دستفروشهایی که ستاره شدند
گروه ورزش: برنامه این هفته نود دو میهمان ساده و بیریا داشت که حضور صمیمیشان روی آنتن، چشمهای زیادی را خیره کرد. میلاد و مهرداد محمدی برادران دو قلویی هستند که امسال در راهآهن خوش درخشیدهاند. به همین مناسبت هم عادل از آنها به استودیو دعوت کرد و البته دوربینی را هم به محل زندگی این دو ستاره جوان در جنوب شهر تهران فرستاد. اگر این قسمت از برنامه به دل خیلی از مخاطبان نشست، بیتردید مهمترین دلیلش صداقتی بود که در رفتار این بچهها موج میزد؛ همان صداقتی که باعث شد آنها خیلی راحت و بدون هراس از معادلات آینده، تیم مورد علاقهشان را لو بدهند، همان صداقتی که میلاد را وا داشت به آسانی از دستفروشیاش در استادیوم آزادی حرف بزند و هیچ چیز را پنهان نکند.
گروه ورزش: برنامه این هفته نود دو میهمان ساده و بیریا داشت که حضور صمیمیشان روی آنتن، چشمهای زیادی را خیره کرد. میلاد و مهرداد محمدی برادران دو قلویی هستند که امسال در راهآهن خوش درخشیدهاند. به همین مناسبت هم عادل از آنها به استودیو دعوت کرد و البته دوربینی را هم به محل زندگی این دو ستاره جوان در جنوب شهر تهران فرستاد. اگر این قسمت از برنامه به دل خیلی از مخاطبان نشست، بیتردید مهمترین دلیلش صداقتی بود که در رفتار این بچهها موج میزد؛ همان صداقتی که باعث شد آنها خیلی راحت و بدون هراس از معادلات آینده، تیم مورد علاقهشان را لو بدهند، همان صداقتی که میلاد را وا داشت به آسانی از دستفروشیاش در استادیوم آزادی حرف بزند و هیچ چیز را پنهان نکند. میلاد محمدی البته اولین فوتبالیست این کشور نیست که با افتخار اعلام میکند از دستفروشی شروع کرده و خودش را بالا کشیده است؛ چه اینکه حتی شهریار فوتبال ایران هم شرایط مشابهی دارد.
شناسنامه فوتبال ایران شد
علی دایی شهریور ۸۹ و در نشست خبری بعد از بازی پرسپولیس و شاهین بوشهر گفت: «من هیچ زمان یادم نمیرود از اردبیل به تهران آمدم؛ دستفروشی میکردم و کارگر بودم. سالم زندگی کردم و خدا به من افتخار داد که به اینجا برسم.» بعد از این حرفهای دایی، خبرنگاران بوشهری برای او کف زدند. سرمربی فعلی راهآهن موضوع دستفروشیاش را در چند مصاحبه دیگر هم گفته است.
به آقای گلی تاریخ لیگ برتر رسید
شاید باورنکردنی باشد، اما علاوه بر آقای گل فوتبال ملی جهان، آقای گل تاریخ لیگ برتر ایران نیز سابقه دستفروشی دارد. رضا عنایتی که اصلا از دل مسابقات فوتبال کارگری کشف شد و به بالاترین سطح از فوتبال ایران رسید، نوروز همین امسال در مورد گذشته خودش به خبرگزاری فارس گفته بود: «من آدمی بودم که روزهای سختی را درزندگی پشت سرگذاشتم. در نوجوانی و جوانی هم همینطور. همیشه گفتهام و باز هم میگویم که رضا عنایتی روزگاری در جوار حرم امام رضا (ع) جوراب میفروخت و دستفروشی میکرد یا زمانی هم کارگر قالیشویی بود. من از این مراحل به فوتبال رسیدم. من تا آخرین روز عمرم گذشتهام را فراموش نمیکنم واز بازگوکردن خاطرات روزهای بیپولیام ابایی ندارم.»
پسری که شماره هشت پرسپولیس شد
مهدی دغاغله بازیکنی بود که در نیمفصل دوم لیگ سیزدهم همه چشمها را به خودش خیره کرد. او توانست آقای گل مسابقات دور برگشت شود و با همین سرمایه به پرسپولیس برسد. دغاغله حتی در پرسپولیس پیراهن شماره هشت علی کریمی را تصاحب کرد، هرچند که مصدومیت مانع از بروز تواناییهایش شد. دغاغله همان روزها در مورد گذشته خودش به سایت ورزش خوزستان گفته بود: «من در یک خانواده کم بضاعت بزرگ شدم. خانه ما در روستای دغاغله قرار داشت. من و برادر دوقلویم عاشق فوتبال بودیم و دوست داشتیم برای حضور در مدارس فوتبال به ورزشگاه تختی اهواز برویم. در سن نوجوانی کار میکردیم تا هزینههای خودمان را تامین کنیم. من نانهایی که مادرم در تنور منزل روستایی برایم میپخت را به خیابان نادری اهواز میبردم و به مردم میفروختم تا پولی به دست بیاورم. یا مادربزرگم میرفت بازار برایم چند کیلو پلاستیک دستهدار میخرید تا به بازار بروم و پلاستیک دستهدار بفروشم.»
شهرت جهانی پیدا کرد
شاید مشهورترین نمونه از این دست، علیرضا بیرانوند باشد. دروازهبان نفت تهران که پرتابهای دستش او را به شهرت جهانی رسانده، گذشته سختی داشته که حکایتش را حتی برای برنامه ماهعسل هم روایت کرده است. بخشی از سخنان بیرانوند را بخوانید: «به تیم نوجوانان نفت رفتم. آن تیم خوابگاه نداشت. یک ماه تمام در میدان آزادی میخوابیدم. همه دستفروشهای میدان من را میشناختند. بعد به خاطر جای خواب به یک پیتزافروشی رفتم. هرروز از ۵ تا ۱۰ صبح برایشان ظرف میشستم. در آن مقطع در تیم جوانان هما بودم. مربیمان سعید ریاضی یک بار ساعت یک و نیم شب به رستوران آمد. نمیخواستم مرا ببیند اما تصادفا دید و برایم گریه کرد و گفت چرا تا به حال درباره کار به او چیزی نگفتهام؟ بعد از آن به یک کارواش رفتم. یک بار ماشین علی دایی به آن کارواش آمد اما من نخواستم آن را بشویم. بعد معرفی شدم به شهرداری و هر روز از ساعت ۵ در خزانه در حوالی مترو رفتگری کردم. در همه این مدت پدر و مادرم نمیدانستند من در تهران کار میکنم.
ارسال نظر