دیدار با اکبر مشکاتی که نقش استاد حمیدهامون را بازی میکرد
نمیتوانستم جلوی شکیبایی ژست بگیرم
محمد غلامی پور بدون اغراق او یکی از استثنائات تاریخ سینما است. کسی که با حدود پنج دقیقه بازی در نقش «علی عابدینی» در فیلمهامون ماندگار شد. این فیلم از نگاه منتقدان و بسیاری از مخاطبان سینما جزو ده فیلم برتر سینمای ایران به شمار میرود. «هامون» در دوره خود آنقدر تاثیرگذار بود که زندگی خیلیها را تحتالشعاع قرار داد. گروهی که از آنها بهعنوان «هامون باز» نام برده میشد و سالها بعد «مانی حقیقی» در فیلمی به همین نام زندگی این افراد را به تصویر کشید. افرادی که از سرگشتگی رنج میبردند و دنبال حقیقت خویش و مرزهای بین عشق و نفرت به جنون میرسیدند.
محمد غلامی پور بدون اغراق او یکی از استثنائات تاریخ سینما است. کسی که با حدود پنج دقیقه بازی در نقش «علی عابدینی» در فیلمهامون ماندگار شد. این فیلم از نگاه منتقدان و بسیاری از مخاطبان سینما جزو ده فیلم برتر سینمای ایران به شمار میرود. «هامون» در دوره خود آنقدر تاثیرگذار بود که زندگی خیلیها را تحتالشعاع قرار داد. گروهی که از آنها بهعنوان «هامون باز» نام برده میشد و سالها بعد «مانی حقیقی» در فیلمی به همین نام زندگی این افراد را به تصویر کشید. افرادی که از سرگشتگی رنج میبردند و دنبال حقیقت خویش و مرزهای بین عشق و نفرت به جنون میرسیدند. همه میخواستند بدانند چطور میشود به عرفان متعالی رسید. «اکبر مشکاتی» راوی یکی از ماندگارترین نقشهای سینمای ما در این دو دهه است. کسی که درواقع نقش واقعی خودش را بازی کرده و اگر او را از نزدیک ببینید متوجه میشوید که اوج شخصیتپردازی داریوش مهرجویی برای کارکتر «علی عابدینی» گوشهای از زندگی اوست. هنرمندی که هنر زندگی کردن را بلد است و نفس زندگی را در دست دارد. او چند ساز میزند، حرفهای طبیعت را میفهمد، نقاشی میکشد و به کودکان روستا نقاشی یاد میدهد و سعی میکند دور
از دغدغههای مادی و فشارهایی که انسان امروزی از آن رنج میبرد، به زندگی نزدیک شود. او کوهنوردی میکند، میگوید، میخندد و اینگونه است وقتی برای اولین بار به خانهاش میروی اصلا احساس غریبی نخواهی کرد. انگار سالها است که او را میشناسی.
میگویند تمام صحنههای فیلم به جز صحنههایی که شما در نقش علی عابدینی بازی کردهاید، ضبط شده بود و مهرجویی ۸ ماه انتظار کشید تا بتواند شما را پیدا کند. با اینکه بازیگر حرفهای نبودید، چرا مهرجویی دوست داشت این نقش را به شما بسپارد؟ آیا شخصیت عابدینی بر اساس زندگی شما نوشته شده بود؟
فکر نمیکنم. من ازخیلی سال پیش با مهرجویی دوست بودم و او از وضعیت زندگی من خبر داشت.
میدانست من بازیگر نیستم برای همین صحنههایی که به من اختصاص داشت تنها یکسری دیالوگ بود و بازی خاصی نیاز نداشت. او نقشی را به من داد که بتوانم از عهدهاش بربیایم. کافی بود فقط خودم باشم و یک سری دیالوگ بگویم.
از اولین سکانسی که بهعنوان یک تجربه حرفهای مقابل دوربین رفتید بگویید. آن هم در مقابل بازیگر توانایی همچون خسرو شکیبایی؟
مانده بودم چطور مقابل شکیبایی ژست مراد بودن بگیرم. او را به گوشهای کشیدم و گفتم هوایم را داشته باش چون هنگام بازی خندهام میگیرد. به دوربین حرکت دادند و شکیبایی با دستهایش بازی میکرد از من سوال میپرسید. ناگهان دویدم و گفتم کات، کات ... آن موقع نگاتیو میگرفتند و هنوز دوربین دیجیتال وجود نداشت. بودجه فیلم هم بسیار محدود بود و مهرجویی با هزینه شخصی آن را میساخت. شاکی شد و گفت چه میکنی؟ چرا کات دادهای؟
گفتم چه معنی میدهد او با دست با من حرف بزند. کدام مریدی را دیدهاید که اینگونه با مرادش صحبت کند. گفتند ای بابا شما با هم رفیق هستید. من هم که فیلمنامه را نخوانده بودم، تازه فهمیدم جریان چیست. دوباره شروع شد و مشکل اساسی آنجا بود که دراولین دیالوگ باید میگفتم «جنون الهی.» دست به دهان ماندم که ای خدا جنون الهی دیگر چیست؟ حالا من چطور کلمهای به این سختی را بگویم. رفتم جلوی آینه صدها بار دهانم را کج و راست کردم و هی گفتم جنون الهی. آن بالا یک لانه کبوتر بود. یک پر کبوتر در دست داشتم و اینقدر از شدت عصبانیت با این پر بازی کرده بودم که چیزی از آن باقی نماند بود. از آنجا که آدم فی البداههای هستم یک لحظه پر را توی گوشم فرو کردم و نا خودآگاه از درد و حالتی که در گوشم ایجاد شده بود، سرم لرزید وهمزمان گفتم جنون الهی. ناگهان دیدم همه تشویقم میکنند و دست میزنند. اینگونه اولین سکانس بازی من در یک فیلم آغاز شد.
«هامون» در دورهای اکران شد که آدمهای آن دوره تفاوتهای بسیاری با نسلهای بعد از خود دارند. با همه این حرفها این فیلم درمیان نسل جدید هم مخاطبان خود را پیدا کرده است. دلیل این ماندگاری در چیست؟
این را باید یک جامعه شناس بررسی کند؛ اما در نگاهی کلی این فیلم در دورهای ساخته شد که جوانها سرگشته بودند. یک عده هم ادای مدرن بودن را در میآوردند و فضای روشنفکری حاکم بود. همه میخواستند نجات پیدا کنند. این فیلم در زمانی ساخته شد که شبیه همه بود؛ اما چرا نسل جدید هم شیفتهاش شدند، نمیدانم. نمیتوانم خودم را جای نسل جدید بگذارم و شناخت زیادی هم از این نسل ندارم. برای همین جواب این سوال را نمیدانم. اصلا بیایید جایمان را عوض کنیم و حالا من از شما میپرسم. شما بهعنوان نماینده نسل جدید چرا شیفته «هامون» هستید؟
در یک سکانس حمید میپرسد چطور میشود از تعمیر و نگهداری موتورسیکلت به تعالی رسید؟ واقعا چطور میشود؟
من این زندگی را با دخترم در هندوستان تجربه کردهام. روی موتوربا هم سفر میکردیم. من ساز میزدم و او موتور میراند. به جاهای مختلفی رفتیم. در بین مردم ساز میزدم و آنها میهمانمان میکردند. اصل قضیه در کتاب این بود که به همراه بچهاش تمام بیراهههای آمریکا را میرود. الان همه از اتوبان میروند و خبر از بیراههها ندارند؛ اما من نه آدم عرفانی هستم نه فیلسوف. فقط زندگی کردن را یاد گرفتم. یاد گرفتم که چطور سوار بدبختی و خوشبختی شوم و هر دو را برانم.
میگویند تمام صحنههای فیلم به جز صحنههایی که شما در نقش علی عابدینی بازی کردهاید، ضبط شده بود و مهرجویی ۸ ماه انتظار کشید تا بتواند شما را پیدا کند. با اینکه بازیگر حرفهای نبودید، چرا مهرجویی دوست داشت این نقش را به شما بسپارد؟ آیا شخصیت عابدینی بر اساس زندگی شما نوشته شده بود؟
فکر نمیکنم. من ازخیلی سال پیش با مهرجویی دوست بودم و او از وضعیت زندگی من خبر داشت.
میدانست من بازیگر نیستم برای همین صحنههایی که به من اختصاص داشت تنها یکسری دیالوگ بود و بازی خاصی نیاز نداشت. او نقشی را به من داد که بتوانم از عهدهاش بربیایم. کافی بود فقط خودم باشم و یک سری دیالوگ بگویم.
از اولین سکانسی که بهعنوان یک تجربه حرفهای مقابل دوربین رفتید بگویید. آن هم در مقابل بازیگر توانایی همچون خسرو شکیبایی؟
مانده بودم چطور مقابل شکیبایی ژست مراد بودن بگیرم. او را به گوشهای کشیدم و گفتم هوایم را داشته باش چون هنگام بازی خندهام میگیرد. به دوربین حرکت دادند و شکیبایی با دستهایش بازی میکرد از من سوال میپرسید. ناگهان دویدم و گفتم کات، کات ... آن موقع نگاتیو میگرفتند و هنوز دوربین دیجیتال وجود نداشت. بودجه فیلم هم بسیار محدود بود و مهرجویی با هزینه شخصی آن را میساخت. شاکی شد و گفت چه میکنی؟ چرا کات دادهای؟
گفتم چه معنی میدهد او با دست با من حرف بزند. کدام مریدی را دیدهاید که اینگونه با مرادش صحبت کند. گفتند ای بابا شما با هم رفیق هستید. من هم که فیلمنامه را نخوانده بودم، تازه فهمیدم جریان چیست. دوباره شروع شد و مشکل اساسی آنجا بود که دراولین دیالوگ باید میگفتم «جنون الهی.» دست به دهان ماندم که ای خدا جنون الهی دیگر چیست؟ حالا من چطور کلمهای به این سختی را بگویم. رفتم جلوی آینه صدها بار دهانم را کج و راست کردم و هی گفتم جنون الهی. آن بالا یک لانه کبوتر بود. یک پر کبوتر در دست داشتم و اینقدر از شدت عصبانیت با این پر بازی کرده بودم که چیزی از آن باقی نماند بود. از آنجا که آدم فی البداههای هستم یک لحظه پر را توی گوشم فرو کردم و نا خودآگاه از درد و حالتی که در گوشم ایجاد شده بود، سرم لرزید وهمزمان گفتم جنون الهی. ناگهان دیدم همه تشویقم میکنند و دست میزنند. اینگونه اولین سکانس بازی من در یک فیلم آغاز شد.
«هامون» در دورهای اکران شد که آدمهای آن دوره تفاوتهای بسیاری با نسلهای بعد از خود دارند. با همه این حرفها این فیلم درمیان نسل جدید هم مخاطبان خود را پیدا کرده است. دلیل این ماندگاری در چیست؟
این را باید یک جامعه شناس بررسی کند؛ اما در نگاهی کلی این فیلم در دورهای ساخته شد که جوانها سرگشته بودند. یک عده هم ادای مدرن بودن را در میآوردند و فضای روشنفکری حاکم بود. همه میخواستند نجات پیدا کنند. این فیلم در زمانی ساخته شد که شبیه همه بود؛ اما چرا نسل جدید هم شیفتهاش شدند، نمیدانم. نمیتوانم خودم را جای نسل جدید بگذارم و شناخت زیادی هم از این نسل ندارم. برای همین جواب این سوال را نمیدانم. اصلا بیایید جایمان را عوض کنیم و حالا من از شما میپرسم. شما بهعنوان نماینده نسل جدید چرا شیفته «هامون» هستید؟
در یک سکانس حمید میپرسد چطور میشود از تعمیر و نگهداری موتورسیکلت به تعالی رسید؟ واقعا چطور میشود؟
من این زندگی را با دخترم در هندوستان تجربه کردهام. روی موتوربا هم سفر میکردیم. من ساز میزدم و او موتور میراند. به جاهای مختلفی رفتیم. در بین مردم ساز میزدم و آنها میهمانمان میکردند. اصل قضیه در کتاب این بود که به همراه بچهاش تمام بیراهههای آمریکا را میرود. الان همه از اتوبان میروند و خبر از بیراههها ندارند؛ اما من نه آدم عرفانی هستم نه فیلسوف. فقط زندگی کردن را یاد گرفتم. یاد گرفتم که چطور سوار بدبختی و خوشبختی شوم و هر دو را برانم.
ارسال نظر