حمایت از کارمند و تکریم ارباب رجوع
علی ضیائی این روزهای اواسط اسفند خانه تکانیها و نظافت و سرزدن به جعبههای درون انباری برای اکثر ما چیزی عادی و حتی ضروری است. گاهی در این بیرون آوردنها و دوباره جمع کردنها چیزهایی پیدا میکنیم که تازه یادمان میافتد که آنها را داشتیم ولی در طول سال از وجودشان در خانه بیاطلاع بودیم. در جامعه نیز بسیاری از مراکز یا شماره تلفنها و حتی قوانین وجود دارند که دقیقا مانند همان وسایل پیدا شده در خانه تکانی یا اسبابکشی جایی هستند که ما از آنها بیاطلاعایم یا اگر هم اطلاع داریم خیلی به سراغش نمیرویم.
علی ضیائی این روزهای اواسط اسفند خانه تکانیها و نظافت و سرزدن به جعبههای درون انباری برای اکثر ما چیزی عادی و حتی ضروری است. گاهی در این بیرون آوردنها و دوباره جمع کردنها چیزهایی پیدا میکنیم که تازه یادمان میافتد که آنها را داشتیم ولی در طول سال از وجودشان در خانه بیاطلاع بودیم. در جامعه نیز بسیاری از مراکز یا شماره تلفنها و حتی قوانین وجود دارند که دقیقا مانند همان وسایل پیدا شده در خانه تکانی یا اسبابکشی جایی هستند که ما از آنها بیاطلاعایم یا اگر هم اطلاع داریم خیلی به سراغش نمیرویم. گاهی هم برعکس است و فکر میکنیم چیزی باید باشد اما وقتی سراغش میرویم میبینیم که نیست.
برش اول
چهارشنبه هفته گذشته به همراه یکی از دوستان برای تمدید گذرنامه به یکی از دفاتر پلیس + ۱۰ رفتیم. خانمی که مسوول امور گذرنامه بود ابتدا چک میکرد که مدارک تکمیل است یا نه و در صورت تایید وی شمارهای میدادند که بنشینید تا صدایتان بکنند. شماره ۳۰ برای دوست و شماره ۳۱ برای من بود. کمی بیشتر از یک ساعت طول کشید تا نوبت به شماره ۳۰ برسد.
در این مدت به تعداد مراجعین بخشهای مختلف پلیس +10 توجه میکردم و به دوستم گفتم فکرش را بکن که این دفاتر نبودند. چه ماجرایی بود خلافی ماشین گرفتن یا عدم سوءپیشینه و...نوبت ما بود. پرینت بود که امضا میگرفتند که مواردی مانند اسم و فامیل و آدرس و مشخصات درست وارد سیستم شده باشد.
مندرجات را خواندیم و امضا کردیم اما برای دوستم مشکلی پیش آمده بود. مغایرت نام روی کارت ملی با شناسنامه! دوستم اصرار داشت که با همین کارت ملی و شناسنامه تا همین الان همه امور اداریش را انجام داده است و هیچ مشکلی هم نبوده و چطور ناگهان این «ه» جا افتاده فامیلش در کارت ملی اینقدر مهم شده است؟! افسر مسوول تایید مدارک من را تحویل گرفت و رو به دوستم کرد و گفت: اگر در سیستم ثبتاحوال درست ثبت شده باشد و مغایرتی نباشد مشکلی نیست اما سیستم هم مغایرت اعلام میکند.
آنجا متوجه شدیم که شبکه اداره گذرنامه با سیستم اداره ثبتاحوال در حال یکپارچهسازی است.پرسیدم: حالا باید چه کار کنیم؟ من که نه مشکلی دارم و نه خیلی عجله ولی ایشون برای اول سال باید سفر بروند. افسر با حوصله توضیح داد که باید به یکی از ادارات ثبت احوال مراجعه کنیم و آنها این مغایرت را برطرف کنند. گفت نیازی به کارت ملی تصحیح شده به شکل فیزیکی نیست که زمان بر است. یک تاییدیه هم بیاوریم و سیستم مغایرت اعلام نکند کافی است.
آدرس نزدیکترین اداره ثبت را هم داد و گفت بروید شاید تا آخر وقت اداری بتوانید انجامش دهید. راه افتادیم. تمام مسیر دوست عزیز غر میزد که ببین چه گرفتاریهایی برای مردم درست میکنند و من هم در جواب میگفتم خب تو چند سال کارت ملیات مشکل داشته تاحالا پیگیری نکردی؟! گفت: همان اوایل رفتم، گفتند تا چند وقت دیگر کارتها را عوض میکنند آن موقع اقدام کن!
برش دوم
pic1
وارد ثبت احوال که شدیم عدهای روی صندلی نشسته بودند! سه باجه وجود داشت که جلوی شیشه دوتایش را با پوشه بسته بودند. سومی که باز بود یک متصدی داشت که شناسنامه و کارت ملیها را میگرفت و توضیحات ارباب رجوع را تا جایی که تشخیص میداد لازم است گوش میکرد و میگفت بنشینید تا صدایتان کنم. روی تکه کاغذی چیزی مینوشت و روی شناسنامه منگنه میکرد.
چهار، پنج تا که جمع میشد، میبرد داخل اتاقی پشت باجهها تا احتمالا با سیستم شبکه ثبت احوال مساله را رسیدگی کنند. مردم بدون نوبت پشت باجه جمع شده بودند. باید منتظر میشدند تا مسوول باجه برگردد تا به کارشان رسیدگی شود. خیلیها همین مشکل را داشتند؛ یعنی عدم تطابق کارت ملی یا شناسنامه و دفاتر پلیس+10 یا پیشخوانهای دولت آنها را به اداره ثبت احوال ارجاع داده بودند. آقایی آنجا ایستاده بود با حالت عصبانی با عدهای دیگر صحبت میکرد. پرسیدم چه شده؟ گفت من 35 سال است که شناسنامه و کارت پایان خدمت و گواهینامهام تهرانی با ت است. کارت ملیام همان موقع که آمد طهرانی بود. سفر کاری دارم پاسپورتم را تمدید نمیکنند.
ناگهان صداها جلوی باجه بالا رفت. بحث بین یکی از ارباب رجوعها و مسوول باجه بالا گرفته بود. جلو رفتم. خانمی میانسال تاییدیهای میخواست تا برای یکی از دفاتر پیشخوان ببرد و مسوول باجه میگفت تاییدیه نمیدهیم. دفتر پیشخوان کیست که اداره ثبت احوال به او تاییدیه بدهد. آن خانم هم اصرار داشت تاییدیه بگیرد و میگفت خب من چه کار کنم؟! بعد از چند دقیقه غائله خوابید.
برش سوم
pic۲
کار دوست ما بعد از نیم ساعت از آن آقای مسوول باجه به طبقه دوم و واحد حل اختلاف ارجاع شد. من همان طبقه همکف روی صندلیهای انصافا نرم و خوب مخصوص ارباب رجوع نشستم و بالا نرفتم. خانمی میانسال کنارم نشسته بود. رو کرد به من و گفت آقا من خودم کارمند دولت بودم. هم مردم حق دارند هم آن کارمند. مردم میخواهند مشکلشان هر طوری شده زودتر حل شود. کارمند هم روزی کلی ارباب رجوع را باید ببیند و توجیه کند و کارشان را اگر سیستم بوروکراسی اجازه دهد انجام دهند. البته همه جا آدم خوب و بد هست، ولی این مشکلات بیشتر به سیستم اداری ما برمیگردد تا شخص. این بنده خدا هم پشت باجه از موقعی که من آمدهام با بیشتر از 40-50 نفر سروکله زده است. البته به نظرم درست نیست که با دمپایی پشت میز کار بنشیند! گفتم مگر دمپایی پایش کرده است؟ ضمن اینکه فکر کنم مشکل دقیقا همین جاست که فکر میکنیم باید با ارباب رجوع سروکله بزنیم! دوستم دیر کرده بود درنتیجه از آن خانم خداحافظی کردم و به طبقه دوم رفتم. هنوز از در تو نرفته بودم که دو نفر با صدای بلند به کسی میگفتند که مسخره کردید، شما نمیخواهید یک توضیح ساده بدهید و... یکی از آنها دوست خود من بود که عصبانی دست مرا گرفت و گفت بیا از این جا برویم بیرون! گفتم چه شده؟ گفت: میگوید 20 روز طول میکشد! نزدیک بود دعوایمان شود. مدارک را گرفتم و رفتم تا خودم مساله را پیگیری کنم. مسوول حل اختلاف که دوست من با او اختلاف پیدا کرده بود گفت: برای خودشان هم توضیح دادم. در سند ثبت احوال چیزی که روی کارت ملی نوشته شده، ثبت شده است و با شناسنامه مغایرت دارد باید با شهرستان صادرکننده این اختلاف حل شود. ما پرونده را برای اداره کل میفرستیم و حدود 20 روز هم زمان میبرد. گفتم شماره پرونده را بدهید من عجله دارم خودم پیگیری کنم شاید زودتر به نتیجه برسد. مسوول باجه حل اختلاف آخرین صفحه شناسنامه را نشانم داد و گفت این جا برایشان نوشتم.
برش آخر
pic3
جمعه قرار بود با دوستان برویم پارک آب و آتش و از روی پل طبیعت رد شویم مثل توریستها چند عکس یادگاری بگیریم. طول مسیر خاطره این اتفاق را برای دوستان تعریف کردم. بحث داخل ماشین بالا گرفته بود. من معتقد بودم باید خوب گوش کرد. چه ارباب رجوع باشیم چه کارمند مسوول یک بخش! اما دوست دیگری نظرش کاملا فرق میکرد. ایشان که به دلیل شغلشان به بسیاری از قوانین مسلطاند میگفت که او نیز هفته گذشته به یکی از ادارات دولتی رفته و آنها او را به اداره ثبت اسناد ارجاع دادهاند. مدارک را برده برای ثبت و مراحل کاریاش انجام شده و باید مدارک ممهور میشد. سراغ باجه مهر که میرود میگویند ۰۳:۹-۹ و ۰۳:۲-۲ مدارک را مهر میکنند. میپرسد چرا و میگویند که قانون است. میگوید کجا نوشته این قانون را و میگویند که رئیس دستور داده است. میگوید که اگر رئیس دستور داده بخشنامهای، آییننامهای چیزی دارد! میگویند که شفاهی گفته است و برو با رئیس صحبت کن. او نیز رفته و نگهبانی (حراست) تلفن منشی رئیس را میگیرد بعد میپرسد کارتان چیست و اوهم ماجرا را میگوید. منشی پشت تلفن میگوید که رئیس جلسهاند. دوست ما میپرسد که خب رئیس نیست چه کسی کارهای ایشان را انجام میدهد. میگویند آقای فلانی که ایشان هم ماموریت هستند. خلاصه که منصرف میشود و بر میگردد اداره اول تا سایر امورش را انجام دهد. شخص دیگری از کارمندان اداره اول بدون نیاز به ثبت مدارک در اداره ثبت اسناد کار او را انجام میدهد و گویا اصلا لازم نبوده است که به ثبت اسناد رجوع کند. نکته مهمتر این تابلوهای هشدار: «طبق قانون هر گونه اهانت به کارمندان حین انجام خدمت ۳ تا ۶ ماه حبس- جریمه نقدی - ۰۶ ضربه شلاق بهدنبال خواهد داشت» است که همه جا حتی در میدان ترهبار هم نصب شده است. این تهدید است یا هشدار؟ در ضمن تکریم ارباب رجوع چه میشود؟ اصلا چه کسی کارمند محسوب میشود که اهانت به او چنین عواقبی دارد؟
بیرون قاب
pic۴
جای پارک پیدا کردیم و از ماشین پیاده شدیم. دوستی که رانندگی میکرد 2000 تومان به پارکبان داد و رفتیم. وسط راه گفتم مگر امروز جمعه نیست پس چرا پارکبان پول گرفت؟! رفتیم یکی از تابلوهای نصب شده را ببینیم. در کمال تعجب روی عبارت «به استثنا جمعه و ایام تعطیل» چسب زده بودند و حتی تا ساعت 22 را به 24 افزایش داده بودند. گویا ما مردم نازنین هرجا که بتوانیم و نظارت درستی هم نباشد برای خودمان قلمروی درست میکنیم و قانونش را خودمان تعیین میکنیم. چقدر از ما مردم نازنین میدانیم که قوانین باید بخشنامه بشوند و روی برد اعلان شوند؟ ما از حقوقمان چقدر مطلعیم؟ آیا آن پارکبان کارمندی محسوب میشود که اهانت به او آن چنان عواقبی دارد یا نه فقط عدهای کارمند دولتی هستند که با نصب تابلویی بزرگ و گوشه چشمی به آن نشان میدهند که خونشان اندکی رنگین تراست؟ البته که توهین و ضرب و شتم جرم است اما ما مردم نازنین از روی کدام دستور العمل راه مان را در ادارت پیدا کنیم و در موارد لازم به کی شکایت کنیم؟
برش اول
چهارشنبه هفته گذشته به همراه یکی از دوستان برای تمدید گذرنامه به یکی از دفاتر پلیس + ۱۰ رفتیم. خانمی که مسوول امور گذرنامه بود ابتدا چک میکرد که مدارک تکمیل است یا نه و در صورت تایید وی شمارهای میدادند که بنشینید تا صدایتان بکنند. شماره ۳۰ برای دوست و شماره ۳۱ برای من بود. کمی بیشتر از یک ساعت طول کشید تا نوبت به شماره ۳۰ برسد.
در این مدت به تعداد مراجعین بخشهای مختلف پلیس +10 توجه میکردم و به دوستم گفتم فکرش را بکن که این دفاتر نبودند. چه ماجرایی بود خلافی ماشین گرفتن یا عدم سوءپیشینه و...نوبت ما بود. پرینت بود که امضا میگرفتند که مواردی مانند اسم و فامیل و آدرس و مشخصات درست وارد سیستم شده باشد.
مندرجات را خواندیم و امضا کردیم اما برای دوستم مشکلی پیش آمده بود. مغایرت نام روی کارت ملی با شناسنامه! دوستم اصرار داشت که با همین کارت ملی و شناسنامه تا همین الان همه امور اداریش را انجام داده است و هیچ مشکلی هم نبوده و چطور ناگهان این «ه» جا افتاده فامیلش در کارت ملی اینقدر مهم شده است؟! افسر مسوول تایید مدارک من را تحویل گرفت و رو به دوستم کرد و گفت: اگر در سیستم ثبتاحوال درست ثبت شده باشد و مغایرتی نباشد مشکلی نیست اما سیستم هم مغایرت اعلام میکند.
آنجا متوجه شدیم که شبکه اداره گذرنامه با سیستم اداره ثبتاحوال در حال یکپارچهسازی است.پرسیدم: حالا باید چه کار کنیم؟ من که نه مشکلی دارم و نه خیلی عجله ولی ایشون برای اول سال باید سفر بروند. افسر با حوصله توضیح داد که باید به یکی از ادارات ثبت احوال مراجعه کنیم و آنها این مغایرت را برطرف کنند. گفت نیازی به کارت ملی تصحیح شده به شکل فیزیکی نیست که زمان بر است. یک تاییدیه هم بیاوریم و سیستم مغایرت اعلام نکند کافی است.
آدرس نزدیکترین اداره ثبت را هم داد و گفت بروید شاید تا آخر وقت اداری بتوانید انجامش دهید. راه افتادیم. تمام مسیر دوست عزیز غر میزد که ببین چه گرفتاریهایی برای مردم درست میکنند و من هم در جواب میگفتم خب تو چند سال کارت ملیات مشکل داشته تاحالا پیگیری نکردی؟! گفت: همان اوایل رفتم، گفتند تا چند وقت دیگر کارتها را عوض میکنند آن موقع اقدام کن!
برش دوم
pic1
وارد ثبت احوال که شدیم عدهای روی صندلی نشسته بودند! سه باجه وجود داشت که جلوی شیشه دوتایش را با پوشه بسته بودند. سومی که باز بود یک متصدی داشت که شناسنامه و کارت ملیها را میگرفت و توضیحات ارباب رجوع را تا جایی که تشخیص میداد لازم است گوش میکرد و میگفت بنشینید تا صدایتان کنم. روی تکه کاغذی چیزی مینوشت و روی شناسنامه منگنه میکرد.
چهار، پنج تا که جمع میشد، میبرد داخل اتاقی پشت باجهها تا احتمالا با سیستم شبکه ثبت احوال مساله را رسیدگی کنند. مردم بدون نوبت پشت باجه جمع شده بودند. باید منتظر میشدند تا مسوول باجه برگردد تا به کارشان رسیدگی شود. خیلیها همین مشکل را داشتند؛ یعنی عدم تطابق کارت ملی یا شناسنامه و دفاتر پلیس+10 یا پیشخوانهای دولت آنها را به اداره ثبت احوال ارجاع داده بودند. آقایی آنجا ایستاده بود با حالت عصبانی با عدهای دیگر صحبت میکرد. پرسیدم چه شده؟ گفت من 35 سال است که شناسنامه و کارت پایان خدمت و گواهینامهام تهرانی با ت است. کارت ملیام همان موقع که آمد طهرانی بود. سفر کاری دارم پاسپورتم را تمدید نمیکنند.
ناگهان صداها جلوی باجه بالا رفت. بحث بین یکی از ارباب رجوعها و مسوول باجه بالا گرفته بود. جلو رفتم. خانمی میانسال تاییدیهای میخواست تا برای یکی از دفاتر پیشخوان ببرد و مسوول باجه میگفت تاییدیه نمیدهیم. دفتر پیشخوان کیست که اداره ثبت احوال به او تاییدیه بدهد. آن خانم هم اصرار داشت تاییدیه بگیرد و میگفت خب من چه کار کنم؟! بعد از چند دقیقه غائله خوابید.
برش سوم
pic۲
کار دوست ما بعد از نیم ساعت از آن آقای مسوول باجه به طبقه دوم و واحد حل اختلاف ارجاع شد. من همان طبقه همکف روی صندلیهای انصافا نرم و خوب مخصوص ارباب رجوع نشستم و بالا نرفتم. خانمی میانسال کنارم نشسته بود. رو کرد به من و گفت آقا من خودم کارمند دولت بودم. هم مردم حق دارند هم آن کارمند. مردم میخواهند مشکلشان هر طوری شده زودتر حل شود. کارمند هم روزی کلی ارباب رجوع را باید ببیند و توجیه کند و کارشان را اگر سیستم بوروکراسی اجازه دهد انجام دهند. البته همه جا آدم خوب و بد هست، ولی این مشکلات بیشتر به سیستم اداری ما برمیگردد تا شخص. این بنده خدا هم پشت باجه از موقعی که من آمدهام با بیشتر از 40-50 نفر سروکله زده است. البته به نظرم درست نیست که با دمپایی پشت میز کار بنشیند! گفتم مگر دمپایی پایش کرده است؟ ضمن اینکه فکر کنم مشکل دقیقا همین جاست که فکر میکنیم باید با ارباب رجوع سروکله بزنیم! دوستم دیر کرده بود درنتیجه از آن خانم خداحافظی کردم و به طبقه دوم رفتم. هنوز از در تو نرفته بودم که دو نفر با صدای بلند به کسی میگفتند که مسخره کردید، شما نمیخواهید یک توضیح ساده بدهید و... یکی از آنها دوست خود من بود که عصبانی دست مرا گرفت و گفت بیا از این جا برویم بیرون! گفتم چه شده؟ گفت: میگوید 20 روز طول میکشد! نزدیک بود دعوایمان شود. مدارک را گرفتم و رفتم تا خودم مساله را پیگیری کنم. مسوول حل اختلاف که دوست من با او اختلاف پیدا کرده بود گفت: برای خودشان هم توضیح دادم. در سند ثبت احوال چیزی که روی کارت ملی نوشته شده، ثبت شده است و با شناسنامه مغایرت دارد باید با شهرستان صادرکننده این اختلاف حل شود. ما پرونده را برای اداره کل میفرستیم و حدود 20 روز هم زمان میبرد. گفتم شماره پرونده را بدهید من عجله دارم خودم پیگیری کنم شاید زودتر به نتیجه برسد. مسوول باجه حل اختلاف آخرین صفحه شناسنامه را نشانم داد و گفت این جا برایشان نوشتم.
برش آخر
pic3
جمعه قرار بود با دوستان برویم پارک آب و آتش و از روی پل طبیعت رد شویم مثل توریستها چند عکس یادگاری بگیریم. طول مسیر خاطره این اتفاق را برای دوستان تعریف کردم. بحث داخل ماشین بالا گرفته بود. من معتقد بودم باید خوب گوش کرد. چه ارباب رجوع باشیم چه کارمند مسوول یک بخش! اما دوست دیگری نظرش کاملا فرق میکرد. ایشان که به دلیل شغلشان به بسیاری از قوانین مسلطاند میگفت که او نیز هفته گذشته به یکی از ادارات دولتی رفته و آنها او را به اداره ثبت اسناد ارجاع دادهاند. مدارک را برده برای ثبت و مراحل کاریاش انجام شده و باید مدارک ممهور میشد. سراغ باجه مهر که میرود میگویند ۰۳:۹-۹ و ۰۳:۲-۲ مدارک را مهر میکنند. میپرسد چرا و میگویند که قانون است. میگوید کجا نوشته این قانون را و میگویند که رئیس دستور داده است. میگوید که اگر رئیس دستور داده بخشنامهای، آییننامهای چیزی دارد! میگویند که شفاهی گفته است و برو با رئیس صحبت کن. او نیز رفته و نگهبانی (حراست) تلفن منشی رئیس را میگیرد بعد میپرسد کارتان چیست و اوهم ماجرا را میگوید. منشی پشت تلفن میگوید که رئیس جلسهاند. دوست ما میپرسد که خب رئیس نیست چه کسی کارهای ایشان را انجام میدهد. میگویند آقای فلانی که ایشان هم ماموریت هستند. خلاصه که منصرف میشود و بر میگردد اداره اول تا سایر امورش را انجام دهد. شخص دیگری از کارمندان اداره اول بدون نیاز به ثبت مدارک در اداره ثبت اسناد کار او را انجام میدهد و گویا اصلا لازم نبوده است که به ثبت اسناد رجوع کند. نکته مهمتر این تابلوهای هشدار: «طبق قانون هر گونه اهانت به کارمندان حین انجام خدمت ۳ تا ۶ ماه حبس- جریمه نقدی - ۰۶ ضربه شلاق بهدنبال خواهد داشت» است که همه جا حتی در میدان ترهبار هم نصب شده است. این تهدید است یا هشدار؟ در ضمن تکریم ارباب رجوع چه میشود؟ اصلا چه کسی کارمند محسوب میشود که اهانت به او چنین عواقبی دارد؟
بیرون قاب
pic۴
جای پارک پیدا کردیم و از ماشین پیاده شدیم. دوستی که رانندگی میکرد 2000 تومان به پارکبان داد و رفتیم. وسط راه گفتم مگر امروز جمعه نیست پس چرا پارکبان پول گرفت؟! رفتیم یکی از تابلوهای نصب شده را ببینیم. در کمال تعجب روی عبارت «به استثنا جمعه و ایام تعطیل» چسب زده بودند و حتی تا ساعت 22 را به 24 افزایش داده بودند. گویا ما مردم نازنین هرجا که بتوانیم و نظارت درستی هم نباشد برای خودمان قلمروی درست میکنیم و قانونش را خودمان تعیین میکنیم. چقدر از ما مردم نازنین میدانیم که قوانین باید بخشنامه بشوند و روی برد اعلان شوند؟ ما از حقوقمان چقدر مطلعیم؟ آیا آن پارکبان کارمندی محسوب میشود که اهانت به او آن چنان عواقبی دارد یا نه فقط عدهای کارمند دولتی هستند که با نصب تابلویی بزرگ و گوشه چشمی به آن نشان میدهند که خونشان اندکی رنگین تراست؟ البته که توهین و ضرب و شتم جرم است اما ما مردم نازنین از روی کدام دستور العمل راه مان را در ادارت پیدا کنیم و در موارد لازم به کی شکایت کنیم؟
ارسال نظر