اخلاق و ضداخلاق در اقتصاد
آیا تنها با راستگویی اقتصاد به جلو خواهد رفت ؟
منصور بیطرف آمارتیا سن، اقتصاددان هندی برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۸، در کتاب معروف خود با عنوان «اخلاق و اقتصاد» به نبود اخلاق در فعالیتهای اقتصادی اعتراض میکند. او یک سال بعد از برنده شدن نوبل اقتصادی مقاله دیگری منتشر میکند و مینویسد، «پدیده گرسنگی در جهان، ناشی از جنگ قدرت است. از هم گسستگی قوانین و فاصله عمیق اجتماعی میان مردم و قانونگذاران نیز در ایجاد چنین پدیده شومی نقش اساسی دارند. » حدود ۱۵ سال بعد از این مقاله، یکی از فعالان اقتصادی بریتانیا به موضوع اخلاق، اما از موضعی دیگر میپردازد.
منصور بیطرف آمارتیا سن، اقتصاددان هندی برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۸، در کتاب معروف خود با عنوان «اخلاق و اقتصاد» به نبود اخلاق در فعالیتهای اقتصادی اعتراض میکند. او یک سال بعد از برنده شدن نوبل اقتصادی مقاله دیگری منتشر میکند و مینویسد، «پدیده گرسنگی در جهان، ناشی از جنگ قدرت است. از هم گسستگی قوانین و فاصله عمیق اجتماعی میان مردم و قانونگذاران نیز در ایجاد چنین پدیده شومی نقش اساسی دارند.» حدود ۱۵ سال بعد از این مقاله، یکی از فعالان اقتصادی بریتانیا به موضوع اخلاق، اما از موضعی دیگر میپردازد. لوک جانسون، رئیس «Risk Capital Partners» مرکز کارفرمایان انگلستان، به موضوع دروغ و دروغ گفتن در فعالیتهای تجاری پرداخته و مینویسد که اگر این پدیده نباشد عملا تجارت به جریان نمیافتد. به گفته جانسون، «دروغگویی در تجارت یک پدیده فراگیر است. البته همه دروغهایی که گفته میشوند با نیت بدجنسی نیست و در واقع اکثر آنها بیضرر هستند، البته این موضوع هم که فرض کنیم هر فردی همیشه صادق است، خیلی رویاپردازانه است.»
نوشته جانسون که بازتاب زیادی در میان فعالان تجاری خارجی داشته است این چنین ادامه مییابد: برای مثال، دادخواهی بهترین بازی توسط آنهایی است که میدانند در تجارت حقیقت کمتری آشکار میشود. پیروزی تماما به شواهد در دسترس، حمایت، تاکتیکها، معضلات مالی و ادراک بستگی دارد. اگر دادگاهها فقط با حقیقت سروکار داشتند در این صورت تماما به آشوب کشیده میشدند، اما درحالت کلی قاضیها دروغگویان را بهعنوان «شاهدان غیرقابل اتکا کنار میگذارند و سیستم به کار خود ادامه میدهد.»
شاید اگر آمارتیا سن، کتاب اخلاقی خود را ۲۵ سال بعد مینوشت، در متن آن تجدید نظر میکرد، زیرا به نوشته این رئیس نهاد کارفرمایی «کارفرمایان تقریبا میدانند که در یک دنیای به شدت رقابتی هیچکس جز با استفاده از زبان چرب و نرم نمیتواند تجارت خودش را راه بیندازد. به همین خاطر اغلب اوقات اعتماد را حسن تعبیری از «اقناع جعلی» میدانند. بنگاهداران به طور مکرر تظاهر میکنند که مشتریان بیشتری دارند و همواره ادعای حمایت و تخصصی بیشتر از آنچه که دارند، میکنند: بدون چنین گستاخی اکثر آنها زنده نمیمانند.» جانسون موضع خود را درخصوص بخش فروش این چنین بیان میکند: فروش، بخش حیاتی دیگر از تجارت است که حقیقت میتواند در آن به طریقی زیرسوال برود.
کدام فروشندهای میتواند از ضایعات انبارهایش حرف بزند؟ غلوگویی و جدلهای یکجانبه آن هم در زمانی که افراد سعی دارند شما را ترغیب کنند تا در بنگاههایشان سرمایهگذاری کنید یا کالاهایشان را بخرید تقریبا تضمین شده است. فروشندگان زن یا مرد همانطور که چارلز دیکنز گفته است، با برقی که در یک چشمش میزند و محاسبهای که در چشم دیگرش میکند «مجبورند استاد سحر و فریبندگی باشند.» تاکنون قوانین و مقررات به دنبال آن بودهاند که بنگاهها را ملزم به حقیقتگویی کنند اما غالبا شکست خوردهاند، زیرا بنگاهها در دور زدن قوانین متبحر شدهاند.»
جانسون بحث خود را با استخدام ادامه میدهد و نکته جالبی را طرح میکند. او مینویسد: «رزومهها میتوانند پر از اطلاعات غلط باشند. مصاحبههای شغلی هم پر از فریبند که عمدتا از هر دو طرف، است. من با مواردی مواجه شدم که عمدا سوء پیشینه خود را مخفی نگه داشتهاند و درباره اختلاس دروغ گفتهاند یا بیش از حد هم درباره مسوولیتهای گذشته خود نوشتهاند.»
اگر یک بنگاه به بحران بر بخورد، مدیر آن چه میکند؟ موارد بسیار زیادی از آن را ما در ایران شاهد هستیم. مدیران در این جور مواقع موضعی میگیرند که انگار اتفاقی رخ نداده یا اگر هم رخ داده در حال حل شدن است. مدیر مرکز کارفرمایی بریتانیا هم به این نکته اشاره میکند، اما با نگاه تحلیلیتر، «بحرانها وضعیتی است که بنگاهها باید درباره آنچه میگویند متفکرانه سخن بگویند. اگر یک بنگاه در بحران مالی گرفتار شده است، از رئیس این انتظار میرود که روحیه را در میان کارکنان، اعتباردهندگان و سهامداران بالا نگه دارد. من با بنگاههایی روبهرو شدهام که بر لبه تیغ بودهاند. باید توجه داشت باز کردن تمامی مسائل در این شرایط اکثر بنگاهها را به ورشکستگی کشانده است چون اعتباردهندگان، بانکها و بزرگان را فراری داده است و ارزش بنگاه را در کل به نابودی کشانده است.
دروغ گفتن تنها در فعالیتهای اقتصادی شایع نیست. ما دروغ گفتن را از خانواده و جامعه یاد گرفتهایم. جانسون هم این چنین مینویسد، «رفتار بشری با دروغهای سفید و نیمه حقیقت عجین شده است. هیچ اولیایی به فرزندانشان تمام حقیقت را نمیگویند. اکثر ما قولهایی را میدهیم که نمیتوانیم آنها را انجام دهیم، الکی عذرخواهی میکنیم، وانمود میکنیم افرادی را دوست داریم که در حقیقت نداریم و یاد میگیریم که در طول زندگی چگونه آن را جعل کنیم. برای آنکه روابط پیش برود، ما تماما در ناراستیهای کوچک،
افراط میکنیم.»
شاید اگر آمارتیا سن این نوشته را بخواند، اظهارنظر خود را درباره اخلاق در اقتصاد بازبینی کند، زیرا حرف جانسون اینگونه پایان مییابد: متخصصان ادعا میکنند که اعتماد حرف اول را در تجارت میزند. اما این هم به این راحتی نیست. دیر زمانی نیست که گورچو مارکس نوشت، «رمز و راز زندگی صداقت و انصاف است. اگر شما بتوانید اینها را جعل کنید، درست کار کردهاید. متاسفانه، زمانی که این امر در تجارت و کسبوکار به حقیقت میپیوندد فقط بدبینی زنده میماند.»
ارسال نظر