«دنیای اقتصاد» بهمناسبت سالروز بزرگداشت مولانا بررسی میکند:
شرح درد اشتیاق
دنیای اقتصاد، ورشان بزازان- جلالالدین محمد بلخی از مشهورترین شاعران فارسیزبان ایرانیتبار است که در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. مولانا زاده بلخ، خراسان بزرگ (افغانستان کنونی) بود که مدت زیادی را در قونیه زیست و برهمین اساس آرامگاه وی در قونیه است. مولانا در قرنی میزیست که ابنعربی, صدرالدین قونوی، سلطانالعلما، شمس تبریزی، عطار، سعدی و بسیاری از بزرگان شعر و ادبیات زندگی میکردند. مولوی در مثنوی و غزلیات شمس از افرادی نام میبرد که سخت به آنان ارادت داشته است، از آن شخصیتها می توان عطار، سنایی، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را یادکرد.
دنیای اقتصاد، ورشان بزازان- جلالالدین محمد بلخی از مشهورترین شاعران فارسیزبان ایرانیتبار است که در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. مولانا زاده بلخ، خراسان بزرگ (افغانستان کنونی) بود که مدت زیادی را در قونیه زیست و برهمین اساس آرامگاه وی در قونیه است. مولانا در قرنی میزیست که ابنعربی, صدرالدین قونوی، سلطانالعلما، شمس تبریزی، عطار، سعدی و بسیاری از بزرگان شعر و ادبیات زندگی میکردند. مولوی در مثنوی و غزلیات شمس از افرادی نام میبرد که سخت به آنان ارادت داشته است، از آن شخصیتها می توان عطار، سنایی، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را یادکرد. او در همین عصر رشد کرد و در جهان درخشید. زندگی مولانا دوران عجیبی دارد. پدرش در دورانی از زندگی خود مجبور به کوچ می شود و اینگونه زندگی فرزند با مسیر سختی که روبهرویش قرار میگیرد، تغییر پیدا میکند. یکی از آن اتفاقهای عجیب ملاقات با عارف و شاعر بزرگ شیخ فریدالدین عطار است. البته شکی در اینباره وجود دارد اما بدیعالزمان فروزانفر مینویسد: « این ملاقات ممکن است اتفاق افتاده باشد، برای اینکه وقتی بهاءالدین ولد از خراسان سفرکرد، عطار هنوز زنده بود و از رسوم صوفیان است که در سفر هرجا مردی را نشان دهند به زیارتش میشتابند. علیالخصوص که عطار یکی از مردان بهنام عصر خویش بوده و قطعا بهاءالدین ولد اشتیاق دیدار او را داشت.»
مولانا از چه کسانی تاثیر پذیرفت؟
اولین فردی که مولانا را با عالم عرفان آشنا کرد پدر وی، مولانا محمدبنحسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد بود. او موردتوجه حاکمان عصر خویش بود و با سیره امثال فخر رازی میانهای نداشت و صریحا از روش فلاسفه و متکلمان روزگار خویش انتقاد میکرد. تبحر در علوم ظاهری را بیش از هرکسی، پدر به مولانا آموخت و البته بذر پرورش معنوی را نیز در روان وی کاشت. سیدبرهانالدین محقق ترمذی اولین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی دانشمندی تمامعیار بود. سیدمحقق در اولین برخورد با مولانا به او گفت: «تو در عالم شریعت و فتوا جانشین پدر شدی، اما در باطن نیز علومی است که از وی به من رسیده است. این معانی را بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا تحتتأثیر سیدمحقق به ریاضت و چلهنشینی پرداخت و ۹ سال با وی همنشین بود. یکیدیگر از افرادی که تاثیر زیادی روی مولانا گذاشت شمس تبریزی بود. مولانا در سن پختگی عقلانی، یعنی چهل سالگی، با شمس تبریزی ملاقات کرد. آنگاه که مولانا با شمس برخورد کرد دانشمندی بود که سرد و خاموش در گوشه قونیه فقه و ادبیات تدریس میکرد و سوخته پرهیجان نبود.
مولوی و شمس
روزی مولانا درحال درس دادن بود که شمس وارد مجلس می شود. شمس لباسی مندرس بر تن داشته و در گوشهای از حجره مینشیند. در انتهای جلسه شمس از مولانا میپرسد: این کتابها چیست در دست تو؟ مولانا نگاهی به ظاهر شمس میاندازد و جواب میدهد: تو ندانی. فیالحال آتش در کتابها میافتد. مولانا میگوید: این چه شد؟ شمس پاسخ میدهد: تو ندانی. «...از برکت مولاناست، هرکه از من کلمهای میشنود.» اینها جملاتی است که بر زبان شمس جاری شده است. این تنها مولوی نبود که شیفته او شده بود بلکه شمس هم درباره او با عشق و خلوص گفته بود. درباره دیدار نخستین شمس و مولانا سخن بسیار گفتهاند. گروهی از آن به دیدار دو عاشق و برخی به دیدار دو معشوق یاد کردهاند و گروهی دیدار جان با جان را گفتهاند که خود جای را برای تحلیل باز میکند. با این اوصاف واقعا معلوم نیست اگر آن ملاقات رازآلود رخ نمیداد اکنون نامی از شمس و مولانا در عالم بود یا نه. این که در آن دیدار چه گذشت بر ما روشن نیست هرچند در باره آن بسیار گفتهاند و نوشتهاند چراکه نه شمس انسان معمولی بوده و نه مولانا بلکه هر دو انسانهای بزرگی بودهاند.
مثنوی معنوی
درباره مثنوی، کتابها و مقالات فراوانی نگاشته شده است. بهترین و زیباترین تعبیر را شیخ بزرگ خود درباره مثنوی گفته است. او سرودن اثر و حال و هوایش را عجیب میشمارد و خود را مانند فرد حاملهای میداند که از جنین الهامات بارور شده و با سرودن ابیات مثنوی زایمان میکند. مثنوی کتابی الهامی است و حاصل علم سمعی نیست. مولانا خود میگوید: «هرچه میآید ز پنهانخانه است». مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاههای عرفانیاش نشان میدهد. ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح (گاه مفصل) نکات مختلف جنبی داستان است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشتهاست. مولانا نه فیلسوف است نه شاعر، هم فلسفه را تحقیر میکند وهم بر فلسفه مینازد. چنانکه قافیهاندیشی را عبث میشمارد. با این همه، شور عشق، او را هم فلسفی کرده است. شعر میگوید و در آن اندیشههای فلسفی خود را با شیوههای فکر و بیان خاص، استدلال میکند و در آن توفان اندیشه، وجود خود را فروگرفته است و نمیگذارد که خویشتن را به دست وزن و قافیه بسپارد. خودش پیش میرود و وزن و قافیه را هم بهدنبال خویش میکشد.
نینامه
هجده بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی با نینامه شروع می شود و مشهور است که چکیدهای از مفهوم شش دفتر است. نی را می توان کنایه از «نفس انسانی» یا «روح و جان» انسان بدانیم و «نیستان» به «حقیقت کلی» اشاره دارد. در بیان حضرت مولانا آشکار است که عشق برآمده توسط پروردگار است. در حقیقت «نی عشق» را پروردگار مینوازد و هدف پروردگار از ایجاد عشق در وجود انسانها رساندن آنها به حقیقت هستی است. ممکن است فرض کرد که «نی» کنایه از خود مولوی باشد. زیرا از سخنان و اشعار او برمیآید که او خود را در سخن بیاختیار میبیند و تمامی این نواهای شورانگیز را زاده عشق بیزبان و تأثیر معشوق نهانی میداند و در مثنوی و حتی غزلیّات خود بارها به آن اشاره کرده است.
شارحان مثنوی منظور از نی را انسان کامل دانستهاند. نیکلسون با الهام از شارحان پیشین میگوید: نمی توان تردید کرد که نی بهطورکلی روح ولی یا انسان کامل را مینمایاند که به سبب جدایی از خود از «نیستان»، یعنی آن عالم روحانی که در مرتبه پیش از وجود مادّی آنجا وطن داشت، نالان است و در دیگران نیز همین اشتیاق را به وطن حقیقیشان زنده میسازد. دیگر اینکه نی به خصوص در اینجا یا کنایه است از حسامالدین یا نشانی است از خود شاعر که وجودش از نفحه الهی پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاری میسازد. این استعاره هم در دیوان شمس و هم در مثنوی معنوی فراوان آمده است. مولوی چرا خود را نی میدید؟ برای اینکه خداوند را مثل باد و نسیم میدید. این هم نمادی است از بیشکلی و بیصورتی. باد هیچ صورتی ندارد. غریبهای است که از ناکجا میآید. شما فقط میبینید که بر صورت شما میوزد.کسی را نمی بینید. باد را نمی شود دید و در مشت گرفت، اما می شود فهمید، چشید و درک کرد که بادی میوزد و بر من میگذرد و هیچ صورتی ندارد.
منابع:
پله پله تا ملاقات خدا- عبدالحسین زرینکوب
شرح زندگانی مولوی- بدیعالزمان فروزانفر
ارسال نظر