پنج نفر بهتر، پنج نفر بدتر
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است.
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گلهمند بود.
«گری من» همیشه استانداردها را رعایت میکرد، ولی به ندرت پیش میآمد که دیده شود. مربیان آموزشی برای اینکه افرادی از این دست را شناسایی کنند برای آخر هفته، تمرینی را تدارک دیدند که بر این اساس قرار بود «دو به دو» در برنامهها شرکت کنیم تا آنها راحتتر بتوانند بچه ها را رتبهبندی کنند.
پس از تمرین نیز در زیر سایهبان نشستیم. مربیان آموزشی به هر کدام از ما یک ورق کاغذ دادند.
یکی از آنها با صدای خشداری گفت: «پنج نفر برتر و پنج نفر ضعیفتر را مشخص کنید». ادامه داد: «پنج دقیقه وقت دارید».
هر کداممان بهطور مخفی و ناشناس پنج نفر از بهترینهای کلاس را مشخص کردیم. به همین ترتیب به اجبار پنج نفر از ضعیفترین اعضای گروه را نیز مکتوب کردیم. با خود فکر کردم، در تمام ساعاتی که زیر نظر آنها تمرین میکردیم به چشم مربیان نیامدیم، حالا در پنج دقیقه قرار است مشخص کنیم که چه کسانی عملکرد بهتری داشتهاند.
کاندیدایی که ممکن است به عنوان «آس» گروه مطرح شود شاید در خانه «قتلگاه» همه چیز تمام به نظر برسد، اما در بیرون از تمرینات ممکن است نتوانی با او کار کنی یا حتی زندگی کنی.
مربیان سر وقت اسامی را از دستمان گرفتند و برگههای رایگیری را با هم مقایسه کردند. سپس این اسامی را با نامهایی که خود یادداشت کرده بودند مقایسه کردند.
ارزیابی ما میتوانست سرنوشت یک نفر را تغییر دهد و تصویر واضحتری را از او نمایان کند. البته از آغاز هم مشخص بود چه کسانی در این کلاس جزو پنج نفر برتر هستند.
کار سختی نبود که برترینها را انتخاب کنی؛ اما برای کسانی که از روز نخست هم قابل شناسایی نبودند و کار انتخاب «بدترینها» را سخت کرده بود.
«چارلی گُنده»* همیشه در سر لیست من بود. نفر بعدی هم استیو بود. مثل چارلی، استیو هم جزو بچههای ساحل شرقی نیروی ویژه دریایی ایالات متحده به حساب میآمد. عادت داشتم که در تمرینات به همراه این دو نفر باشم. تعطیلات آخر هفته را هم کنار همدیگر میگذراندیم. حتی در سفرهای ماموریتی نیز من با این دو نفر حشر و نشرداشتم.
اگر استیو مشغول کاری نبود حتما در حال کتاب خواندن بود. بیشتر کتابهایی که میخواند غیر داستانی و سیاسی بود. کتابهای مستند هم دوست داشت. بهویژه کتابهایی که در مورد حوادث جاری نوشته شده بود. استیو، اما تنها یک نظامی نبود. او تجارت هم میکرد. وی سهام کوچکی هم از بازار بورس خریداری کرده و در ساعات بیکاری پای لپتاپش نشسته بود و بالا و پایین شدن قیمتها را رصد میکرد.
استیو نه تنها در بخش کارهای نظامی چهره شاخصی بود وقتی پای سیاست هم مطرح میشد در حد یک سیاستمدار تجزیه و تحلیل میکرد. استیو در مورد فوتبال (از نوع آمریکایی آن) و بخش سرمایهگذاری در بازار هم سر رشته داشت. او بدن ستبری داشت، اما هیکل وی مثل یک شناگر نبود بیشتر شبیه «پشت خط زنهای» فوتبال آمریکایی بود. چارلی هر وقت میخواست دستش بیندازد به او «موش خرمای کوهی» میگفت. او جزو معدود نفراتی بود که در شلیک با تپانچه مرا مغلوب کرده بود. در پایان هر روز کاری، نمرات او را بررسی میکردم که ببینم آیا باز هم مرا شکست داده است یا نه. او هم مثل چارلی سابقه آموزش در بخش «مبارزه از فاصله نزدیک» را داشت. استیو در این زمینه مربی بچههای ساحل شرقی بود. در واقع وی توانسته بود از این پستی که داشت، استفاده کند و به «تیم سبز» راه پیدا کند. استیو جزو معدود نفراتی بود که از ساحل شرقی به جنگ اعزام شده بود و سابقه هر گونه نبردی را داشت. در آن زمان، تنها بچههای ساحل غربی بودند که هر کدام دست کم یک یا دو بار به عراق و افغانستان اعزام شده بودند. استیو اما از ساحل شرقی در دهه ۹۰ به بوسنی اعزام شده بود و جزو معدود نفراتی
بود که در بین همتیمیها تجربه جنگی، پیش از ۱۱ سپتامبر داشت.
چارلی و استیو همیشه در بالای فهرستم قرار داشتند و اسامی باقی بچهها گویی از ذهنم پاک شده بودند. مرحله سخت کار هم همین بود و مدام سختتر و سختتر هم میشد.
نویسنده این کتاب در مقدمهای که به مناسبت انتشار این کتاب داشته اعلام کرده است که اسمهای ذکر شده در کتاب واقعی نیست؛ زیرا به گفته وی به دلایل امنیتی نمیتوانسته که اسامی همقطارانش را فاش کند. این اسمها واقعی نیست و روی همکاران خود نامهای خیالی گذاشته است.
ارسال نظر