شهاب اکوانیان مهم ترین ایراداتی که به سخنان یوسف اباذری درباره خواننده پاپ تازه متوفی در تالار «ابن‌خلدون» دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران گرفته‌اند را می‌توان این طور صورت‌بندی کرد: نخبه‌گرایی، نادیده گرفتن قدرت و به بیان بهتر میکرومکانیزم‌های قدرت، تحقیر توده، بی‌توجهی به وضعیت‌های مشابه در سراسر جهان و در جست و جوی معنا و اصالت بودن در جهان پسا اصالت و کلا پسا همه چیز. تو گویی همه چیز در این دنیا به ته رسیده است و هیچ کس حتی حق دم زدن از حقیقت را ندارد؛ حقیقت؟ کدام حقیقت؟ همان که لیوتار و فوکو زیرآبش را زده‌اند؟ شلیک خنده و استهزای توامان. اینها به اصطلاح ایرادات تئوریک است و بگذریم از توهین‌های عجیب و غریب که چندان هم در چنین وضعیتی عجیب نیست و نباید آنها را جدی گرفت؛ و البته شاید هم باید گرفت ولی پرداختن با آنها از حوصله این مقال خارج است. برخی از این ایرادات به جایگاه یوسف اباذری برمی‌گردد. یک جامعه شناس چرا باید ملت را تحقیر کند؟ اصلا مگر خود او برای این مردم چه کرده که حالا انتظار دارد همه نخبه باشند؟ و در بسیاری موارد این سوالات را کسانی مطرح می‌کنند که به لطف همین توهین اسم اباذری را شنیده‌اند و بعد از آن در یوتیوپ و امثالهم چند کلیپ چند دقیقه‌ای هم از او دیده یا شنیده‌اند. عده‌ای دیگر نیز معتقدند اباذری باید خونسردی خود را حفظ می‌کرد و به اصطلاح جلسه را مدیریت می‌کرد! حتما درست است دیگر. این روزها همه باید مدیریت بلد باشند. دولت باید مردم را مدیریت کند، کارفرما باید کارکنان خود را مدیریت کند، کارگر و کارمند باید حقوق ماهی ششصد، هفتصد هزار تومانی خود را مدیریت کنند، استاد دانشگاه باید کلاس درس را مدیریت کند و سخنران هم لابد باید نا اجتماع حاضرین را مدیریت کند. حقا که اباذری مدیر خوبی نیست. فیلیپ راث نویسنده معاصر آمریکایی در یکی از کتاب‌های متاخرش می‌گوید: «مونیکا لوینسکی (همان که رابطه نامشروعش با بیل کلینتون زبانزد است) برای همه حرف می‌زد. وراجی می‌کرد. او بخشی از این فرهنگ احمقانه است. واغ، واغ، واغ. بخشی از این نسل که به سطحی بودن افتخار می‌کند. اجرا و عملکرد صمیمانه یعنی همه چیز. صمیمانه و پوچ، کاملا پوچ.» 1 او البته خیلی حرف‌های دیگر هم خطاب به مردم زده که صحبت‌های اباذری در برابر آنها معصومانه می‌نماید. بعد از شنیدن حرف‌های اباذری و خواندن این سطور از فیلیپ راث یک نکته آشکار می‌شود. چقدر جای نویسنده (رمان‌نویس) حقیقی در این مملکت خالی است. نویسنده‌ای که تعهدی دروغین به مردم نداشته باشد و آینه‌ای باشد در برابر آنها. در روزگاری که نویسنده‌ها یا به طمع فروش و مقبولیت عام، یا از ترس سانسور و ممیزی یا هزاران جاذبه و دافعه دیگر عطای رسالت حقیقی نوشتن را به قبای جایگاه نمادین آن بخشیده‌اند، یوسف اباذری جور نویسنده‌ها را نیز کشیده است. رسالت حقیقی هم احتمالا از جمله آن واژه‌هایی است که از نظر برخی مضحک به نظر می‌رسد. در صورتی که حتی پیشروترین نویسندگان غربی نیز منکر مسوولیت و تعهد نشده‌اند. موریس بلانشو، فیلسوف بزرگ فرانسوی، در جایی می‌گوید: «بی‌شک نویسنده مسوول است. در مقابل قوانینی که به رسمیت می‌شناسد، در مقابل قوانینی که به رسمیّت نمی‌شناسد. در مقابل قوانینی که تنها خودش به رسمیّت می‌شناسد. نیز، زمانی که دیگر قانونی نیست و نویسنده با اثرش تنها می‌ماند.» درست است که نقد آشکار اباذری مردمی را هدف گرفته که اجتماعی را در حمایت ازنوعی موسیقی پاپ ساخته‌اند که این خود می‌تواند نمودی از شر باشد اما سویه دیگر و پنهان این نقد را نیز باید در نظر گرفت. نویسندگان و در کل هنرمندان چه نقشی ایفا کرده‌اند؟ هرچند زدودن تقدس از مفهوم متناقضی به نام مردم یکی از وظایف همه طیف‌های روشنفکری است، اما هنرمند و به خصوص داستان نویسان و رمان‌نویسان در خط مقدم تحقق این امر قرار دارند. بی‌شک اگر نویسنده به همان معنای اکنون مرده «وجدان بیدار» وجود می‌داشت، حالا نباید حرف‌های اباذری چنین مناقشه‌برانگیز می‌شد. اباذری در یکی از لحظاتی که از شدت عصبانیت به لکنت افتاده می‌گوید: این ملت نشان داده که تا توهینی نبیند به خود نمی‌آید! اگر کمی به عقب برگردیم و به تاریخ دو قرن اخیر ایران نگاهی گذرا بیندازیم، این حرف را که مطمئنا تنها دلیلش ضعف اعصاب اباذری نیست خالی از حقیقت نمی‌یابیم. به باور برخی تاریخ‌نگاران سخنانی که عباس میرزا بعد از شکست از قوای روس و سپردن بخش‌های زیادی از مملکت، خطاب به ژوبر سفیر وقت فرانسه در ایران می‌گوید مبدا تاریخ مدرن ایران به حساب می‌آید: «شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم». اکنون دیگر بر همگان روشن است یکی از دلایل مهم پیروزی نهضت مشروطه هم چیزی نبود جز تحقیری که ملت در برابر غرب پیشرفته و متمدن احساس می کرد. احساسی که نتیجه کار متعهدانه بسیاری از روشنفکران همین مرز و بوم بود. همین‌طور چه کسی قانون کاپیتولاسیون و تحقیری که در حق مردم روا داشته شده بود و تاثیری که این قانون بر بیداری مردم داشت را از یاد برده است؟ به این فهرست باز هم می‌توان اضافه کرد. البته اینکه توهین می‌تواند سبب حرکت به جلو و تغییر شود و هر کسی برای کمک به دیگری این حق را دارد که به او توهین کند ممکن است حرف مسخره‌ای به نظر برسد، اما در این مورد باید گفت هر ملتی ناچار از به یاد آوردن و به کار بردن تجربه جمعی تاریخی خود است و هیچ‌گاه بی‌نیاز از این تجربه نیست. صحنه خروج اباذری از سالن و پشت بند آن پخش کلیپی از مرتضی پاشایی یکی ازآبزوردترین صحنه‌های غیر داستانی است که به شخصه تاکنون دیده‌ام. در اینجا و پس از همه اتفاقاتی که همه می‌دانند و نیاز به دوباره گفتنش نیست، واقعیت با پشتوانه اکثریت به صریح‌ترین شکل ممکن برتری خود را نشان می‌دهد. صدای پاشایی با همنوایی مردم اباذری را بدرقه می‌کند.
۱- زنگار بشر، فیلیپ راث، ترجمه فریدون مجلسی، نشر البرز ۱۳۸۴