با مشکلات روحی کارکنان چه کنیم؟

مترجم: مریم رضایی
نویسنده: Richard Daniel Curtis

افراد معمولا آنقدر که به سلامت جسم اهمیت می‌دهند، سلامت روان را جدی نمی‌گیرند. آمارهایی که در مورد عدم درمان مشکلات روحی وجود دارد، تکان‌دهنده است. این آمارها زمانی وحشتناک‌تر می‌شود که بدانیم جوانان نسل هزاره که در حال حاضر بیشترین جمعیت نیروی کار دنیا را تشکیل می‌دهند، بیش از نسل‌های گذشته درگیر مشکلات روحی هستند. این موضوع برخی اظهارات رایج را در مورد اینکه نسل هزاره تنبل است و به اخلاق کاری پایبند نیست، به چالش می‌کشد. آیا می‌توان گفت آنها نسبت به دنیایی که در حال تحول است، حساس‌ترند؟ واقعیت این است که احتمال اینکه همه ما در طول زندگی درگیر مشکلات روحی و روانی - چه به صورت موقت و چه بلندمدت - شویم زیاد است. این روزها، بدون توجه به سلامت روان نمی‌توان با نیازهای احساسی کار مقابله کرد. اطرافتان را در محیط کار نگاه کنید. به احتمال زیاد بالاخره یک نفر را پیدا می‌کنید که چنین مشکلی داشته باشد، اما در سکوت از بیماری خود رنج می‌برد. صحبت کردن در مورد اوقاتی که دچار تنش می‌شویم، به یک تابو تبدیل شده است. بسیاری افراد از اینکه نمی‌دانند چه باید بگویند یا چه کاری باید انجام دهند، آشفته می‌شوند. برخی حتی از این واقعیت که این دشمن پنهان می‌تواند در هر کدام از ما ظهور کند، می‌ترسند. بیماری‌های روحی به شرایطی بیولوژیک گفته می‌شود که به تفکرات، احساسات، حالات، تعاملات و توانایی عملکرد افراد مربوط می‌شود. بیشتر این مشکلات که افراد با آن سروکار دارند، به این خاطر است که نمی‌توانند احساساتشان را در مواقع خاص کنترل کنند.

رفتارهایی که می‌توانند نشانه مشکل روحی باشند

اگر همکارتان رفتار ناشایستی از خود نشان می‌دهد، می‌تواند نشانه این باشد که اتفاق عمیق‌تری در زندگی او در جریان است. طبق اعلام سازمان سلامت روان آمریکا، رفتارهای زیر نشان‌دهنده این هستند که یک کارمند درگیر مشکلات روحی است.

• رعایت‌ نکردن سررسیدهای تحویل کار

• سرعت بسیار پایین در کار

• غیبت و تاخیر مداوم

• نشان دادن خشونت و زودرنجی بدون منطق

• دشواری در تمرکز کردن و اتخاذ تصمیم‌های درست

• منزوی بودن و خالی از احساس بودن

• فراموش کردن دائم دستورالعمل‌ها و رویه‌های کاری

• افراط در کار

• سخت کنار آمدن با تغییرات در کارهای روتین

البته وجود این علائم در یک فرد لزوما به این معنا نیست که او از نظر روحی بیمار است. اگر متوجه یک الگوی منفی از تغییرات در رفتار همکارانتان شدید یا دریافتید که عملکرد یا رویکرد آنها به میزان قابل توجهی روند نزولی داشته، به‌طور قطعی نتیجه‌ نگیرید که پای بیماری روحی در میان است. شما در مقام تشخیص نیستید. به علاوه، با توجه به اینکه دید خوبی نسبت به بیماری‌های روحی در جامعه وجود ندارد، برچسب‌ زدن می‌تواند دید بقیه را نسبت به یک فرد منفی کند.

افسردگی، بارزترین مشکل روحی در محیط کار

در میان مشکلات روحی، افسردگی متداول‌ترین بیماری است. برخی آمارها حاکی از آن است که تا سال 2020 افسردگی دومین دلیل از کارافتادگی در سراسر دنیا خواهد بود. همین آمارها نشان می‌دهند نسل هزاره‌ای‌ها نسبت به نسل‌های گذشته خود بیشتر به افسردگی مبتلا می‌شوند. طبق اعلام موسسه Mashable این تعداد به 20 درصد یا یک نفر از هر 5 نفر می‌رسد. اما این در عمل به چه معنا است؟ محیطی که در آن یک نفر از هر پنج نفر در یک نسل نشانه‌های افسردگی دارند، چه نتایجی را منتقل می‌کند؟ برای شروع باید این ایده را که افسردگی صرفا «احساس ناراحتی» است کنار بگذاریم. افسردگی یک بیماری تشخیصی و بازگشتی است که اشتباه تفسیر شده است و با اینکه می‌توان آن را درمان کرد، اما علاج قطعی ندارد. معمولا افسردگی با غیبت‌های متوالی در کار نمود پیدا می‌کند، اما سطح دیگری از علائم وجود دارد که خیلی مشهود نیست و متاسفانه ممکن است در دائمی کردن برخی ویژگی‌ها که به کل افراد این نسل تعمیم داده می‌شود، نقش داشته باشد. سایت Mashable می‌گوید بیش از دو سوم نسل هزاره‌ای‌های افسرده می‌گویند علائم بیماری آنها ممکن است آنقدر شدید نباشد که آنها را در خانه نگه دارد، اما ظرفیتشان برای ارائه کار مفید کاهش می‌یابد.

آیا اینها همان کسالت و رخوتی است که نسل هزاره عمدتا به آن متهم می‌شود؟ شاید این گونه باشد. متاسفانه این تنها نیمی از دور تسلسل افسردگی را توصیف می‌کند. نظرسنجی از 300 هزار آمریکایی نشان داده 4/ 12 درصد از افرادی که شغل ندارند دچار افسردگی هستند. می‌توانید چنین چیزی را نادیده بگیرید؟ این یک چرخه مستقل است. افسردگی عملکرد کاری را بدتر می‌کند که این خود به بیکاری و سپس افسردگی بیشتر منجر می‌شود. ما می‌توانیم خیلی راحت غرق جزئیات و پیچیدگی‌ها شویم، اما باید بدانیم هیچ چیز به جز یک کمپین آگاهی‌دهنده در سطح کشوری نمی‌تواند به‌طور جدی سلامت روان را مورد توجه قرار دهد؛ آنقدر جدی که آن را جزو پوشش‌های درمانی رایج قرار دهد؛ چیزی که در حال حاضر در بیشتر کشورها اصلا متداول نیست و به اندازه مشکلات جسمی مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

سوالی که در نهایت مطرح می‌شود این است: آیا کارفرماها برای از بین بردن این تابو باید تلاش بیشتری کنند؟ بسیاری از نشانه‌های مشکلات روانی به واسطه دسترسی به یک شبکه حمایتی کاهش می‌یابند. محل کار جایی است که ساعات زیادی از عمر خودمان را در آن می‌گذرانیم. پس مطمئنا کارفرماها می‌توانند کاری انجام دهند. اما این جمله که «این یک مساله بسیار پیچیده است و به متخصص‌های حرفه‌ای نیاز دارد...» بهانه‌ای است که زیاد به گوشمان خورده است. برخی کارفرماها طرح‌ها، کلاس‌ها و آموزش‌های فعالی برای ارتقای سلامت کارکنان خود دارند. برخی دیگر به‌طور فعال هدفشان را شناسایی دلایل مشکلات محیط کار که بر سلامت روان افراد تاثیرگذار است، قرار می‌دهند. اما این فعالیت‌ها باید گسترده‌تر باشد و رفاه احساسی کارکنان را مد نظر قرار دهد.