسبت به تغییر دادن جهان بیرونی و مواجهه با آن نگاه منفی دارد، در این حالت تصور فرد این است که نمیتواند چیزی را در جهان تغییر دهد و آنچه که در بیرون وجود دارد هم مجموعهای از موانع است. در جهان خارج یکسری موانع سترگ و جدی و اموری که در اطراف وجود دارد را بهعنوان مجموعهای رو به زوال میبیند که روزبهروز هم بدتر میشوند و بنابراین بدبین هم هست و از اینکه تغییری اتفاق بیفتد و بتواند موید خواستهها و در جهت خواستههای وی باشد، از آن تغییر هم ناامید است، اینجا است که این سه مفهوم با یکدیگر جمع میشوند.
بنابراین انسان منفیاندیش شخصی است که در بیرون نکات منفی متعددی را میبیند که هرکدام از این نکات، به مثابه یک مانع در حال عمل کردن هستند و در مقابل او و خواستههایش ایستادهاند و امکان تغییر و دگرگونی در این نکات وجود ندارد. در این رابطه این رویکرد را به نام «رویکرد موانع» نامگذاری میکنیم، منظور این است که آنچه این فرد به موانع بیرونی توجه دارد و آنها را بهعنوان نشانههای منفی در مقابل خواست و اراده و میل خودش تلقی میکند. این رویکرد را میتوان در مقابل «رویکرد منابع» قرار داد. تعریف این رویکرد این است که در بیرون عواملی وجود دارد که بهعنوان منبع شناخته میشوند و من میتوانم این منابع را در جهت تحقق خواستهها و اهداف و آرمانها و خواستهها در نظر بگیرم.
در واقع آنچه در بیرون وجود دارد منبع است و نه مانع. این رویکرد، خوشبینانه نکات مثبتی را در جهان پیرامون خود جستوجو میکند، و به عوامل بیرونی بهعنوان منابعی نگاه میکند که میتواند افراد را توانمند کند تا با استفاده از این توانمندی بتوانند در جهان بیرون تغییر ایجاد کنند، در این رابطه است که میبینیم مثبتاندیشی و منفیاندیشی به یک نحوی با مفهوم درک از خود و «self image» پیوند دارد. معمولا انسان منفیاندیش از لحاظ روانشناختی هم یک تصور منفی از خود پیدا میکند و انسان مثبتاندیش یک نوع توانمندی و قدرت و امکان تاثیرگذاری در رفتار خودش میبیند و تصوری که از خود دارد بهعنوان یک فرد اثر بخش است. بنابراین در اینجا رویکرد موانع و منابع با یک تصور از خود و روانشناسی خویش و از سوی دیگر با یک نوع جهانبینی و نوعی درک از جهان پیرامون همراه است، اگر به این دو نکته توجه کنیم میبینیم که دو رویکرد متفاوت است. شخصی که منفیاندیش است، به اصطلاح شاخکهای عاطفی و شناختیاش در جهان خارج چیزی را به جز موانع جستوجو و پیدا نمیکند، وی همه امور را بهعنوان بازدارنده و مانع میبیند و درک میکند، در حالی که کسی که رویکرد مثبتاندیشانهای دارد، شاخکهای شناختی و عاطفی خودش در جهان بیرون به دنبال عوامل و علائم مثبتی میگردد که به وی ثابت کند میتوان جهان را تغییر داد و میتوان در جهان تاثیر گذاشت و یک موجود و انسان اثربخش بود.
از طرفی هم نمیتوان گفت انسان سنتی منفیاندیش بوده و انسان مدرن مثبتاندیش. این تعاریف و به این نحو با سنتگرایی و مدرنیته ارتباط ندارد چون ما در سنتگرایی هم مثبتاندیشی را پیدا میکنیم، یعنی بسیاری از سنتهای فکری وجود دارند که ریشههای قدیمی هم دارند و از مثبتاندیشی برخوردار هستند. از آنسو یکسری از افکار مدرن هم هستند که ممکن است وسواسگونه باشند و یک مقداری ناامیدی و بدبینی و منفیاندیشی را القا کنند، چنانچه نویسندگان و ادبا و فلاسفه مدرنی هم وجود دارند که از دید منفیاندیشانه به جهان میپردازند. ولی از طرفی با رویکرد توسعهگرا میتوان نگرش منفیاندیشی و ناامیدی در جامعه را پیوند داد، به چه معنا؟ به این معنا که اشخاصی که مثبتاندیش هستند بیشتر توسعهگرا هستند و میخواهند در وضعیت تغییر ایجاد کنند. اما اگر بخواهیم دلایل منفیاندیشی را بررسی کنیم باید بگوییم بهصورت تاریخی یک جریان منفیاندیشی در فرهنگ ایرانی وجود داشته است، حال باید این موضوع را روشن کنیم که ریشه این موضوع در کجا است؟ اگر از نظر تاریخی بخواهیم به موضوع نگاه کنیم باید بگوییم این منفیاندیشی حاصل یک نوع یادگیری اجتماعی است و نه امری ذاتی و درونی. آدمها در شرایط خاصی بر مبنای تجربیات روزمرهای که دارند در تعامل با یکدیگر، از یکدیگر یاد میگیرند که مثبت یا منفیاندیش باشند، در واقع تصمیم نمیگیرند که از فردا منفیاندیش باشند یا مثبتاندیش، بلکه شرایط اجتماعی است که به افراد این روند را یاد میدهد.
به این دلیل که ما بهطور تاریخی در یک ساختار اجتماعی «عدم مشارکت» زندگی میکردیم و شهروندان ایرانی از یک نوع از خود بیگانگی رنج میبردند واز طرفی بهطور تاریخی هم انسان ایرانی معمولا غیرسیاسی بود، به این معنا که در خودش این تصور را نداشت و نمیتوانست با خود فکر کند که میتواند در سیاست چیزی را تغییر دهد، از این رو سیاست، عرصه فعالیت او تعریف نمیشد، در واقع سیاست، عرصه جدال قدرتها و فرمانروایان با یکدیگر بوده و بنابراین انسان ایرانی به نوعی تجربه مشارکت نداشته، در واقع آنچه شما را منفیاندیش میکند و به نوعی باعث ایجاد این تفکر میشود که فرد نمیتواند جهان را تغییر دهد، ناشی از این است که در تغییر جهان مشارکت و تجربهای نداشته است. یا شاید تجربه مشارکتش در جهان اندک بوده است، بنابراین در فقدان چنین تجربهای است که فرد احساس میکند نمیتواند چیزی را تغییر دهد و هرچه وجود دارد هم موانع است، از طرف دیگر هم انسان ایرانی گاه به گاهی ممکن بوده در جریانهایی مشارکت پیدا کند، مثلا در برهههای تحولات اجتماعی، انقلابها، قیامها و شورشها. در واقع به نحوی و از این طریق میتوانست تجربه مشارکت را پیدا کند، منتها این تجربه اغلب پیامدهای منفی و تراژیک برای او در پی داشته است و نه تجربه مطلوبی که انسان ایرانی را به اهداف خودش برساند.
در بسیاری از مواقع این انسان در یک فرآیند شرکت کرده که مثلا اوضاع را بهبود ببخشد، ولی بعد از مدتی دیده و لمس کرده که اوضاع بدتر شده است. در این هرج و مرجهای سیاسی و دورههای شورش، مثلا قبل از انقلاب مشروطه به یک نحوی با این پدیده مواجه هستیم، بعد از انقلاب مشروطه هم باز به یک نحو دیگری با این پدیده ناکامی انسان کنشگر سیاسی ایرانی مواجه هستیم. در واقع این انسان وارد کنش میشود ولی بعد از مدتی احساس میکند این کنشگری تجربهای تراژیک برایش ایجاد کرده، در واقع این تحول به جای اینکه او را به اهدافش نزدیکتر کند، از اهدافش دور کرده است. در اینجا این انسان احساس زیان و خسارتهای اجتماعی - سیاسی میکند و همین تجربههای منفی و تراژیک در مشارکت باعث میشود که افکار منفیاندیشانه و بدبینانهاش نسبت به تحول افزایش پیدا کند، بنابراین نه تنها در بیرون این موانع را میبینیم بلکه فکر میکنیم روز به روز هم این موانع بیشتر و شدیدتر میشوند. در واقع این عللی که تا اینجا گفته شد، علل تاریخی موضوع و انگاره منفیاندیشی در میان ایرانیان بود. در واقع این علل و تجربیات دستاندرکار بودند تا این فضای فرهنگی منفیاندیشی را بسازند و شکل دهند و این نگرش در ذهنیت افراد براساس آن تجربیات تاریخی منتقل میشود و شکل میگیرد.
بنابراین این تجربیات روشن بوده که از منظر تاریخی نگاه منفیاندیشانه را شکل داده و وارد فرهنگ ایرانی کرده است و نه ذات و جوهر ایرانی. نکته دیگری که مطرح شد این بود که ممکن است انسان ایرانی در یک برههای منفیاندیش و در برههای دیگر مثبتاندیش باشد، مثلا در سالهای اخیر اتفاقا با منفیاندیشی در عرصه سیاست مواجه بودهایم، بسیار میشنویم که مردم عنوان میکنند «کاری نمیشود کرد»، «چیزی را نمیتوانیم تغییر دهیم»، و در ادامه تبیینهایی روی این موضوع انجام میدهند که سیاست را قدرتهای جهانی میسازند یا جریانها و سیاست داخلی و دستهای پیدا و پنهان؛ بنابراین ما بهعنوان مردم نه نقشی داریم و نه میتوانیم تغییری ایجاد کنیم. مردم در باورهای این چنینی عنوان میکنند که در برهههای مختلف و بزنگاههای سیاسی با آنها بازی شده است و نقشی نداشتهاند و نتوانستهاند تغییری ایجاد کنند. این نگرش منفیاندیشی در عرصه سیاسی در حال گسترش است، این در حالی است که شاید در عرصههای دیگر منفیاندیشی وجود نداشته نباشد، مثلا در فعالیتهای اقتصادی دیده شده که شهروند ایرانی تلاش بسیاری میکند تا منابع مختلف مالی و امکاناتی را که وجود دارد ارزیابی کند و به کار گیرد و خودش را درگیر کند ودر این عرصه دیگر شعار «نمیشود و نمیتوان» را سر نمیدهد.
البته ممکن است در میان کارآفرینان ما هم نگاه منفی مبنی بر اینکه کاری نمیتوان کرد وجود داشته باشد و عنوان شود که اجازه داده نمیشود یک بنگاه اقتصادی خوب شکل بگیرد ولی از آن طرف هم ما کنشگریهای اقتصادی زیادی را میبینیم که در عرصه اقتصادی سعی میکنند مثبتاندیشانه پیشروی کنند و تا جایی که امکان و زمینه هست از فرصتهای مختلف اقتصادی استفاده کنند. نکته مهم دیگر این است که دو نوع مثبتاندیشی وجود دارد، یک نوع «مثبتاندیشی توهمی» و دیگری «مثبتاندیشی عقلانی.» مثبتاندیشی چیست؟ یعنی من میتوانم و جهان خارج مجموعهای از منابع است و میتوان از این منابع استفاده کرد، منفیاندیشی یعنی من نمیتوانم و جهان خارج مجموعهای از موانع است. در مثبتاندیشی توهمی و غیرواقعی و غیرواقعگرایانه با یک نوع نگاه مثبتاندیشانه دن کیشوت وار مواجه هستیم، که فرد بدون اینکه ارزیابی درستی از جهان خارج داشته باشد، میگوید که من میتوانم.
این در حالی است که جهان خارج مجموعهای از منابع و موانع است، وقتی موانع را در جهان خارج نبینیم و فکر کنیم که همه چیز رام خواسته و اراده ما است و میتوانیم بهعنوان منبع از آنها استفاده کنیم و به اهداف بزرگ و کوچک خود برسیم، ممکن است تبدیل به یک آدم توهمی و خیالی شویم. موضوعی که در دولت نهم و دهم بسیار با آن مواجه بودیم، یعنی در عرصه سیاست، سیاستمداران ما با این تعریف مواجه بودند و تبدیل به آدمهای کلا مثبتاندیشی شده بودند که در اطراف خودشان هیچ چیزی جز هالههای منابع نورانی نمیدیدند که آنها را به سمت موفقیت سوق میدهد، در حالی که بسیار از موانع و تهدیدها در محیط پیرامونی وجود داشت که باید آن را مردم و سیاستمداران جدی میگرفتند و روی آن موضوعات تحلیل میکردند.
بنابراین باید به یک مثبتاندیشی عقلانی فکر کنیم؛ در این حالت، درک درستی از خویشتن، ظرفیتهای خویشتن و درک درستی هم از موانع و امکانات بیرونی وجود دارد که میتواند در خدمت گرفته شود و این نگاه و این درک باعث میشود که عقلانی نگاه شود. حال، این مثبتاندیشی عقلانی را هم باز باید به دو دسته تقسیم کرد؛ یک دسته از این مثبتاندیشی«مثبتاندیشی فردگرایانه» و نوع دیگر «مثبتاندیشی جمع گرایانه» است. در حال حاضر موضوع و روندی که در جامعه ایرانی در حال گسترش است، مثبتاندیشی عقلانی فردگرایانه است که فاقد جهتگیری جمعی زندگی اجتماعی و بیشتر به دنبال موفقیتهای فردی است. در این نوع نگرش، افرادی تربیت میشوند که به دنبال موفقیتهای فردی در زمینههای مختلفی هستند که در این رابطه از منابع عرفانی و معنوی و انرژیهای پیدا و پنهان استفاده میکنند. در این زمینه کلاسهای مختلفی هم برگزار میشود که این افراد چگونه بتوانند بهصورت فردی در زمینههای مختلف اقتصادی، پیشبرد برنامههای زندگیشان و. . . موفق عمل کنند، در واقع این نوع از مثبتاندیشی سعی دارد یک نوع عقلانیت را در میان افراد ایجاد کند، در عین حال خوشبینی و اعتماد به نفس را در میان افراد ایجاد کند و ذهنیت افراد را مهندسی کند که مجموعه این عوامل در کل، جهتگیری فردگرایانه دارد و روح جمعی را تضعیف میکند.
این در حالی است که ما به کلاسهایی که مثبتاندیشی را بهصورت جهتگیری فردگرایانه اشاعه میدهد نیاز نداریم، در واقع نیاز نداریم که مثبتاندیشی را از این طریق بیاموزیم، بلکه باید مثبتاندیشی را در یادگیری اجتماعی و در فرآیندهای مشارکت در زمینههای سیاسی و اجتماعی بیاموزیم. در جامعه ایرانی باید یک نوع یادگیری اجتماعی را که مبتنی بر مشارکت جمعی شهروندان است گسترش دهیم. در این راستا باید در راستای انتقال تجربههای مثبت مشارکت توجه کنیم تا این عوامل بتوانند دارای روح و حس جمعی باشند.مثبتاندیشی فردگرایانه جامعه را درگیر یک بازی برد-باخت میکند، در واقع بسیاری در این بازی میبازند، در این نوع از مثبتاندیشی فردگرایانه، عدهای موفق خواهند شد و عدهای زمین خواهند خورد. در واقع موفقیت برخی از آدمها به معنای شکست برخی دیگر خواهد بود. این نوع از مثبتاندیشی فردگرایانه به شما یاد میدهد که شکست نخوری و در نقطه مقابل چگونه دیگران را شکست بدهی. بنابراین موفقیت شما به معنای شکست دیگران خواهد بود که این وضعیت در جامعه رقابتی ناسالمی را گسترش خواهد داد که در آن هر شخصی به فکر منافع و موفقیت خودش است و نسبت به سرنوشت بقیه شهروندان بیاعتنا خواهد بود.
حتی اگر بگوییم رقابتجویی که یک هسته مثبتی هم میتواند داشته باشد، در این نوع از رقابت تعریف دیگری پیدا میکند؛ در این نوع از رقابت در دام منفی رقابتجویی خواهیم افتاد که تاثیرات بسیار منفی در جامعه ایرانی خواهد داشت. به همین دلیل است که با این جریان روانشناسانه مثبتاندیشی که در جامعه در حال تبلیغ است به شخصه مخالفم و معتقدم این نوع مثبتاندیشی مثل همان منفیاندیشی تاریخی است که پیامدهای منفی برای فرهنگ ایرانی در پی خواهد داشت و اجازه نخواهد داد که ما به یک فرهنگ پویا، واقعگرا و فرهنگی که به مصلحت عمومی و زندگی جمعی بها میدهد دست پیدا کنیم، از این جهت این رویه مورد نقد من است. حال باید دید مفهوم یادگیری اجتماعی در فرآیند مثبتاندیشی چیست؟
یادگیری اجتماعی یعنی فراهم کردن فرصتهای یادگیری، گویی که یک نوع آموزش صورت بگیرد ولی آموزشی نیست که سرکلاس درس باشد یا برنامه درسی خاصی داشته باشد، بلکه یادگیری است که در ضمن مناسبات اجتماعی آدمها با یکدیگر اتفاق میافتد، در واقع جاهایی هست که ما فرصت مناسبات اجتماعی بیشتر را بین آدمها و امکان مشارکت بیشتر آنها را در برنامههای اجتماعی فراهم میکنیم در این نوع یادگیری اجتماعی باید به نوعی برنامه ریزی شود که نخبگان فرهنگی و سیاسی به نحوی این فرصتهای یادگیری اجتماعی را مدیریت کنند که نتیجهاش برای همه شهروندان بهصورت برد-برد باشد. مثلا اگر انتخاباتی برگزار میشود، همگان احساس کنند که بردهاند، برخی احساس نکنند که بردهاند و برخی دیگر حس کنند که باختهاند، (مثلا از موضوعات بزرگ و کلان مثل یک تحول در مناسبات بینالمللی یا بستن یک پیمان جهانی تا تجربههای کوچکی که ممکن است شهروندان در شهر و محله خودشان از مشارکت جمعی داشته باشند. )
بعد از آن باید احساس کنند که برنده شدهاند و احساس کنند که خودشان هم توانستهاند عامل این تغییر باشند و نه تغییری که از بیرون برایشان فراهم شود و افراد برنده شوند. بر این مبنا باید مردم هم در برنامهریزی تغییر مشارکت داشته باشند و هم اینکه در آخر احساس کنند همه بردهاند. در واقع در این فرآیند همگان از ابتدا و از مرحله برنامهریزی اجتماعی، اجرا و هم در ارزیابی نتیجهاش شرکت دارند و پیامدهای مثبتی به آنها منتقل خواهد شد. تصورات اینکه من انسان ناتوان و بیقدرتی هستم و نمیتوانم و نمیشود، با گسترش فرصتهای یادگیری اجتماعی برای مشارکت به تدریج کنار خواهد رفت و موجب خواهد شد ذهنیت ایرانی از منفیاندیشی اصلاح شود، با این تفاسیر ولی این فرصتها را در جامعه فراهم نمیکنند، مثلا در عرصه سیاست و در مثال شاخص انتخابات شاهد این هستیم که مردم حضور پیدا میکنند و با شور و شوق رای میدهند ولی در ادامه محصول و پیامد و دستاورد رای خود را آن چنان که باید و شاید نمیبینند که احساس لذت کنند و بگویند ما هم توانستیم کاری انجام دهیم و در جهان خارج چیزی را تغییر دهیم.
حتی دیگرانی به میدان میآیند و این را به مردم القا میکنند که نتوانستید کاری انجام دهید، و این مضمون را که مردم از تغییر جامعه ناتوانند القا میکنند و در ادامه این مفهوم را متبادر میکنند که هر اقدامی هم انجام دهید توسط ما به شکست منجر و خنثی میشود. در این رابطه سیاستمداران ما به جای اینکه در مردم حس توانمندی و اثربخشی و درک از خویش مثبت ایجاد کنند، پیوسته تلاش در القای درک از خود منفی در میان مردم دارند و تواناییهای مردم را توهم میپندارند که این روند سیاست عجیب و غریبی است که برخی سیاستمداران ما در پیش گرفتهاند و تا زمانی که این سیاست اصلاح نشود، فرآیندهای منفیاندیشی تداوم خواهد داشت و حتی بدتر خواهد شد.
ارسال نظر