سحر طلوعی

هر چه می‌گذرد دایی به امیر قلعه‌نویی بیشتر شبیه می‌شود. اگر به قلعه‌نویی خرده می‌گرفتیم لحنش گزنده و دور از شان سرمربی تیم ملی است، دایی نشان داده می‌تواند ذاتا یک قلعه‌نویی باشد. حرف‌هایش را بعد از باخت به پرسپولیس مرور کنید. لحنش مخاطب را می‌گزد. با قطبی دست نمی‌دهد. باخت را به گردن داور می‌اندازد. دایی همان قلعه‌نویی است، با تسبیحی در دست و با لحنی تمسخرآمیز، گیرم بلندقدتر و با برند دانشگاه شریف. دایی نمی‌خواست به قطبی ببازد، اما باخت. اگر آن گاف بچه‌گانه (استفاده همزمان از چهار بازیکن خارجی در تیم) را هم به داستان اضافه کنید، باخت دایی سنگین‌تر می‌شود. باختن... خوش‌آیند نیست. دایی برای بردن انگیزه لازم را دارد، اما برای رویارویی با شکست ذره‌ای شجاع نیست. نه تنها شکست که حتی به حرف مخالف. باختن... خوش‌آیند نیست. به هیچ‌وجه، اما آداب خودش را دارد. برای هضمش کمی خونسردی و درونگرایی لازم است. چهره افشین قطبی بعد از باخت سنگین به استقلال اهواز را به خاطر بیاورید. نه سرخ و برافروخته است نه داور را متهم می‌کند. باخته و تمام شده. می‌پذیرد. دایی دانش آموخته علوم منطقی است. دو دو تا، چهار تا می‌شود. نه! جواب دو دو تای «دایی» همیشه چهار تا نمی‌شود. او است که می‌گوید جواب دو دو تایش چند می‌شود. بله دایی یک خودمحور به تمام معنا است؛ خودمحور و بلندپرواز، آنقدر که برای بایرن مونیخ بازی کند، به چلسی و میلان گل بزند، آقای گل جهان شود، رکورددار تعداد بازی در تیم ملی باشد... و حالا روی نیمکت تیم ملی بنشیند. زیاده‌خواهی، سماجت و اصرار ریشه تمام موفقیت‌های دایی است. او برای رسیدن به آنها جنگیده، حسادت کرده و کینه ورزیده. دایی می‌‌داند اگر حسادت و کینه جای بلندپروازی را بگیرد و از حاشیه به متن بیاید، کلک موفقیت را از ریشه می‌کند؟ هیچ چیز نمی‌تواند جلودار موج نفرتی شود که حسادت برمی‌انگیزد. حسادت و کینه برای شروع حرکت لازم هستند، اما برای ادامه راه توشه دیگری باید تدارک دید؛ آرامش و خونسردی حلقه مفقوده دایی است.