مگر سنگ قبر من میز ناهارخوری شماست؟
رسول نجفیان، زاده ۱۳۳۸ در تهران است. عدهای او را شهره در حوزه بازیگری اعم از تئاتر و سینما میدانند، در حالی که دیگران موسیقی وی را دنبال میکنند. ذوق نمایش را از دوران دبستان به همراه دارد و موسیقی را نیز از دوران جوانی با نواختن دوتار آغاز کرده است. آقای نجفیان به نظر شما پناهی بیشتر شاعر بود یا بازیگر؟ حسین بیشتر شاعر بود تا بازیگر. ما معتقد بودیم که حسین باید بازیگری را ول کند و سفت و سخت بچسبد به شاعری. حسین وقتی با ما آشنا شد، من چون خودم عاشق شعر و ادبیات غرب بودم و تخصص من هم ادبیات روسیه بود، غرق در کتابخانه من شد و با شاعرانی نظیر تی.
رسول نجفیان، زاده 1338 در تهران است. عدهای او را شهره در حوزه بازیگری اعم از تئاتر و سینما میدانند، در حالی که دیگران موسیقی وی را دنبال میکنند. ذوق نمایش را از دوران دبستان به همراه دارد و موسیقی را نیز از دوران جوانی با نواختن دوتار آغاز کرده است.
آقای نجفیان به نظر شما پناهی بیشتر شاعر بود یا بازیگر؟
حسین بیشتر شاعر بود تا بازیگر. ما معتقد بودیم که حسین باید بازیگری را ول کند و سفت و سخت بچسبد به شاعری. حسین وقتی با ما آشنا شد، من چون خودم عاشق شعر و ادبیات غرب بودم و تخصص من هم ادبیات روسیه بود، غرق در کتابخانه من شد و با شاعرانی نظیر تی.اس.الیوت و شاعران دیگر آشنا شد و چون خمیر مایه لازم را برای شاعری داشت عاشق و شیفته شاعری شد.
یعنی قبل از آنکه با شما آشنا شوند و کتابخانه شما را ببیند، شعر نگفته بود؟
یک حال و هوایی داشت و مینوشت، اما بعد از آنکه آثار شاعران بزرگ را دید این کار برایش جدی شد و مستقیما درگیر شعر شد. خوشبختانه این درگیری منجر به چاپ آثاری از وی شد. ببینید حسین ادا و اطوار نداشت، خودش بود و واقعا شاعر بود. عین بعضیها نبود که شاعریشان فقط در اتاق مطالعه است وقتی پا از آن محدوده بیرون میگذارند همه چیز را فراموش میکنند. حسین با شعر زندگی میکرد.
آیا این زندگی شاعرانه روحیهاش را زیادی حساس نمیکرد و آسیبی به او نمیزد؟
یادم میآید که یکبار با حسین رفته بودیم تا حقوقش را بگیرد. ظاهرا آنجا برخورد بدی با او شده بود و او اینقدر از این حادثه ناراحت شده بود که وقتی میخواستیم برویم ناهار بخوریم او یک دفعه تمام حقوقش را در جوی آب ریخت. هر چقدر من سعی کردم جمعشان کنم اجازه نداد. یا مثلا وقتی با ماشین بیرون میرفتیم و در ترافیک گیر میکردیم، ماشین را وسط خیابان ول میکرد و تنهایی میرفت. من میگفتم حسین کجا میروی؟ ماشین وسط خیابان مانده است، ولی او میرفت و من میماندم و ماشین را میآوردم.
جناب نجفیان این آشنایی شما در چه تاریخی شروع شد؟
آشنایی ما از اوایل انقلاب شروع شد. یکی از آشنایان به من گفتند که در امامزاده قاسم یک عزیزی زندگی میکند که خیلی آدم بااستعدادی است. آنجا خانه کسی جز حسین نبود، خانهای که سنگ قبری وسط اتاقش بود. حسین هر شب خواب میدید که مردهای از قبرش بر میخیزد و میگوید مگر سنگ قبر من میز نهارخوری شماست؟ در این شرایط بود که بالاخره حسین عزیز وارد فیلم و سریال شد. در آنجا من با او آشنا شدم و بعد از آن نیز بارها به آنجا رفتم و او نمایشنامه مینوشت و من کارگردانی میکردم.
چه کارهای مشترکی با پناهی داشتید؟
اولین کار مشترک جدی ما تلهتئاتر «آسانسور» بود که حسین نوشته بود و من کارگردانی کردم. البته باید بگویم که اولین کار پناهی «یک گل و بهار» بود که من دستیارش بودم. این دو در تلویزیون پخش و با استقبال خوبی مواجه شد. به طوری که اصلا من با آسانسور چهره شدم. «دو مرغابی در مه» که باز حسین نوشته بود و من کارگردان هنریش بودم و مرحوم رسام هم کارگردان بود و دهها تلهتئاتر دیگر که با هم کار کردیم.
آیا اشعار پناهی اتوبیوگرافی محسوب میشوند؟
میتوان گفت بله. حسین چندین شعر دارد که راجع به مادرش نوشته است. یا مثلا میگفت: «رسول ما در دهات که بودیم آنجا وادارمان میکردند گنجشکها را کیش کنیم تا به محصولات آسیب نرسانند و به ما وعده نقل و نبات میدادند. وقتی کار تمام میشد دو چیز سفید سمت ما پرتاب میکردند که ما فکر میکردیم نقل است، در حالی که کشکی بیش نبود و آنقدر توی ذوقمان میخورد که نگو». آنطور که در شعری میگوید: من آمدم شهر به امید آنکه به آبنبات و شکرپنیر برسم ولی به کشک رسیدیم.
با توجه به شعر «به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد»، تاثیر مادرش را بر او چگونه میبینید؟
در مورد عظمت مادرش میگوید که فرمانده آشپزخانه بود با ملاقهای در دستش. وی زنی بود که بیوقفه به حسین محبت کرده و برای بزرگ کردن وی سختی فراوان کشیده بود. این محبت طوری در حسین نفوذ داشت که هر بار صحبتی از مادرش میشد بیاختیار اشک از چشمانش فرو میریخت.
خیلیها به غیرمتعارف بودن شعرهای پناهی معتقدند؛ نظر شما در این باره چیست؟
من یادم میآید اوایل که حسین شعر میگفت ما چند شب شعر رفتیم و بیرونمان کردند، زیرا در آن محافل، به ادا و اطوارهایشان میخندیدیم. اتفاقا این قضیه در «سایه خیال» به کارگردانی حسین دلیر آمده است. در آن فیلم حسین با حمید جبلی در نقش تارزن به شب شعری میرود. در آن فیلم حسین مانند آن شب شعری که با هم رفته بودیم ادای شاعران آن مجلس را در میآورد.
آیا پناهی در ده سال پایانی عمرش تنها زندگی کرد؟
بله. در آن سالها حسین، خانوادهاش را راهی ده کرد، زیرا احساس میکرد زندگی در تهران برای آنها دشوار شده است. این دشواری برای حسین عادی شده بود، اما تمایلی نداشت که خانواده خود را در مشقت ببیند. به این ترتیب، سالهای پایانی را در تنهایی گذراند.
از شعر که بگذریم، جایگاه حسین در سینما چطور است؟
به عنوان بازیگر رشد خوبی داشت، اما چون آدم پستمدرنی بود خیلی از فیلمهای ایرانی را دوست نداشت. او اعتقاد داشت که باید با فیلمهای پستمدرن وارد سینمای ایران شود، اما بستر بروز چنین فیلمنامههایی در سینمای آن روز وجود نداشت.
سخن آخر...؟
حسین که از میان ما رفته است، نگذاریم «حسین»های دیگری که در حوزه هنر زندگی مشقتباری دارند، غریبانه و دردناک از میان ما بروند.
ارسال نظر