رد پای دو غریبه (بخش ششم)

ترجمه: محمدحسین باقی

گفته می‌شود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود به‌واسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهم‌ترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکس‌‌پیکو بود. این توافق مبنای خط‌کشی‌های مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد. کتاب مذکور که به‌صورت پاورقی در این صفحه منتشر و ترجمه می‌شود مبتنی‌بر ریشه‌یابی دلایل بحران خاورمیانه با نگاه به قرارداد سایکس‌پیکو است.

هر دو طرف با دیدن اینکه چگونه بحران فاشودا آنها را به آستانه جنگ نزدیک کرده است در سال ۱۹۰۴ به یک تفاهم به نام «آنتانت کوردیال» [آنتانت کوردیال یا توافق قلبی مجموعه‌ای از پیمان‌های دوستی بین جمهوری سوم فرانسه و پادشاهی بریتانیای کبیر بود که در ۸ آوریل ۱۹۰۴ امضا شد و با حل مشکلات بین دو کشور، شرایط را برای تفاهم مثلث (تفاهم مثلث اتحادی میان روسیه، فرانسه و بریتانیا بود که پس از تفاهم روسیه و انگلستان در ۱۹۰۷ میلادی ایجاد شد. اتحاد میان این سه قدرت که بعدها پرتغال و ژاپن نیز به آنان پیوستند، جبهه‌ای در مقابل اتحاد سه‌گانه آلمان، اتریش-مجارستان و ایتالیا ایجاد کرد) فراهم کرد. براساس آنتانت کوردیال مقرر شد فرانسه از دعاوی خود در سودان چشم بپوشد؛ بریتانیا دست فرانسه را در مراکش باز بگذارد؛ درباره تحدید حدود مرزی در نیجریه و زامبیا توافق شود؛ در آسیا با تقسیم سیام به دو منطقه نفوذ و در اقیانوسیه با اعمال حاکمیت دوگانه به اختلافات خود پایان دهند] رسیدند.

فرانسوی‌ها با بی‌میلی حاکمیت بریتانیا بر مصر و سودان را پذیرفتند و در مقابل، بریتانیایی‌ها ادعای فرانسه بر مراکش را مورد شناسایی قرار دادند. بریتانیایی‌ها در احترام به حساسیت فرانسوی‌ها نام مکان آن دیدار ناخوشایند را تغییر داده و فاشودا را از روی نقشه حذف کردند. شواهد نشان می‌دهد که «آنتانت کوردیال» همچون ازدواج زودهنگامی بود که ضروری احساس می‌شد زیرا سر و کله آلمانی‌ها کم‌کم داشت پیدا می‌شد. بندهای پایانی یا نتیجه‌گیری این «آنتانت کوردیال» سوءظن‌هایی که میان این دو قدرت رقیب وجود داشت را پایان نداد. فرانسوی‌ها مطمئن بودند که اشتهای متحدشان برای سرزمین‌های باقی مانده‌ عثمانی سیری ندارد. فرانسوی‌ها پس از پی بردن به اینکه مقام‌های بریتانیایی مانند سایکس تمایل دارند تعطیلات خود را در کجا سپری کنند، در پایان سال ۱۹۱۲ به دولت بریتانیا فشار آوردند که اعلام کند هیچ برنامه‌ای برای سوریه ندارد. بریتانیایی‌ها که در آن زمان سوریه را مکانی تهی و بی‌ارزش تلقی می‌کردند از چنین اقراری خوشحال شدند. مدتی طول کشید که فرانسوی‌ها سیگنال ارسال شده از سوی بریتانیا را بفهمند. سفیر بریتانیا در پاریس مدتی بعد چنین گله کرد که «وقتی امیال سیاسی مان را در جایی مانند سوریه به‌خاطر خودمان انکار می‌کنیم، فرانسوی‌ها چنین تصور می‌کنند که می‌توانند آنجا را بگیرند.»

با شروع جنگ در سال ۱۹۱۴، بریتانیایی‌ها به رقبای سابق‌شان - فرانسه و روسیه- پیوستند تا با آلمان‌ها و متحد عثمانی‌اش بجنگند. اما وقتی جبهه غربی به سرعت به بن‌بست رسید، این دو قدرت غربی شروع به جر و بحث در مورد استراتژی کردند و حسادت‌هایی را که مدفون کرده بودند بار دیگر و به سرعت سر بر آورد. در حالی که فرانسوی‌ها مدافع یک حمله تمام عیار به جبهه غربی بودند اما بریتانیایی‌ها پیش از آنکه وارد یک تهاجم گسترده شوند، بر حسب خواسته کیچنر خواهان آموزش داوطلبان و تسلیح آنها و وارد کردن آنها به جنگ بودند. در همان زمان، «شرق گرایان» در درون دولت بریتانیا پیشنهاد کردند که در عوض باید با «عثمانی ضعیف» وارد معامله شوند البته نه به این خاطر که سلطان از اقتدار خود به‌عنوان خلیفه استفاده کرده و از مسلمانان سراسر جهان خواسته تا در جنگ مقدس علیه دشمنانش به او ملحق شوند. با صد میلیون «رعایای» مسلمان که در قلمرو امپراتوری عثمانی پراکنده بودند، بریتانیایی‌ها هدف آشکار این خواسته سلطان بودند. بریتانیایی‌ها با شورش‌های محلی که با الهام از اسلام در هند و سودان در سال‌های پیش از جنگ [جهانی اول] در گرفته بود مواجه شده و آنها را تار و مار کرده بودند.

آنها تهدید سلطان عثمانی - که مقیاس آن متفاوت بود - را بسیار جدی گرفتند. ظرف چند هفته از اعلام جهاد سلطان، «شرق‌گرایان» طرح دیگری دادند دال بر اینکه دست بر گلوی امپراتوری عثمانی بگذارند و با وارد کردن همزمان نیروها در گالیپولی و الکساندرتا نفس این امپراتوری را بند آورند. گالیپولی چندان دور از قسطنطنیه پایتخت عثمانی نبود؛ الکساندرتا در تاج مدیترانه جایی که ترکیه امروز با سوریه می‌پیوندد، نزدیک خط آهنی است که قسطنطنیه را به بغداد و دمشق وصل می‌کند و این دو مهم‌ترین مراکز اداری در مناطق عربی امپراتوری عثمانی بودند. سایکس مطمئن بود که این برنامه از پتانسیل پیروزی در جنگ برخوردار است. سایکس در یک نامه ویژه و کاری به چرچیل - که وارد سیاست شده بود و اکنون «لرد اول دریاداری» [رئیس سیاسی نیروی دریایی که مشاور ارشد دولت در تمام امور مربوط به مسائل دریایی بوده و مسوول جهت‌دهی و کنترل وزارتخانه دریاداری و اداره کل نیروی دریایی بریتانیا بود و این اداره کل شامل نیروی دریایی سلطنتی، تفنگداران دریایی سلطنتی و سایر نیروها می‌شد] بود- استدلال کرد که به محض محاصره عثمانی، آلمان‌ها آسیب‌پذیرتر خواهند شد.

او با اشاره به اینکه «این نامه به تنها مردی نوشته شده که می‌دانم اهل ریسک کردن است» نوشت: «اگر تا ماه ژوئن نبرد را به وین بکشانید، چاقو را جایی نزدیک اندام حیاتی بدن غول گذاشته‌اید.» سایکس با این نامه قصد داشت چرچیل را ترغیب کند که تمام قد در کنار طرحش قرار بگیرد. اما ملاحظات بلندمدت تر، دیگران را نیز به‌سوی این برنامه کشاند. یک افسر اطلاعاتی جوان که در آن زمان در قاهره مستقر بود توضیح داد که: «تنها جایی که از آنجا یک ناوگان می‌تواند علیه مصر دست به عملیات بزند الکساندرتا است. این یک پایگاه دریایی طبیعی و عالی است (که ما آن را نمی‌خواهیم اما هیچ‌کس دیگری هم نمی‌تواند مالک آن شود مگر با ضرر به ما).» نام این استراتژیست جوان چه بود؟ او «تی. ای. لورنس» بود.

ادامه دارد...

رد پای دو غریبه (بخش ششم)