Rolf Dobelli محمدرضا معادیخواه جَک عکاسی است که از دوشنبه تا جمعه (یا همان شنبه تا چهارشنبه خودمان) در رفت‌وآمد است. به واسطه سفارش‌هایی که از مجلات مد دارد و به‌دنبال طراحی‌های دست‌اول و نورباران ایده‌آل و بی‌نقص، وقتش میان میلان و پاریس و نیویورک می‌گذرد. او در حلقه‌های اجتماعی سرشناس است و درآمدی عالی دارد؛۵۰۰ دلار در هر ساعت. «تقریبا معادل چیزی که یک وکیل حوزه تجارت دریافت می‌کند.» او کمی با شیطنت ادامه می‌دهد: «البته تصاویری که من در برابر دوربین خودم دارم خیلی بهتر از هر چیزی است که بانکدارها در همه عمر خود دیده‌اند.» جک زندگی حسادت‌انگیزی دارد اما اخیرا کمی حس و حال فلسفی پیدا کرده‌است. مثل اینکه چیزی بین او و دنیای مد فاصله انداخته‌باشد. خودخواهانه بودن این صنعت دلش را زده‌است. گاهی روی تخت دراز می‌کشد و به سقف چشم می‌دوزد و در آرزوی کار معنادارتری است. او می‌خواهد ازخودگذشته باشد و اثری هر چند ناچیز از خودش در جهان به جا بگذارد.

روزی تلفن او زنگ می‌زند. پاتریک است. یکی از همکلاسی‌های قدیمی او که حالا رئیس یک باشگاه محلی حمایت از پرندگان شده‌است: «شنبه آینده برنامه سالانه لانه پرندگان را برگزار می‌کنیم و دنبال داوطلبان ساختن لانه هستیم برای پرندگانی که در خطر هستند. بعد هم لانه‌ها را در جنگل نصب خواهیم کرد. برای این کار وقت داری؟ ما ۸ صبح دور هم جمع می‌شویم و اوایل بعدازظهر کارمان تمام خواهد شد.» اگر جک به دنبال ساختن یک دنیای بهتر است و در این خصوص هم کاملا جدی است باید چه کار کند؟ درست است، او باید این پیشنهاد را رد کند. چرا؟ چون او ساعتی ۵۰۰دلار درآمد دارد و یک نجار برای کارش ساعتی ۵۰دلار می‌گیرد. عاقلانه‌تر این است که او یک ساعت به‌عنوان عکاس بیشتر کار کند و بعد یک نجار حرفه‌ای استخدام کند تا برایش ۶ ساعت آشیانه پرنده درست کند و تازه ۲۰۰دلار اضافه را هم به باشگاه پرندگان هدیه دهد. با این کار سهم او خیلی بیشتر از وقتی است که آستین‌ها را بالا بزند و اره دست بگیرد.

با این همه احتمال اینکه جک شنبه آینده برود و مشغول لانه‌سازی برای پرندگان شود خیلی زیاد است. اقتصاددان‌ها این پدیده را نابخردی داوطلبان می‌نامند. این موضوع پدیده همه‌گیری است: بیش از یک‌چهارم آمریکایی‌ها زمان خود را به کارهای داوطلبانه می‌گذرانند اما چه چیزی این موضوع را از خردورزی دور می‌کند؟ در بین همه چیزهایی که می‌شود بیان کرد اگر جک خودش برود و چند تا لانه پرنده سر هم کند، این موضوع باعث بیکاری چهارتا دستفروش دیگر خواهدشد. کمی بیشتر کار کردن و سهمی از درآمد را خیرات کردن، مشارکت موثرتری ازسوی جک خواهدبود. کار داوطلبان فقط وقتی می‌تواند مفید باشد که آنها بتوانند از تخصص‌شان استفاده کنند؛ مثلا اگر باشگاه پرندگان بخواهد یک کارزار تبلیغاتی راه بیندازد و نیاز به چند عکس ناب داشته‌باشد، جک می‌تواند این کار را خودش انجام دهد یا اینکه باز هم یک ساعت بیشتر کار کند و بعد یک عکاس حرفه‌ای را برای این کار استخدام کند و بقیه درآمدش را هم به خیریه بدهد. حالا وقت پرداختن به بحث نیش‌دار ایثار و گذشت و نوع‌دوستی است. آیا اصلا از خودگذشتگی وجود خارجی دارد یا اینکه تنها مرهمی است بر خودخواهی‌های خود ما؟ با اینکه اشتیاق کمک به جامعه انگیزه‌بخش افراد داوطلب است، اما منافع شخصی مثل کسب نوعی مهارت، تجربه و ارتباطات اجتماعی هم سهم کمی در انگیزه افراد ندارند. این طور نیست که ما ناگهان این‌همه از خودگذشته شویم. بی‌تردید خیلی از داوطلب‌ها به کارهایی ورود پیدا می‌کنند که بیشتر آنها را «مدیریت رضایت شخصی» می‌دانند و منافع حاصل از آنها نیز گاهی اوقات از بهانه اصلی کار بسیار فاصله دارند. اگر بخواهیم بی‌پرده سخن بگوییم و تعارف را کنار بگذاریم هرکسی که از کار داوطلبی ذره‌ای سود ببرد یا احساس رضایت شخصی به او دست دهد یک ایثارگر خالص نخواهدبود.

با این اوصاف آیا اگر جک روز شنبه چکش به‌دست ظاهر شود، نابخردی کرده‌است؟ لزوما این‌طور نیست. یک گروه برای نابخردی داوطلبان استثنا هستند. افراد نامدار و مشهور. اگر هنرپیشه‌ای معروف، یا مارک زاکربرگ درحال ساختن لانه برای پرنده‌ها، یا تمیزکردن ساحل آلوده به نفت، یا جست‌وجوی قربانیان زلزله زیر آوار عکس بگیرند، چیزی را به آن موقعیت وام خواهندداد که نمی‌توان روی آن قیمت گذاشت: ترویج و تبلیغ. بنابراین جک باید کلاه خودش را قاضی کند که آیا به اندازه کافی مشهور هست که مشارکت او در این کار ارزش‌اش را داشته باشد. این ماجرا در مورد من و شما هم صدق می‌کند: اگر شما هم وقتی توی خیابان راه می‌روید جلب توجه نمی‌کنید و آدم‌ها نگاه‌شان به سمت شما برنمی‌گردد تا مطمئن شوند که خودتان هستید همان بهتر که با اسکناس سبز کمک کنید تا اینکه بخواهید کارگری باشید که هنوز مهارتی پیدا نکرده است!

[ماجرا البته به اینجا هم ختم نمی‌شود و به قول نویسنده جای نیش و کنایه و بحث کم ندارد و از این حیث فقط به دو نکته اشاره می‌شود: شاید بتوان از منظری دیگر چنین گفت که کارهای داوطلبانه جاهایی تعریف می‌شوند که نوعی بحران وجود دارد؛ یعنی ظرفیت‌های پیش‌بینی‌شده برای مدیریت کردن جواب نداده‌اند. فرقی هم نمی‌کند که حادثه رخ داده بسیار دور از ذهن بوده یا اینکه در ظرفیت‌سازی کم‌کاری شده‌باشد. در این شرایط نمی‌توان ارزش رفتار کسی را که کار معمول خود را رها کرده و خلأ به‌وجود آمده را پر می‌کند، نادیده گرفت. ارزشی که در برخی شرایط بیش از آنچه در مقاله اشاره شد قابل قیمت‌گذاری نیست. به‌نظر مشکل وقتی بروز می‌کند که عادت می‌کنیم به‌جای تدبیر و اصلاح ظرفیت مدیریت و کار، همه‌چیز را رها کنیم تا شرایط به وضع بحرانی برسد و بعد بخواهیم با تحریک حس از خودگذشتگی، افراد را قانع کنیم که چاه بحران را پر کنند. موضوع دیگر هم اشاره به شرایطی است که از توجه و حضور خود ما موضوعیت پیدا می‌کند. مثل شرایطی که فرزندی والدینش را از دست داده‌است. در این شرایط دیگر نه شغل تخصصی از دست رفته، معنا پیدا می‌کند نه جایگزینی چیزی با پول. به هر حال پرونده این موضوع باز است و چه بهتر که وقتی می‌خواهیم کار داوطلبانه‌ای را بپذیریم، ابعاد آن را نیز به‌خوبی بسنجیم.]

پاورقی:

۱- Volunteer's Folly