۱۰ فرمان شوپنهاور برای پیروزی شکستخوردگان
غلبه خودخواهی برحقیقت
فریماه فلاحی چگونه ممکن است که آدمها به هنگام بحث فقط در پی پیروزی باشند و به حقیقت اعتنا نکنند؟ شوپنهاور در پاسخ به این پرسش میگوید: «بهسادگی» این «دنائت فطری طبیعت بشری است» و نتیجه نخوت ذاتی و این واقعیت است که مردم پیش از سخن گفتن فکر نمیکنند، بلکه پرحرف و فریبکارند، آنها به سرعت موضعی اختیار میکنند و از آن پس فارغ از درستی یا نادرستی آن موضع، صرفا به خاطر غرور و خودرایی به آن میچسبند، نخوت همیشه بر حقیقت غلبه میکند. با این حال، شو پنهاور اینگونه ادامه میدهد که در این فریبکاری، این پافشاری بر سخنی که حتی به نظر خودمان هم نادرست است، گویای نکتهای است و آن این است که ما اغلب در ابتدا باور داریم که حق با ماست، ولی سپس به وسیله استدلال خصم (تعبیری که در کتاب معادل حریف یا شخص مقابل گفتوگو به کار برده شده است) در باور خود متزلزل میشویم و فقط در موعد مقرر در مییابیم که از همه این حرفها گذشته حق با ما بوده است.
فریماه فلاحی چگونه ممکن است که آدمها به هنگام بحث فقط در پی پیروزی باشند و به حقیقت اعتنا نکنند؟ شوپنهاور در پاسخ به این پرسش میگوید: «بهسادگی» این «دنائت فطری طبیعت بشری است» و نتیجه نخوت ذاتی و این واقعیت است که مردم پیش از سخن گفتن فکر نمیکنند، بلکه پرحرف و فریبکارند، آنها به سرعت موضعی اختیار میکنند و از آن پس فارغ از درستی یا نادرستی آن موضع، صرفا به خاطر غرور و خودرایی به آن میچسبند، نخوت همیشه بر حقیقت غلبه میکند. با این حال، شو پنهاور اینگونه ادامه میدهد که در این فریبکاری، این پافشاری بر سخنی که حتی به نظر خودمان هم نادرست است، گویای نکتهای است و آن این است که ما اغلب در ابتدا باور داریم که حق با ماست، ولی سپس به وسیله استدلال خصم (تعبیری که در کتاب معادل حریف یا شخص مقابل گفتوگو به کار برده شده است) در باور خود متزلزل میشویم و فقط در موعد مقرر در مییابیم که از همه این حرفها گذشته حق با ما بوده است. بنابراین خوب است از حرف و موضع خود کوتاه نیاییم. به عقیده شوپنهاور عقل و سرسختی اراده ما بهطور متقابل از یکدیگر حمایت میکنند.»
فیلسوف نامدار آلمانی در کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» ما را از بحث عامیانه بر حذر میدارد و اصرار میکند که چنین جر و بحثی، انسان را به بیانصافی و سفسطه و فریبکاری وا میدارد و نتیجه همیشه نفرتانگیز است.
او در این کتاب 38 راه را برای غلبه بر حریف و پیروزی کلامی، زمانی که در تنگنای گفتمانی قرار میگیرد بیان میکند. در واقع همه این 38 مورد عامل مناظره و گفتوگوی به دور از تنش و منتج به نتیجه مطلوب است. از جمله آفاتی که او به آن اشاره میکند اینها است: «سوالهای انحرافی مطرح کن»، «گستره مصداق را بسط بده» ، «به مقدمات کاذب متوسل شو»، «قبول موارد خاص را تعمیم بده و سپس علیه آن سخن بگو»، «به بحث جنبه شخصی بده» و «خودت نتیجهگیری کن» و... از دیگر موارد قابل تامل این ترفندها، توصیه به «متوسل شدن به مرجع است به جای دلیل» او میگوید: عوامالناس مراجع بسیار زیادی را محترم میشمارند، پس اگر مناسبترین مرجع را در اختیار نداری، میتوانی یکی را که مناسبتر به نظر میرسد انتخاب کنی. میتوانی حرفی را که مرجعی به منظور دیگر یا به اقتضای شرایطی متفاوت بر زبان آورده، نقل کنی. معمولا خصم تو بیشترین احترام را برای مرجعی قائل است که حرف آنها را نمیفهمد. بیسوادها برای لفاظی با کلمات یونانی یا لاتین احترام خاصی قائلند و...
به اعتقاد او هنر مجادله عبارت است از هنر مباحثه، بهگونهای که شخص فارغ از درستی یا نادرستی موضعش، از آن عقبنشینی نکند. ممکن است بهطور عینی حق با کسی باشد، ولی با این وجود از دید ناظران و گاهی از نظر خودش شکست بخورد.
البته در نهایت او معتقد است که اگر طبیعت بشر حقیر و پست نبود باید در هر مباحثهای فقط در پی کشف حقیقت میبودیم و نباید کمترین اهمیت به این میدادیم که حق با ماست یا خصممان، ولی در شرایط فعلی، دلمشغولی اصلی همین است، نفرت ذاتی ما که نسبت به قوای فکریمان حساسیت خاصی دارد، قبول نخواهد کرد که موضع اولیه ما نادرست و موضع اولیه خصممان درست بوده است و میافزاید که تنها راهحل این است که همیشه به خود زحمت دهیم تا حکم درستی صادر کنیم. به این منظور انسان باید پیش از سخن گفتن بیندیشد، ولی در مورد اکثر مردم، نخوت ذاتی با پرحرفی و فریبکاری ذاتی توام است. انسانها پیش از اینکه بیندیشند، سخن میگویند و حتی اگر پس از آن بفهمند که سخن نادرستی بر زبان راندهاند باز هم میخواهند این امر را وارونه جلوه دهند، علاقه به حقیقت که ممکن است تصور شود تنها انگیزه آنها از بیان سخنی بوده که مدعی درستیاش هستند، جای خود را به منافع و مصالح نخوت میدهد. بنابراین به خاطر همین نخوت آنچه درست است باید نادرست و آنچه نادرست است باید درست بهنظر برسد.
شوپنهاور به نهاد بشر، بدگمان بود، پس قلم به دست گرفت و بندبازیهای رایج آدمها در بحث کردن را نوشت تا نشان دهد که این جانور بیش از آن که عقلانی باشد، تابع اراده کور و بیهدف خود است، ۱۰ فرمانی نوشت تا به آنها که میخواهند فارغ از حق بودن یا نبودن موضعشان، همیشه در بحثها پیروز شوند، راه نشان دهد و بگوید تا مثلا چگونه کوچکترین اشکال حریف را بگیرند و بلکه اشکال تراشی کنند و در عین حال چگونه رخنههای عظیم سخن خود را با انواع مغالطات و جدلها رفو کنند و کوتاه سخن آنکه چطور بیدغدغه حقگویی، با چربزبانی و فریب، بر حریف فائق آیند.
اگر 10 فرمان موسی برای مومنان بود و اگر 10 فرمان ماکیاولی برای شهریار بود تا چگونه همیشه حاکم بماند، فرمانهای شوپنهاور هم برای آنان است که ارضای حس خودبرترانگاریشان را بر خضوع در برابر حق و حقیقت ترجیح میدهند و با دنیای
«هر قبله که بینی خوشتر ز خودپرستی است» بیگانه اند. این امر نشان میدهد که وقتی شوپنهاور به «هنر همیشه بر حق بودن» رجوع میکرد آن را سندی طنزآلود و طعنهآمیز میشمرد، هشداری برای ارائه مثال، نه سرمشقی اخلاقی. بیپردگی محض و نمایان برخی از ترفندهایی که توصیف میکند حاکی از آن است که هنگام نگارش این جستار اغلب در پی طعنه و ریشخند بوده است، ولی از آنجا که این رساله سندی خشمآلود نیز هست و دنائت و خودخواهی بشر را پایه و اساس خود قرار میدهد و صریحا برای فریفتن آن فنونی ارائه میکند، نگارش آن ممکن نبوده کاملا طنزآمیز و طعنهآمیز باشد.
به راستی که این فیلسوف نابغه و شهره به بدبینی، با ظرافتی مثالزدنی، بازیگریهای نفس خودپرست انسانی را در هنگامه بحث و جدل به خوبی نمایان کرده است. این اثر افشائیهای است علیه انسان و دعوتی است برای خروج از خودپرستی.
پانوشت:
هنر همیشه بر حق بودن (۳۸ راه برای پیروزی در هنگامی که شکست خوردهاید)، آرتور شوپنهاور، ترجمه عرفان ثابتی، ققنوس، چاپ اول،
تهران، 1385
فیلسوف نامدار آلمانی در کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» ما را از بحث عامیانه بر حذر میدارد و اصرار میکند که چنین جر و بحثی، انسان را به بیانصافی و سفسطه و فریبکاری وا میدارد و نتیجه همیشه نفرتانگیز است.
او در این کتاب 38 راه را برای غلبه بر حریف و پیروزی کلامی، زمانی که در تنگنای گفتمانی قرار میگیرد بیان میکند. در واقع همه این 38 مورد عامل مناظره و گفتوگوی به دور از تنش و منتج به نتیجه مطلوب است. از جمله آفاتی که او به آن اشاره میکند اینها است: «سوالهای انحرافی مطرح کن»، «گستره مصداق را بسط بده» ، «به مقدمات کاذب متوسل شو»، «قبول موارد خاص را تعمیم بده و سپس علیه آن سخن بگو»، «به بحث جنبه شخصی بده» و «خودت نتیجهگیری کن» و... از دیگر موارد قابل تامل این ترفندها، توصیه به «متوسل شدن به مرجع است به جای دلیل» او میگوید: عوامالناس مراجع بسیار زیادی را محترم میشمارند، پس اگر مناسبترین مرجع را در اختیار نداری، میتوانی یکی را که مناسبتر به نظر میرسد انتخاب کنی. میتوانی حرفی را که مرجعی به منظور دیگر یا به اقتضای شرایطی متفاوت بر زبان آورده، نقل کنی. معمولا خصم تو بیشترین احترام را برای مرجعی قائل است که حرف آنها را نمیفهمد. بیسوادها برای لفاظی با کلمات یونانی یا لاتین احترام خاصی قائلند و...
به اعتقاد او هنر مجادله عبارت است از هنر مباحثه، بهگونهای که شخص فارغ از درستی یا نادرستی موضعش، از آن عقبنشینی نکند. ممکن است بهطور عینی حق با کسی باشد، ولی با این وجود از دید ناظران و گاهی از نظر خودش شکست بخورد.
البته در نهایت او معتقد است که اگر طبیعت بشر حقیر و پست نبود باید در هر مباحثهای فقط در پی کشف حقیقت میبودیم و نباید کمترین اهمیت به این میدادیم که حق با ماست یا خصممان، ولی در شرایط فعلی، دلمشغولی اصلی همین است، نفرت ذاتی ما که نسبت به قوای فکریمان حساسیت خاصی دارد، قبول نخواهد کرد که موضع اولیه ما نادرست و موضع اولیه خصممان درست بوده است و میافزاید که تنها راهحل این است که همیشه به خود زحمت دهیم تا حکم درستی صادر کنیم. به این منظور انسان باید پیش از سخن گفتن بیندیشد، ولی در مورد اکثر مردم، نخوت ذاتی با پرحرفی و فریبکاری ذاتی توام است. انسانها پیش از اینکه بیندیشند، سخن میگویند و حتی اگر پس از آن بفهمند که سخن نادرستی بر زبان راندهاند باز هم میخواهند این امر را وارونه جلوه دهند، علاقه به حقیقت که ممکن است تصور شود تنها انگیزه آنها از بیان سخنی بوده که مدعی درستیاش هستند، جای خود را به منافع و مصالح نخوت میدهد. بنابراین به خاطر همین نخوت آنچه درست است باید نادرست و آنچه نادرست است باید درست بهنظر برسد.
شوپنهاور به نهاد بشر، بدگمان بود، پس قلم به دست گرفت و بندبازیهای رایج آدمها در بحث کردن را نوشت تا نشان دهد که این جانور بیش از آن که عقلانی باشد، تابع اراده کور و بیهدف خود است، ۱۰ فرمانی نوشت تا به آنها که میخواهند فارغ از حق بودن یا نبودن موضعشان، همیشه در بحثها پیروز شوند، راه نشان دهد و بگوید تا مثلا چگونه کوچکترین اشکال حریف را بگیرند و بلکه اشکال تراشی کنند و در عین حال چگونه رخنههای عظیم سخن خود را با انواع مغالطات و جدلها رفو کنند و کوتاه سخن آنکه چطور بیدغدغه حقگویی، با چربزبانی و فریب، بر حریف فائق آیند.
اگر 10 فرمان موسی برای مومنان بود و اگر 10 فرمان ماکیاولی برای شهریار بود تا چگونه همیشه حاکم بماند، فرمانهای شوپنهاور هم برای آنان است که ارضای حس خودبرترانگاریشان را بر خضوع در برابر حق و حقیقت ترجیح میدهند و با دنیای
«هر قبله که بینی خوشتر ز خودپرستی است» بیگانه اند. این امر نشان میدهد که وقتی شوپنهاور به «هنر همیشه بر حق بودن» رجوع میکرد آن را سندی طنزآلود و طعنهآمیز میشمرد، هشداری برای ارائه مثال، نه سرمشقی اخلاقی. بیپردگی محض و نمایان برخی از ترفندهایی که توصیف میکند حاکی از آن است که هنگام نگارش این جستار اغلب در پی طعنه و ریشخند بوده است، ولی از آنجا که این رساله سندی خشمآلود نیز هست و دنائت و خودخواهی بشر را پایه و اساس خود قرار میدهد و صریحا برای فریفتن آن فنونی ارائه میکند، نگارش آن ممکن نبوده کاملا طنزآمیز و طعنهآمیز باشد.
به راستی که این فیلسوف نابغه و شهره به بدبینی، با ظرافتی مثالزدنی، بازیگریهای نفس خودپرست انسانی را در هنگامه بحث و جدل به خوبی نمایان کرده است. این اثر افشائیهای است علیه انسان و دعوتی است برای خروج از خودپرستی.
پانوشت:
هنر همیشه بر حق بودن (۳۸ راه برای پیروزی در هنگامی که شکست خوردهاید)، آرتور شوپنهاور، ترجمه عرفان ثابتی، ققنوس، چاپ اول،
تهران، 1385
ارسال نظر