یادداشت
این پسر را کسی دوست ندارد
«تو سرجوخه هم نیستی چه برسد به امپراتور» این جملات را قطبی از بازیکنی میشنود که روزگاری برای راه یافتن به یک تیم بزرگ با جملاتی از یک مربی به شدت سرخورده شد. مامانی که حالا نه به خاطر فوتبالش بلکه به خاطر نوع خاص رفتارش یا بهتر بگویم به خاطر یاغیگریاش تیتر یک روزنامهها و خبرگزاریها شده است.
سعید پیرمحموئی
«تو سرجوخه هم نیستی چه برسد به امپراتور» این جملات را قطبی از بازیکنی میشنود که روزگاری برای راه یافتن به یک تیم بزرگ با جملاتی از یک مربی به شدت سرخورده شد. مامانی که حالا نه به خاطر فوتبالش بلکه به خاطر نوع خاص رفتارش یا بهتر بگویم به خاطر یاغیگریاش تیتر یک روزنامهها و خبرگزاریها شده است.
این یاغی نه نیکبخت است نه شیث. یاغی جدید که البته بدون حضور در ترکیب ثابت یا درخشش در بازیهای پرسپولیس ادعای ارث و میراث کرده، کسی نیست جز محمدرضا مامانی.
این فوتبالیست که تا قبل از اخراج آخرش مرد محبوب یکی از مربیان پرسپولیس بود در روزگاری دور کم علاقه نداشت تا لباس آبی را به تن کند، اما مردی که در آن زمان همه کاره استقلال بود، لقب ژنرال داشت و به قاعده همین لقب با جملاتی به قول اطرافیانش حکیمانه، مامانی جوان را رنجیده خاطر از استقلال بیرون کرد. در روزی که قرار بود محمدرضای جوان در تمرینات استقلال شرکت کند، بعد از چند دقیقه ژنرال آبیها دو دلیل برای عدم جذبش داشت که دومین دلیلاش این بود: «تو فوتبال بلد نیستی. شاید اگر روزی فوتبالیست شوی؛ با همان خصوصیات و رفتارهای یک بازیکن، جذبت کنیم!» بماند که اولین دلیل عدم جذب این بازیکن هم مربوط به برخی خصوصیات فردی وی میشد که هنوز هم برایش مشکلساز است.
گفتیم که آن روز مامانی ساک ورزشی را برداشت و از تمرین استقلال رفت. روزگار هم روزگار غریبی است، چون مامانی رانده شدن از استقلال سر از پرسپولیس درآورد.
از همان روز انگار محمدرضای جوان تحت تاثیر نوع رفتار یک ژنرال، به هر چه ژنرال و امپراتور و سلطان بود حساسیت پیدا کرد چه اینکه در سالهای بعد نیز نه در زمان امیر توانست به استقلال برسد، نه زمان پروین در پرسپولیس بازی نکرد و نه حالا با امپراتور کنار میآید.
مامانی تلاش زیادی انجام داد تا بدون نیاز به حمایت بزرگان تیم وارد ترکیب شود. نمونه آن هم روزی بود که پوستر بسیار بزرگ این بازیکن نیمکت نشین در میان گروهی از تماشاگران دست به دست چرخید. چاپ پوستر هزینهدار و دست به دست شدن آن در ورزشگاه آزادی هم نظر قطبی را جلب نکرد. همان پوستری که در آن تصویر روی مبل نشسته مامانی با کت و شلوار چاپ شده بود تا شاید قطبی فکر کند چرخاندن عکس مامانی در آزادی درخواست لیدرها است، برای میدان دادن به او و البته کمتر کسی میتوانست باور کند که مامانی در جریان چاپ عکسی با لباس غیرورزشی و احتمالا در یک جمع خصوصی نبوده است.
رضا مامانی به خودش آمد که شاید با جنجال بازی و یاغی گری بازی کند. پس رفت سمت ستارههایی مثل نیکبخت واحدی و شیث رضایی و پاتوقش شد یک سفرهخانه معروف در سعادتآباد که اکثر فوتبالیسـتها به آنجا میروند. این بار هم قرار نبود حرفهای گری چاشنی علاقه این بازیکن به حاشیه شود. درگیریاش بیرون آن سفره خانه باعث شد او مدتی آن طرفها آفتابی نشود، اما جلسات او با به اصطلاح یاغیهای دیگر ادامه داشت. این جلسات نه برای رسیدن به ترکیب اصلی بود و نه هیچ چیز دیگر چون مامانی بعد از با جمله معروف امپراتور «فوتبال بلد نیستی» جایی در این تیم نداشت.
پس قطبی سیبل خوبی است. سیبلی که به واسطه شخصیت و نوع رفتارش پاسخ بازیکنانی با چنین شخصیتی را نمیدهد.
«قطبی مربی نیست» «کی گفته او امپراتور است و...» اما قطبی با اخراج شیث و خارج کردن نام نیکبخت و مامانی از لیست ۱۸ نفره پرسپولیس، به او نشان داد فوتبال این طور نیست آقای مامانی. بعدها نیکبخت و شیث سکوت کردند به رسم حرفهای گریشان، اما مامانی همچنان جنجال را دوست داشت، کاری که بیشتر از فوتبال بلد بود، او همچنان غیبت میکرد پشت سر داشت، کاری که بیشتر از فوتبال بلد بود، او همچنان غیبت میکرد و پشت سر مربی حرف میزد و جرم مربی این بود که اعتقاد داشت به جای مامانی چند بازیکن بهتر در تیم وجود دارد و به مامانی بازی نمیداد تا اینکه یاغی کوچولو در تمرین چهارشنبه تیر خلاص را شلیک کرد. «توسرجوخه هم نیستی آقای قطبی، چه برسد به امپراتور.»
بله حتما مامانی با ژنرالها و امپراتور مشکل دارد چون آنها خوب فهمیدند مامانی بیشتر علاقه به جنجال دارد تا فوتبال و البته حرفهای نیست.
اما هواداری پرسپولیس و مدیرانش با این پسر یاغی هم حکایت دیگری است. حکایتی کدخدامنشی و هرچه قطبی میگوید: «او را نمیخواهم» باز مامانی بر میگردد.پسری که کسی او را دوست ندارد، نه ببخشید فوتبالش را دوست ندارد، اما مامانی میخواهد بزرگی کند در پرسپولیس اما به جای تمرین فقط جنجال میکند نه فوتبال.شاید بهتر بود کاشانی هم حرف پروین را گوش میکرد. یادش به خیر پروین هیچ وقت تیم را فدای هیچ چیز دیگر نمیکرد، چه برسد به مدارا با یک پسر بچه یاغی: « این پسر را بندازید بیرون، این بچه رو کسی دوست نداره !»
ارسال نظر